رفت شيخ بصره پيش رابعه

رفت شيخ بصره پيش رابعه شاعر : عطار گفت اي در عشق صاحب واقعه رفت شيخ بصره پيش رابعه بر کسي نه خواندي نه ديده‌اي نکته‌ي کز هيچ کس نشنيده‌اي آن بگو کز شوق جان من شدست آن ترا از خويشتن روشن شدست چند پاره رشته بودم ريسمان رابعه گفتش که اي شيخ زمان دو درست سيم آمد حاصلم بردم و بفروختم خوش شد دلم اين درين دستم گرفتم آن در آن هر دو نگرفتم به يک دست آن زمان راه زن گردد فرو نتوان گرفت زانک ترسيدم که چون شد سيم جفت صد هزاران دام ديگر گون...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفت شيخ بصره پيش رابعه
رفت شيخ بصره پيش رابعه
رفت شيخ بصره پيش رابعه

شاعر : عطار

گفت اي در عشق صاحب واقعهرفت شيخ بصره پيش رابعه
بر کسي نه خواندي نه ديده‌اينکته‌ي کز هيچ کس نشنيده‌اي
آن بگو کز شوق جان من شدستآن ترا از خويشتن روشن شدست
چند پاره رشته بودم ريسمانرابعه گفتش که اي شيخ زمان
دو درست سيم آمد حاصلمبردم و بفروختم خوش شد دلم
اين درين دستم گرفتم آن در آنهر دو نگرفتم به يک دست آن زمان
راه زن گردد فرو نتوان گرفتزانک ترسيدم که چون شد سيم جفت
صد هزاران دام ديگر گون نهدمرد دنيا جان و دل در خون نهد
چون بدست آرد بميرد والسلامتا به دست آرد جوي زر از حرام
او بماند در غم و زور وبالوارث او را بود آن زر حلال
دل ز عشق زر چو شمع افروختهاي به زر سيمرغ را بفروخته
نيست کس را گنج گنج و روي زرچون درين ره مي‌نگنجد موي در
از سر مويي بگيرندت به زورگر قدم در ره‌نهي اي هم چو مور
هيچ کس را زهره‌ي اين کوي نيستچون سر مويي محابا روي نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما