اي روي درکشيده به بازار آمده

اي روي درکشيده به بازار آمده شاعر : عطار خلقي بدين طلسم گرفتار آمده اي روي درکشيده به بازار آمده کانجا نه اندک است و نه بسيار آمده غير تو هرچه هست سراب و نمايش است کين وحدتي است ليک به تکرار آمده اينجا حلول کفر بود اتحاد هم جمله ز نقد علم نمودار آمده يک صانع است و صنع هزاران هزار بيش ابري است عين قطره به بازار آمده بحري است غير ساخته از موج‌هاي خويش کز عکس او دو کون پر انوار آمده اين را مثال هست به عينه يک آفتاب پس در نزول، مختلف آثار...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي روي درکشيده به بازار آمده
اي روي درکشيده به بازار آمده
اي روي درکشيده به بازار آمده

شاعر : عطار

خلقي بدين طلسم گرفتار آمدهاي روي درکشيده به بازار آمده
کانجا نه اندک است و نه بسيار آمدهغير تو هرچه هست سراب و نمايش است
کين وحدتي است ليک به تکرار آمدهاينجا حلول کفر بود اتحاد هم
جمله ز نقد علم نمودار آمدهيک صانع است و صنع هزاران هزار بيش
ابري است عين قطره به بازار آمدهبحري است غير ساخته از موج‌هاي خويش
کز عکس او دو کون پر انوار آمدهاين را مثال هست به عينه يک آفتاب
پس در نزول، مختلف آثار آمدهديدي کلام حق، که علي‌الحق يک است و بس
کانجا جهان است محو جهاندار آمدهسنگ سيه مبين و يمين اللهش ببين
چون گشت ظاهر اين همه اغيار آمدهيک عين متفق که جز او ذره‌اي نبود
در صد هزار پرده‌ي پندار آمدهعکسي ز زير پرده‌ي وحدت علم زده
هجده هزار عالم اسرار آمدهبرخود پديد کرده ز خود سر خود دمي
يک تخم کشته اين همه بربار آمدهيک پرتو اوفکنده جهان گشته پر چراغ
شاخ و درخت و برگ گل و خار آمدهدر باغ عشق يک احديت که تافته است
تا صد هزار کار ز يک کار آمدهبر خويش جلوه دادن خود بود کار تو
وز لطف قرب يافته اقرار آمدهاز قهر دور مانده و انکار خواسته
صد شور از تو در تو پديدار آمدهچون در دو کون از تو برون نيست هيچ کار
روي تو پيش زلف به زنهار آمدهزلف تو پيش روي تو افتاده دادخواه
خود را به زير پرده خريدار آمدهبر خود جهان فروخته از روي خويشتن
مطلوب را که ديد طلب کار آمدهاي ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت
هفت آسمان مقيم چو پرگار آمدهاين خود چه نقطه‌اي است که عرق طواف اوست
اين چيست و آن چبود در اظهار آمدهآن کيست و از کجاست چنين جلوه‌گر شده
از کفر و دين هرآينه بيزار آمدهبويي به جان هر که رسيده ازين حديث
جمله يکي است ليک به صد بار آمدهگر هر دو کون موج برآورد صد هزار
عين دگر يکي است سزاوار آمدهغيري چگونه روي نمايد چو هرچه هست
تسبيح در حمايت زنار آمدهاين آن قلندر است که در من يزيد او
در چين شده به علم و ز کفار آمدهاينجا فقير سوخته بگريخته ز کفر
پس چون زنان روي به ديوار آمدهدستم ازين حديث شده زير ملحفه
انفاس بر دهانش چو مسمار آمدهبر هر که يک نفس شده اين راز آشکار
سرگشتگي نصيبه‌ي عطار آمدهبا اين ستاره‌هاي پر اسرار چون فلک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط