کوف آمد پيش چون ديوانه‌اي

کوف آمد پيش چون ديوانه‌اي شاعر : عطار گفت من بگزيده‌ام ويرانه‌اي کوف آمد پيش چون ديوانه‌اي در خرابي مي‌روم بي‌باده من عاجزي‌ام در خرابي زاده من هم مخالف هم مشوش يافتم گرچه معموري بسي خوش يافتم در خرابي بايدش رفتن چو مست هرک در جمعيتي خواهد نشست زانک باشد در خرابي جاي گنج در خرابي جاي مي‌سازم به رنج سوي گنجم جز خرابي ره نبود عشق گنجم در خرابي ره نمود بوک يابم بي طلسمي گنج خويش دور بردم از همه کس رنج خويش باز رستي اين دل خودراي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کوف آمد پيش چون ديوانه‌اي
کوف آمد پيش چون ديوانه‌اي
کوف آمد پيش چون ديوانه‌اي

شاعر : عطار

گفت من بگزيده‌ام ويرانه‌ايکوف آمد پيش چون ديوانه‌اي
در خرابي مي‌روم بي‌باده منعاجزي‌ام در خرابي زاده من
هم مخالف هم مشوش يافتمگرچه معموري بسي خوش يافتم
در خرابي بايدش رفتن چو مستهرک در جمعيتي خواهد نشست
زانک باشد در خرابي جاي گنجدر خرابي جاي مي‌سازم به رنج
سوي گنجم جز خرابي ره نبودعشق گنجم در خرابي ره نمود
بوک يابم بي طلسمي گنج خويشدور بردم از همه کس رنج خويش
باز رستي اين دل خودراي منگر فرو رفتي به گنجي پاي من
زانک عشقش کار هر مردانه نيستعشق بر سيمرغ جز افسانه نيست
عشق گنجم بايد و ويرانه‌ايمن نيم در عشق او مردانه‌اي
من گرفتم کامدت گنجي به دستهدهدش گفت اي ز عشق گنج مست
عمر رفته ره به سر نابرده گيربر سر آن گنج خود را مرده گير
هرک از زر بت کند او آزريستعشق گنج و عشق زر از کافريست
نيستي آخر ز قوم سامريزر پرستيدن بود از کافري
در قيامت صورتش گردد بدلهر دلي کز عشق زر گيرد خلل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط