سرمست درآمد از سر کوي شاعر : عطار ناشسته رخ و گره زده موي سرمست درآمد از سر کوي چون مخموران گره بر ابروي وز بي خوابي دو چشم مستش کاي من ز ميان جانت هندوي ترک فلکش به جان همي گفت کو چشم که بنگرد زهي روي فرياد کنان فلک که احسنت زير قدمش بهشت شد کوي پيش لبش آب خضر شد خاک ميگفت به هاي هاي کاي هوي دل زار به هاي هاي بگريست چون باد همي رود به هر سوي يکدم بنشين که اين دل مست بر روي تو ميدهد به صد روي جان ميخواهد ز هر کسي وام ...