گشت در هر دو جهان هر ذرهاي پروانهاي | | شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهاي |
گشتت زنجيري و در هر حلقهاي ديوانهاي | | اي عجب هر شعلهاي از آفتاب روي او |
همچو حلقه تا ابد بر در بود بيگانهاي | | هر که با هر حلقه در دنيا نيفتاد آشنا |
ورنه گردد بر تو آن هر حلقهاي بتخانهاي | | نيک در هر حلقه او را باز ميبايد شناخت |
زانکه نه گلشن بود پيوسته نه کاشانهاي | | در درون چاه و زندانش بدان و انس گير |
تو يقين ميدان که آن گنجي است در ويرانهاي | | يا اگر هر دم به نوعي نيز بيني آن جمال |
کي رسد دريا به تو، تو مست از پيمانهاي | | ور به يک صورت فرو ريزي چو گلبرگي ز بار |
هر دم از انسي نو و دردي نوش دندانهاي | | قفل عشقش کي گشايي گر کليدي نبودت |
شبنمي را کي رسد از پيشگه پروانهاي | | من چهگويم چون درين دريا دو عالم محو شد |
در حقيقت آن سخن داني که چيست افسانهاي | | هر که خواهد داد از وصلش سر مويي خبر |
گر به تو اسمي رسد واجب بود شکرانهاي | | از مسما کس نخواهد يافت هرگز شمهاي |
تا ابد در دام ماني از براي دانهاي | | گر جزين چيزي که ميگويم طلب داري دمي |
گر نميفهمش بود باشد قوي مردانهاي | | شبنمي را فهم کي در بحر بي پايان رسد |
تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانهاي | | چون رسد آن نم بدو جاويد در پي باشدش |
ده زبان تا چند خواهي بود همچون شانهاي | | يک سر سوزن نديدي روي دولت اي فريد |