شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته شاعر : عطار اينک ببين خون شفق در طشت مينا ريخته شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته وز يک نسيم صبحدم للي لالا ريخته لالاي شب در هر قدم لل بر آورده بهم زنار زرين يافته زر بر مسيحا ريخته خورشيد زرکش تافته زربفت عيسي بافته ساقي شراب اندر قدح از حوض حورا ريخته مطرب ز ديوان فرح پروانه را آورده صح زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ريخته موسي کف عيسي زبان فرعونيي کرده روان وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ريخته...