رخ تو چگونه ببينم که تو در نظر نيايي رخ تو چگونه ببينم که تو در نظر نياييشاعر : عطار نرسي به کس چو دانم که تو خود به سر نياييرخ تو چگونه ببينم که تو در نظر نياييخبر تو از که پرسم که تو در خبر نياييوطن تو از که جويم که تو در وطن نگنجيچو به وصف تو درآيم تو به وصف در نياييچه کسي تو باري اي جان که ز غايت کمالتکه به بحر در نگنجي و ز قعر بر نياييگهري عجب تر از تو نشنيدم و نديديمچو شکر همي نبخشي نمک جگر نياييچو به پرده در نشيني چه بود که عاشقان رادر دل بسي بکوبم تو ز دل به در نياييهمه دل فرو گرفتي به تو کي رسم که گر منبه تو بخش آن وليکن تو بدين قدر نياييتو بيا که جان عطار اگرت خوش آمد از وي