نو مريدي داشت اندک مايه زر شاعر : عطار کرد زر پنهان ز شيخ خود مگر نو مريدي داشت اندک مايه زر همچنان ميداشت او زر در نهفت شيخ ميدانست، چيزي مينگفت هر دو ميرفتند با هم در سفر آن مريد راه و پير راهبر واشکارا شد در آن وادي دو راه وادييشان پيش آمد بس سياه مرد را رسوا کند بس زود زر مرد ميپرسيد زانکش بود زر در کدامين ره رويم اين جايگاه شيخ راگفتا چو شد پيدا دو راه پس به هر راهي که خواهي شد رواست گفت معلومت بيفکن کان خطاست ديو بگريزد...