مالک دينار را گفت آن عزيز

مالک دينار را گفت آن عزيز شاعر : عطار من ندانم حال خود، چوني تو نيز مالک دينار را گفت آن عزيز پس همه فرمان شيطان مي‌برم گفت برخوان خدا نان مي‌خورم از مسلماني بجز قوليت نيست ديوت از ره برد و لاحوليت نيست خاک بر فرقت که مردار آمدي در غم دنيا گرفتارآمدي اين زمان مي‌گويمت محکم بدار گر ترا گفتم که کن دنيا نثار کي تواني دادن آسانش ز دست چون بدو دادي تو هر دولت که هست مي‌نداني کز چه مي‌ماني تو باز اي ز غفلت غرقه‌ي درياي آز اشک مي‌بارند...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مالک دينار را گفت آن عزيز
مالک دينار را گفت آن عزيز
مالک دينار را گفت آن عزيز

شاعر : عطار

من ندانم حال خود، چوني تو نيزمالک دينار را گفت آن عزيز
پس همه فرمان شيطان مي‌برمگفت برخوان خدا نان مي‌خورم
از مسلماني بجز قوليت نيستديوت از ره برد و لاحوليت نيست
خاک بر فرقت که مردار آمديدر غم دنيا گرفتارآمدي
اين زمان مي‌گويمت محکم بدارگر ترا گفتم که کن دنيا نثار
کي تواني دادن آسانش ز دستچون بدو دادي تو هر دولت که هست
مي‌نداني کز چه مي‌ماني تو بازاي ز غفلت غرقه‌ي درياي آز
اشک مي‌بارند و تو در معصيتهر دو عالم در لباس تعزيت
آرزو و آز تو جانت ببردحب دنيا ذوق ايمانت ببرد
مانده از فرعون وز نمرود بازچيست دنيا آشيان حرص و آز
گاه شدادش به شدت داشتهگاه قارون کرده قي بگذاشته
تو به جان آويخته در دام اوحق تعالي کرده لاشي نام او
لاشه نابوده زين لاشي ترارنج اين دنياي دون تا کي ترا
تا دهد يک ذره زين لاشيء دستتو بمانده روز و شب حيران و مست
کي بود ممکن که او مردم بودهرک در يک ذره لاشي گم بود
او بود صد باره از لاشي کمهرک رابگسست در لاشيء دم
چيست بي‌کاري ،گرفتاري همهکار دنيا چيست، بي‌کاري همه
هر زمان خلقي دگر را سوختههست دنيا آتش افروخته
شيرمردي گر ازو گيري گريزچون شود اين آتش سوزنده تيز
ورنه چون پروانه زين آتش بسوزهمچو شيران چشم ازين آتش بدوز
سوختن را شايد آن مغرور مستهرک چون پروانه شد آتش پرست
نيست ممکن گر نسوزي هر نفساين همه آتش ترا در پيش و پس
کين چنين آتش نسوزد جان ترادرنگر تا هست جاي آن ترا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط