لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من

لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من شاعر : عطار زلف تو درهم شکست توبه و پيمان من لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من جان و دل من تويي اي دل و اي جان من بي تو دل و جان من سير شد از جان و دل چون نگرد در رخت ديده‌ي گريان من چون گهر اشک من راه نظر چست بست بر رخ زردم فشاند اشک درافشان من هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان زانکه تو داني که چيست بر دل بريان من شد دل بيچاره خون، چاره‌ي دل هم تو ساز زانکه ندارد کران، وادي هجران من گر تو نگيريم دست کار...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من
لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من
لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من

شاعر : عطار

زلف تو درهم شکست توبه و پيمان منلعل تو داغي نهاد بر دل بريان من
جان و دل من تويي اي دل و اي جان منبي تو دل و جان من سير شد از جان و دل
چون نگرد در رخت ديده‌ي گريان منچون گهر اشک من راه نظر چست بست
بر رخ زردم فشاند اشک درافشان منهر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
زانکه تو داني که چيست بر دل بريان منشد دل بيچاره خون، چاره‌ي دل هم تو ساز
زانکه ندارد کران، وادي هجران منگر تو نگيريم دست کار من از دست شد
بو که به پايان رسد راه بيابان منهم نظري کن ز لطف تا دل درمانده را
تا که برآيد ز تو حاجت دو جهان منهست دل عاشقت منتظر يک نظر
زانکه دل سنگ سوخت از دل سوزان منتو دل عطار را سوخته‌ي خويش‌دار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط