اي دل اندر عشق غوغا چون کني

اي دل اندر عشق غوغا چون کني شاعر : عطار خويش را بيهوده رسوا چون کني اي دل اندر عشق غوغا چون کني تو محال‌انديش تنها چون کني آنچه کل خلق نتوانست کرد پشه‌اي با باد صفرا چون کني دم مزن خون مي‌خور و صفرا مکن کس بدين سر نيست دانا چون کني تو همي خواهي که داني سر عشق سر عشقش آشکارا چون کني چون تو اندر عشق او پنهان شدي پس به عشق او تولا چون کني چون تبرا نيستت از خويشتن پس تو بي سرمايه سودا چون کني عشق را سرمايه‌اي بايد شگرف چشم جان خويش...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي دل اندر عشق غوغا چون کني
اي دل اندر عشق غوغا چون کني
اي دل اندر عشق غوغا چون کني

شاعر : عطار

خويش را بيهوده رسوا چون کنياي دل اندر عشق غوغا چون کني
تو محال‌انديش تنها چون کنيآنچه کل خلق نتوانست کرد
پشه‌اي با باد صفرا چون کنيدم مزن خون مي‌خور و صفرا مکن
کس بدين سر نيست دانا چون کنيتو همي خواهي که داني سر عشق
سر عشقش آشکارا چون کنيچون تو اندر عشق او پنهان شدي
پس به عشق او تولا چون کنيچون تبرا نيستت از خويشتن
پس تو بي سرمايه سودا چون کنيعشق را سرمايه‌اي بايد شگرف
چشم جان خويش بينا چون کنيچون تو را هر دم حجابي ديگر است
جان خود را کل دريا چون کنيچون به يک قطره دلت قانع ببود
خويش را زين بيش پيدا چون کنيغرق دريا گرد و ناپيدا بباش
پيش او خود را هويدا چون کنيچون تو سايه باشي و او آفتاب
چون نباشي جمع آنجا چون کنيهر که او پيداست درصد تفرقه است
مي‌ندانم تا که فردا چون کنيچون نکردي خويش را امروز جمع
هستي خود را محابا چون کنيمذهب عطار گير و نيست شو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط