چشم انداز ادبيات داستاني پس از انقلاب (1)
نويسنده : رضا رهگذر
پيشينه كار
در كنار اين پرسش، پرسش بسيار مهم مطروحه ديگر، كميت و كيفيت داستانهاي كوتاه و رمانهايي است كه به طور خاص، در باره يا در ارتباط مستقيم با اين انقلاب عظيم و شگفتيساز نوشته و منتشر شدهاند، و آينده اين جريان است.
به اين ترتيب، به لحاظ حجمي و كمّي اگر نگريسته و قضاوت شود، به نظر ميرسد در اين باره، كم گفته و نوشته نشده باشد. از نظر كيفي اما، شرايط، اينگونه نيست.1
واقعيت اين است كه، اظهار نظر مقرون به واقعيت و صحت، راجع به چنين مقولهاي با اين وسعت و حجم، نيازمند مطالعات وسيع و طاقتفرسا و صرف وقت بسيار زيادي است؛ كه اولاً نياز به انگيزه بسيار بالا و علم و اشراف لازم بر مقوله در پژوهشگر، در ثاني مصالح كار آماده شده از قبل به وسيله ديگر افراد و گروههاي كاري ويژه دارد. به عبارت روشنتر، براي دستيابي به نتيجه قابل قبول و اعتماد، تحقيق درباره چنين موضوعهايي، بايد به صورت يك طرح اساسي و مهم، از سوي مراكز و نهادهاي ذيربط، به افراد و گروههاي ذيصلاح، "سفارش " داده شود؛ و از آن، پشتيباني كافي و وافي نيز به عمل آيد. وگرنه، به طور طبيعي، همچنان شاهد انبوه اظهار نظرهاي عمدتاً كاملاً شخصي بدون مطالعه لازم و پشتوانه علمي، از سوي اشخاص و وسايل ارتباط جمعي و جريانهاي سياسي و ادبي، در اين باره خواهيم بود؛ كه بعضاً، اگر مشكلي بر مشكلات موجود در اين زمينه نيفزايند، دستكم نميتوان به وسيله آنها، به جمعبندي و نظرگاهي درست در اين باره، به قصد هر گونه قضاوت و برنامهريزي و تصميمگيري براي آينده رسيد.
تا آنجا كه به خاطر دارم و مطالعاتم نشان ميدهد، اولين بار، در بهمن ماه سال 1367، تلاشهاي پراكندهاي ـ آن هم به صورت غير رسمي ـ براي به دست آوردن چشماندازي از يك دهه ادبيات داستاني كشور در دوران پس از پيروزي انقلاب، توسط برخي از مطبوعات صورت گرفت؛ كه شايد مهمترين آنها، تلاش گروه ادب و هنر روزنامه كيهان بود؛ و حاصل آن نيز، در ايام دهه فجر همان سال، در همين صفحه اين روزنامه، به چاپ رسيد.
نگارنده نيز، از جمله كساني بودم كه به مشاركت در اين نظرخواهي فراخوانده شدم؛ و با صرف وقت بسيار، تحليلي مبسوط در اين زمينه نوشتم، و به مسئولان صفحه مذكور ارائه دادم. اما به عذرِ كمبود جا و طولاني بودن مطلب، تنها حدود نيمي از آن مطلب را به چاپ رساندند. تا آنكه كاملِ آن مقاله، با هفت سال تأخير، در شماره ويژه بهمن مجله "ادبيات داستاني " سال 74 به چاپ رسيد؛ و در سال بعد نيز از سوي جشنواره مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، به عنوان "نقد برگزيده مطبوعات سال 74 " معرفي شد و مورد تقدير قرار گرفت؛ و سپس نيز در كتاب "منظري از ادبيات داستاني پس از انقلاب " (1375) به چاپ رسيد.
دو سال بعد، يعني از 31 شهريور تا 2 مهر 1369، به همت اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان فارس، گردهمايياي با عنوان "سمينار بررسي و نقد ادبيات معاصر ايران "، در تالار اجتماعات يكي از دانشكدههاي دانشگاه شيراز برگزار شد.2
اين سمينار، تا آن زمان، در نوع خود، اقدامي بيسابقه و بينظير، و در مجموع، مثبت بود. اما به دلايلي چند، نتوانست در پاسخگويي به دو پرسش اساسيـ و ملحقات آنها ـ كه در ابتداي اين نوشته به آنها اشاره كرديم، موفق باشد.
نخست آنكه، دامنه كار خود ـ "ادبيات معاصر ايران " ـ را، بسيار گسترده گرفته بود. دوم: عناوين مورد نياز براي تبيين هدف در نظر گرفته شده براي سمينار، مهندسي و طراحي و به سخنرانان، سفارش داده نشده بود. بلكه، براساس آمادگي و پيشنهاد سخنرانان، تعيين و اعلام شده بود. سه ديگر اينكه، برخي عناوين، هيچ ربطي حتي به همان عنوان موسع سمينار نداشتند؛ و معلوم نبود با چه توجيهي، براي ارائه در اين اجلاس، پذيرفته شده بودند! چهارم: برخي مدعوين، فاقد سابقه، تجربه و توانايي كافي براي ارائه يك پژوهش قابل طرح در چنين گردهمايياي بودند. پنجم: برخي سخنرانان ـ خاصه سالمندترها ـ براي همان موضوع پيشنهادي خود براي عرضه در سمينار نيز، مطالعه و آمادگي كامل را احراز نكرده بودند، و صرفاً بر اساس محفوظات خود، و فيالبداهه سخن ميگفتند. ششم: فرصت نيم ساعته، براي ارائه مطالبي با آن وسعت، اصلاً كافي و مناسب نبود. هفتم: براي سمينار، تبليغات حتي لازم نيز صورت نگرفته بود. هشتم: حاصل مشروح سخنان مطروحه توسط سخنرانان، بعداً مكتوب و در قالب كتاب، براي استفاده و نقد و نظر ديگران، منتشر نشد. به همين سبب، امروز عملاً هيچ سابقه قابل دسترس و استنادي از آن مراسم ـ جز گزارش محدود و روزنامهاي چند نشريه ـ موجود نيست. نهم: اين سمينار، با وجود قول معاون فرهنگي وقت وزير ارشاد در سخنراني اختتاميهاش، در سالهاي بعد، هرگز تكرار نشد و تداوم نيافت.
اقدام قابل ذكر بعدي در اين زمينه، تلاش "سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها " (سمت)3 در برگزاري "سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي "، به مدت سه روز (سوم تا پنجم ديماه 1370)، در تهران بود.
با اين همه، از مجموع چهل و هفت مقاله مندرج در كتاب "مجموعه مقالههاي " اين سمينار، در برابر بيست و چهار مقاله مربوط به شعر و ساير مقالههاي عمومي يا راجع به موضوعات خاص كمتر ادبي، سهم ادبيات داستاني ـ آن هم با اغماض ـ تنها دو مقاله است؛ كه آنها نيز توسط افراد فاقد ارتباط كافي با اين مقوله و دانش و تجربه لازم در اين امر ارائه شده، و فاقد هر نكته تازه يا مفيدي بودند. به عبارت ديگر، به راحتي ميتوان گفت كه در اين سمينار، عملاً به موضوع مورد بحث ما در اين مقاله، پرداخته نشده بود. هر چند، مقاله "سخني پيرامون ماهيت ادبيات انقلاب اسلامي "، مربوط به دكتر غلامعلي حداد عادل، حاوي نكات باارزش و قابل ملاحظهاي، هم براي شاعران و هم داستاننويسان بود.
تلاش قابل توجه رسمي و فراگير ديگر در اين زمينه، مربوط به "دفتر ادبيات ايثار " وابسته به بنياد جانبازان و مستضعفان، در شهريور سال 1372 بود. اين گردهمايي، كه به عنوان "نخستين سمينار بررسي رمان جنگ در ايران و جهان " صورت گرفت، به مدت سه روز (16 تا 18 شهريور) در كرمانشاه به اجرا درآمد؛ و حاصل آن، در سال 1373، در كتابي با عنوان "مجموعه مقالات سمينار بررسي رمان جنگ در ايران و جهان "، به چاپ رسيد. عناوين مقالات ارائه شده در اين گردهمايي، همگي حول محور موضوع تعيينشده براي سمينار است؛ و سخنرانان نيز، با آمادگي به مراتب بيشتري نسبت به برخي از سخنرانان دو سمينارِ قبليِ مورد اشاره، درباره موضوع سخن گفتهاند. اما هيچ يك از مطالب ارائه شده، با موضوع پژوهش ما در اين مقاله، ارتباط مستقيم ندارد.
از مقالات پراكنده و موردي و غير موردي يا كتابشناسيهاي موضوعيِ منتشره در اين باره كه بگذريم4، جديترين و پيگيرترين كارهاي مكتوب در اين زمينه، دو كتاب "صد سال داستان نويسي ايران " (مجلد 3)، تأليف حسن ميرعابديني و "درآمدي بر ادبيات داستاني پس از پيروزي انقلاب اسلامي "، تأليف فريدون اكبري شلدرهاياند؛ كه اولي در سال 1377 و دومي در سال 1382 منتشر شده است.
مشكل كتاب ميرعابديني آن است كه كاملاً جانبدارانه و يكطرفه ـ به سود و در تجليل از نويسندگان سكولار و لائيك، و از موضع همانان نسبت به اسلام و انقلاب اسلامي ـ نوشته شده است. به گونهاي كه در آن، نويسندگان متعهد به اسلام و انقلاب و در كل غير متعلق به جناح شبه روشنفكر، و آثارشان، مورد بيمهري و حتي گاه غفلت كامل قرار گرفتهاند. به همين سبب و با وجود حجم گسترده قابل توجه كار، متأسفانه، يك پژوهشگر بيطرف و دقيق را از مراجعه به منابع علميتر، دقيقتر و بيطرفانهتر بينياز نميكند.5
فريدون اكبري شلدرهاي، البته، وسعت مطالعه و پژوهش ميرعابديني را در "صد سال داستاننويسي ايران "، در كتاب خود ندارد؛ اما به خاطر سلامت و صحت ديدگاهش، اثري قابل اعتمادتر و مستندتر از كتاب ميرعابديني در اين زمينه عرضه كرده است. ضمن آنكه نظرات ارائه شده در هر دو كتاب، خالي از اشتباه نيست. و صد البته، به طور طبيعي، بخش اعظم هر دوي اين پژوهشها، مبتني بر همان مقالات، مصاحبهها و نقد و نظرهاي پراكندهاي است كه طي اين سالها، در مطبوعات و كتابهاي مختلف منتشر شده است. به علاوه آنكه، اين گونه پژوهشها، هر چند سال يك بار بايد مورد تجديد نظر و اصلاح و تكميل قرار گيرند.
** قوت ها :
* حركت به سوي نوشتن داستان بومي
ادبيات داستاني شبه روشنفكري و مطرح ما در قبل از انقلاب، با وجود خلق آثاري بعضاً چشمگير و قابل توجه ـ به تناسب زمان خود ـ ادبياتي بيهويت، و اگر درستتر و صريحتر بگوييم، غربزده يا شرقزده و مملو از وابستگي، سرسپردگي يا خودباختگي در برابر آن فرهنگها بود. به همين سبب هم هست كه با وجود آن همه مرارتها و زحمتهاي كشيدهشده توسط پديدآورندگان آن آثارِ گاه قابل توجه، مجموعاً، حادثهاي در عرصه ادبيات منثور جهان پديد نميآورد. موجي ايجاد نميكرد. و حتي، با وجود برخي نوازشها و تشويقهاي پراكنده البته غير فراگير، و محدود ـ كه بيشتر جنبه تشويق، بزرگتري نسبت به كودكي، يا استادي نسبت به شاگردي نوپا كه استعدادي خوب در يادگيري آنچه به او تلقين شده از خود نشان دادهاست، دارد ـ در جهان انعكاسي گسترده نيافت. زيرا بسيار طبيعي بود كه جرياني كه نهايت هنرش، آفرينش نسخههايي مطابق اصل بود، در هر حال، جز كاري غير اصيل، غير خلاق، غير نو، و دست دوم، نكرده بود.
اينكه كسي پيدا شود ـ به قول نويسندگان تاريخچههاي ادبيات داستاني معاصر كشور ـ شكل داستان كوتاه غربي را وارد نثر هنري ايران كند و ديگري تحت تأثير سوررائاليستهاي فرانسوي و كافكا و جويس و پروست و ديگر نوگرايان غربي ـ در آن زمانـ آثاري پديد آورد، و هم او و مقلّدانش، از يك سو ذوق زده و با عجله، اساس فلسفي و روانشناختي داستانهايشان را بر مبناي نظريههاي مخدوش و انحرافي فرويد بگذارند، و از سويي ديگر، بعدها، عدهاي ديگر، بكوشند در داستانهايشان، انسانِ الهيِ ايراني را، به زور، در چارچوب تنگ و نامتناسب آرا و افكار فلسفي و تاريخي و جامعهشناسي ماركس و انگلس و لنين بچپانند و نوع نگاه و اصول فني كار خود را هم طابقالنعل بالنعل از واقعيتگرايي انتقادي منبعث از آثار گوركي و يا واقعيتگرايي سوسياليستي (!) او و ديگر پيروانش بگيرند، در نهايت ممكن است ـ اگر استعداد كافي در اين زمينه داشته باشند ـ موفق به پديد آوردن داستانهايي ـ به لحاظ فني ـ چشمگير بشوند، اما اين گونه آثار نه دقيقاً هويّتي مشخص كه بتوان انگ اين قلمرو خاص از جهان را بر آنها زد دارند و نه ـ همچنان كه گفته شد ـ براي همان شرقيها و غربيها، واجد تازگياي خواهند بود. هر چند، در جهت بهرهبرداريهاي تبليغاتي سياسي و فكري، صاحبان اصلي و مبلِّغان آن انديشهها و مباني فلسفي، به شكلهاي مختلف، اين قبيل نويسندگان را تشويق كنند و بكوشند تا براي آنان شهرتي فراملي و فرامنطقهاي، دست و پا كنند (ر.ك. به "راز شهرت صادق هدايت "، از نگارنده). در ادبيات داستاني پس از انقلاب كشور ـ آن چنان كه اقتضاي انقلابي با چنين ابعادي عظيم بود ـ موجي تازه پديد آمد. به اين ترتيب كه، در ابتدا، تحت تأثير تحوّل بنياديني كه در تمامي مباني معنوي و مادي كشور در حال رخ نمودن بود، معدودي از نويسندگان نسل پيشين و جمعي از نويسندگان نسل انقلاب، بر آن شدند تا ضمن بهرهگيري متناسب از تمام فنون تجربه شده در عرصه ادبيات داستاني جهان ـ كه اساس آنها، ميراث مشترك بشري در طول تاريخ است؛ و ايران نيز، به عنوان يكي از كهنترين تمدنها و فرهنگها، سهم عظيمي در آن دارد ـ به كاوش در ميراثهاي كهن داستاني ملي و ديني كشور نيز بپردازند؛ و از تلفيق و تركيب حساب شده آن شگردها، گونهاي داستان ايراني را پي بريزند.
"آثار اين نسل، شعرها، داستانها و رمانهايي است به كلي متفاوت با نسلهاي پيش. بيشترشان به رغم ضعفها و خاميها، به ادبيات گذشته، به ويژه ادبيات بيگانه، بدهي ندارند. ميتوانم بگويم: داريم به يك ادبيات بومي ميرسيم. تكنيك و ساخت و محتوايي اين زماني و اين مكاني.6 "
"يك پديده جالب و جديد، كه به نظر من از انقلاب و از خود انقلاب ايران سرچشمه ميگيرد، توجه به داخل و توجه به خود است؛ كه بيشتر شده است. اين، تصادفي نيست. اين از كجا پيدا شده؟ در انقلاب! ميداني؟ اين، نكتهاي است كه يك فرنگي ـ به نظر من ـ بيشتر ميتواند آن را ببينيد. چون كه من دستاندركار انقلاب نيستم. كار انقلاب، مال من نبوده است. من نه انقلاب اسلامي و نه انقلاب غير اسلامي را، اصلاً در نظر نميگيرم؛ و ميبينم كه اين توجه، خود به خود ـ به جاي توجه به ديگري ـ بيشتر شده است در بعد از انقلاب7. "
"بيشتر مجلات ادبي كه چاپ ميشود، دو قسمت دارد، مخصوصاً داستاننويسي: داستان ما، داستان ديگران! ميداني؟ چنين چيزي در يك مجله ادبي فرانسه، وجود ندارد. اين نشان ميدهد كه آگاهانه يا ناخودآگاه، هيئت تحريريه مجله، توجهي دوگانه دارد. متوجه شدهاند كه بايد يك جايي بدهند به خود، و جايي به ديگران. يعني فهميدهاند كه نميشود كل توجه را به يك طرف داد. و اين، خوب، نكته مهمي است از نظر نقد ادبي. چون نشان ميدهد كه فكري عميق پشت اين كارهاست. "8
"اين [استقلال طلبي و توجه به خود] به نظر من يك كشف خيلي بزرگ در بعد از انقلاب است. چون كه در قبل از انقلاب، در مجلاتي مثل سخن و حتي نگين، توجه به خود، اگر هم بوده، غير مستقيم بوده؛ و از طريق ديگري به خودش توجه نشان ميداده است. و اين، به نظر من، درست نيست. اگر كه واقعاً اين مسئله را در چارچوب ادبيات تطبيقي قرار بدهيم، ما نميتوانيم قبول بكنيم. چون كه راه درستي نيست كه ما خودمان را از طريق ديگري بشناسيم. خير! جا و فرصت براي شناخت ديگري، هميشه هست... ولي خوب، بايد اول خودت را بشناسي و بداني كه كي هستي.9 "
بومي كردن داستان، جدا از مكتب و صناعت، در جنبهاي ديگر نيز نمود يافت؛ كه همانا پرداختن بيشتر به مسائل و خصايص ويژه بومي و منطقهاي در داستان بود: "در اين دهه [: دهه اول پس از پيروزي انقلاب]، داستاننويسي منطقهاي و بومي، از رشد معتنابهي برخوردار شد؛ و اكثر داستاننويسان تازه كار، وابسته به يكي از مناطق ايران بودند؛ و ويژگيهاي بومي خودشان را در آثارشان بازتاب دادند.10 "
آنان همچنين كوشيدند تا در اين مسير، عينك ايسمهاي وارداتي شرقي و غربي را بر چشم نگذارند و جامعه و مردم خود را بيواسطه ـ آن طور كه واقعاً بودند ـ ببينند. بر همين اساس بود كه به تدريج، گونهاي جديد از واقعيتگرايي، با عرصهاي فوقالعاده وسيعتر و غنيتر، كه قلمرو آن از مرز محسوسها و ماديات ميگذشت و وارد عوالم فراواقعي (غيب) ميشد، پا به عرصه وجود گذشت؛ كه ميشد آن را نطفه اوليه واقعيتگرايي الهي يا واقعيتگرايي اسلامي يا به تعبيري ديگر واقعيتگرايي متعالي دانست.11 يكي از كساني كه پيش از بقيه به مطرح ساختن اين موضوع در جامعه ادبي كشور همت گماشت، محسن مخملباف بود. او و همكارانش در واحد ادبيات حوزه انديشه و هنر اسلامي، براي مدتي، بر اين موضوع متمركز شدند. همچنين با تلمّذ نزد كساني چون استاد محمدرضا حكيمي ـ كه در آغاز، با حوزه انديشه و هنر اسلامي ارتباطي تنگاتنگ داشت و نسبت به جهتدهي، هدايت و تشويق هنرمندان و نويسندگان و شاعران عضو يا مرتبط با اين نهاد، احساس مسئوليت ميكرد ـ مطالعه آثار نويسندگان مسلمانان ايراني يا غير ايراني، همچون داستانهاي امثال محمود حكيمي يا آثار نظري سيدقطب (از جمله تصوير فني: نمايش هنري در قرآن؛ ترجمه محمدعلي عابدي؛ چاپ اول: تير 1359. يا آفرينش هنري در قرآن؛ ترجمه محمدمهدي فولادوند؛ چاپ اول: آذر 59)، نيز ديگر مقالات ترجمهاي و تأليفي پراكندهاي كه در اين باره، از سالها قبل، در مطبوعات و نشريات مختلف به چاپ رسيده بود، به نقطههاي نظري در اين باره رسيدند؛ و حاصل آنها، در بخشهايي از كتاب "قصهنويسي و نمايشنامهنويسي " (1360) و نيز كل كتاب "مقدمهاي بر هنر اسلامي " (1361)، تأليف محسن مخملباف، تجلي يافت؛ كه با وجود خاميها و اشكالات گاه قابل توجه، به عنوان پيشدرآمد و مقدمهاي بر اين بحث، مغتنم بود.
پس از آن، اين موضوع، در قالب نقدها، يادداشتها، مقالات و مصاحبههاي ديگر نويسندگان معتقد به اسلام و انقلاب، تكرار، تكميل و تصحيح شد، و نيز ـ چه پيش و چه پس از آن هم ـ در آثار اين طيف نويسندگان و حتي برخي نويسندگان متعلق به نسل پيشين و داراي گرايش فكري متفاوت (همچون نادر ابراهيمي، اسماعيل فصيح، ناصر ايراني، سيروس طاهباز، ...) تجلي يافت؛ و انبوهي از داستانها را پديد آورد، كه داراي تفاوتهاي كاملاً آشكار و محسوس محتوايي و ـ در مواردي حتي ـ ساختاري با داستانهاي قبل از انقلاب و نيز داستانهاي پس از انقلاب طيف نويسندگان غير مذهبي بودند12؛ و به طور مشخص، ميشد آنها را متعلق به مكتبي متفاوت و جديد در ادبيات داستاني دانست.
وي در "مقدمهاي بر هنر اسلامي " چنين نظر داده بود كه "سوژه قصه اسلامي بايد با جهانبيني اسلامي متناسب باشد.13خداگرا باشد. " "ادبيات اسلامي اولاً محور همه چيز را در هستي خدا ميگيرد. ثانياً هستي را پويا توصيف ميكند. ثالثاً اين حركت را نه صرفاً ظاهري و سطحي، كه جوهري و به سوي خدا ميداند. " (ص 86) ويژگي ديگر سوژه اسلامي، دادن خودآگاهي است.
"قصه اسلامي هم در سوژه خدا را جستجو ميكند و هم در پرداخت. " (ص 88) "در اسلام هر چيز وسيلهاي براي نيل انسان به تعالي است؛ و در همين رابطه، ادبيات و هنر نيز، به عنوان يكي از طرق رسيدن به خدا مطرح است. "
"خداوند در قرآن به نقش عبرت برانگيزي قصهها اشاره ميكند و اصولاً ارزش آنها را در تأملي ميگيرد كه در خواننده پس از قرائت ايجاد ميشود. " (ص 89-90) "قصهنويس اسلامي پا به پاي ديگر مجاهدين راستين اسلام، چه براي آگاهي دادن چه براي خودآگاهي دادن به توده مردم و نيروهاي پيشبرو، آنها را در گذر از پيچيدگيهاي راه و لغزشگاههاي خطرناك مدد خواهد بود. " (ص 94)
"قصه اسلامي ميتواند چنان باشد كه به خلوص هر چه بيشتر يك پاسدار در جبهه، به فعاليت يك كارگر با انگيزههاي معنوي هر چه بيشتر و به مسئوليت روزافزون يك مسئول مملكتي كمك نمايد. " (همان)
"ادبيات اسلامي چون شمشير دودَمي است كه با يك سوي آن به جنگ كفر و نفاق و ارتداد بايد رفت و با سوي ديگر آن به جنگ شيطان درون...
نقش قصهنويس در خودآگاه نمودن مردم وقتي بيشتر مشخص ميشود كه بدانيم انسان فراموشكار است و هر لحظه تمامي آنچه را كه براي خودسازي آموخته، از ياد ميبرد...
قصه اسلامي بايد مانع از توجيهگريهاي نفسي باشد كه به قول قرآن، خود را خوب ميشناسد، اما توجيه ميكند [بل الانسان علي نفسه بصيره، ولوالقي معاذيره]. " (ص 95)
مخملباف همچنين به دو خصوصيت ديگر داستان اسلامي، يعني "عفت قلم " و "تقوا در نويسندگي " اشاره كرده بود:
"خويشتنداري نويسنده در قصه اسلامي، دو جنبه دارد: يكي جنبه تكنيكي، ديگري جنبه محتوايي. " نويسنده اسلامي به انگيزه كسب مال و شهرت اقدام به نوشتن نخواهد نمود. او همواره نگران آن است كه اثرش را چه كساني خواهند خواند و چه تأثيري خواهند پذيرفت. هر انحرافي كه از اين آثار ناشي بشود بر ذمه او خواهد بود، تا در پيشگاه خداوند براي پاسخگويي حاضر شود. " (ص 122)
"هنرمند باتقوا بايستي بارها و بارها از اثر خويش بگذرد و در مقابل وسوسه عرضه آن خويشتنداري كند. "
مخملباف همچنين توجه به هر دو حيطه غيبت و شهود در عالم هستي را، از مختصات داستان اسلامي بر شمرد؛ كه خواب (رؤيا) ميتوانست به عنوان بخشي از قلمرو غيب، مورد استفاده و استناد نويسنده قرار گيرد.
همچنين، او ورود حوادث خارق عادت از جمله معجزه را نيز، حتي در داستانهاي امروزي و با قهرمانان عادي، جايز ميشمرد. اما در نهايت اقرار كرده بود: براي ترسيم خطوط اساسي هنر اسلامي، چه در تئوري و چه در عمل، احتياج به هنرمنداني است كه اهل تحقيق نيز باشند، و جمعبندي ذهنيات خويش را در عمل محك بزنند. (ص 121)
همچنان كه مشاهده ميشود، اين نظريات اغلب كلي، غير مصداقي، و صرفاً معطوف به محتوا و درونمايه اثر است؛ و كمتر اشارهاي به جنبههاي ساختاري و عناصر داستاني از ديدگاه مورد نظر خود دارد. به لحاظ مكتب، او معتقد است تنها مكتب قابل قبول، مكتب قصههاي قرآني است. اين مكتب نيز، ميتواند قرابتها و اشتراكاتي با ديگر مكاتب ادبي، همچون رئاليسم، سمبليسم، سورئاليسم و ... داشته باشد. اما كشف و تبيين اين را كه خصايص فني داستانهاي قرآن و مكتب آنها چيست، به عهده صاحبنظران مسلمان ميگذارد. چندي بعد (آبان 63)، نگارنده نيز، در دو مصاحبه14، اشاراتي به برخي خصايص داستان اسلامي داشت از جمله:
"داستان اسلامي، در چند كلمه، داستاني است كه در خوانندهاش "رشد " ـ به مفهوم قرآني آن ـ ايجاد كند. داستاني است كه باعث يك تحول مثبت روحي در خواننده خود شود؛ يك ضعف اخلاقي را در وي از بين ببرد، با يك خصلت خوب را در وي تقويت كند. آنچه در اين باره گفتني است اين است كه داستان اسلامي، تنها با تحميل چند آيه قرآن يا دعا، يا تكرار نام خدا در آن نيست كه مشخص ميشود. همچنين، هر داستاني كه زندگي يك شخصيت مذهبي يا فرازي از تاريخ اسلام را مطرح كند، لزوماً داستان اسلامي نيست. با مونتاژ چند آيه قرآن، دعا، يا نام خدا بر داستاني كه اصلاً در باغ اسلام نيست هم، نميتوان آن را اسلامي كرد و دلخوش داشت كه داستان اسلامي نوشتهايم. همچنين، با انتخاب برههاي از تاريخ اسلام يا زندگي يك شخصيت مذهبي به عنوان محور داستان نيز نميتوان مطمئن شد كه داستاني اسلامي خواهيم داشت. زيرا از طرف يك فرد مغرض يا ناآشنا به كار، ميشود با همين آيات و ادعيه و موضوعها، داستانهايي ضد اسلامي ساخت (همان طور كه از اين دست داستانها نيز كم نداريم).
داستان اسلامي، آن داستاني است كه تار و پود و رگ و پي آن با اسلام آميخته باشد؛ تفكر و فلسفه حاكم بر آن اسلامي باشد. به طوري كه اگر كسي به عمد يا سهو، جملاتي را كه بيانگر آشكارِ اسلامي بودن آن داستان است (مثلاً آيات قرآني و نامهاي خدا) از آن حذف كند، بايد داستان با تمام وجودش فرياد بزند كه اسلامي است. در غير اين صورت داستاني "مونتاژ اسلامي " است. اصلش از جاي ديگر است و رنگ و روي و ظاهري اسلامي دارد. مثل ساختماني كه كسي مثلاً براي كاباره يا سينما ساخته باشد؛ و بعد عدهاي مؤمن بيايند آن را بخرند يا مصادره كنند و تبديل به مسجدش سازند. مسلم است كه اين كار، شدني نيست. اين ساختمان براي منظور ديگري ساخته شده، و براي رفع نيازهاي ديگري به وجود آمده است. (به كاذب و انحرافي بودن آن قبيل نيازها كار نداريم.) با برداشتن چند عكس زننده و نوشتن چند آيه قرآن بر در و ديوار آن، يا برداشتن صندليها و ميزها و پهن كردن قالي به جاي آنها، با قرار دادن ميزي در گوشه صحنه و اين قبيل كارها، نميشود از چنين ساختماني مسجد ساخت. بسازيم هم، هر مسلمان مسجدرفتهاي كه وارد آن بشود، بلافاصله تشخيص ميدهد كه اين ساختمان براي مسجد ساخته نشده، و حالا هم نميتواند مسجد به درد بخوري باشد. تنها يك راه براي تبديل به مسجد كردن اين ساختمان وجود دارد كه همان ويران كردن تمام يا قسمت اعظم آن و بناي مجددش است. كه اين كار هم، به قول معروف "آفتابه خرج لحيم كردن " است. داستاني كه از بنياد غير اسلامي است و نويسنده آن، بنا به اقتضاي بازار و يا احساس تعهد صرف ميخواهد از آن داستاني اسلامي بسازد، حالت همان ساختمان سينما و كاباره را دارد.
متأسفانه داستانهايي از اين دست، به اسم داستان اسلامي، كم نداريم. با اين تفاوت كه، چون مسئله داراي ظرافتها و ريزهكاريهايي خاص است، اشكال عظيم كار را هر كسي متوجه نميشود؛ و اغلب فريب آب و رنگ ظاهري كار را ميخورند و به اشتباه ميافتند.
قبل از هر چيز، داستان اسلامي، نشئت گرفته از يك روح تربيتشده با اصول اسلامي است. يعني با حفظ چند آيه و حديث، نميتوان داستان اسلامي موفقي نوشت. اسلام را بايد فهميد (هركس در حد استطاعت و توانش)؛ با آن مانوس و همنشين و همرنگ شد. آنگاه، آنچه از قلم ميتراود، خود به خود اسلامي ميشود، بيآنكه نويسنده مجبور باشد به خود فشاري بياورد و اين طرف و آن طرف بپرد. داستان اسلامي، گسترش افق ديدي را به نويسنده ميدهد كه هيچ مكتب فكري غيرالهي به او نميدهد. همچنين، محدوديتهايي را براي او قائل ميشود، كه به صلاح نويسنده و بشريت است. از نوع اول، امكان ورود به عالم غيب است (در صورتي كه نويسنده صلاحيت لازم را براي اين ورود داشته باشد)، و از نوع دوم، محدوديتهاي اخلاقي و عدم اجازه پرداختن به هر موضوعي است.
به طور كلي، شايد بتوان گفت كه تفاوت اساسي و بنيادي داستان اسلامي با داستانهاي غير اسلامي، در تفاوت نگرش دو مكتب، به هستي و انسان است. داستان اسلامي هيچ چيز را مستقل با لذات نميبيند، و همه چيز را در ارتباط با خالق هستي مطرح ميكند (هر چند به شكل غير علني). در ضمن، نسبت به انسان، تواناييها، استعدادها و محدوديتهاي او، نظراتي دارد كه گاه تفاوتهاي بنيادي با ديگر ديدگاهها دارد. اين است كه يك داستاننويس مسلمان، علاوه بر داشتن ديدگاه توحيدي، بايستي نظر اسلام را نسبت به انسان، به طور دقيق و واضح بداند؛ تا انساني را كه در داستانش مطرح ميكند، يك انسان ناتوراليستي يا رئاليستي (به مفهوم صرف مادي آن) يا اومانيستي و امثال آن، نشود. كه اگر اين مرزها ناديده گرفته شود، هر زحمتي براي اسلامي كردن داستان، نه تنها بيثمر ميشود، بلكه گاه نتيجه عكس ميدهد15. "
همچنين در مصاحبهاي با بخش ادبي مجله زن روز، در سال 1365، علاوه بر اين موارد و نيز تأييد برخي خصايصي كه مخملباف در كتابهايش به آنها اشاره كرده بود، به خصيصه لزوم برخورد ريشهاي با مسائل نيز اشاره كرده بودم:
"يك داستان اسلامي، تنها به بيان سطحي دردها نميپردازد. برخي از نويسندگان، تنها به نشان دادن دردهاي اجتماعي و فردي ـ آن هم به شكلي بسيار سطحي ـ اكتفا ميكنند. اينها اولاً راه حلي به خواننده نشان نميدهند، ثانياً عمق و ريشه مسئله را نمايان نميسازند. اين گونه داستانها اگر چه ممكن است در كوتاه مدت احساس خواننده را برانگيزند و او را براي مدتي متأثر كنند، اما باعث ايجاد حركتي منطقي و كارساز در خوانندگان خود نميشوند، و بينشي ـ آنچنان كه لازم است ـ به خواننده خود نميدهند. داستان خوب آن است كه ريشهاي با مسائل برخورد كند و عمق آنها را نشان دهد. به عبارت ديگر، علتها را هدف قرار دهد، نه معلولها را! يعني آنكه از معلولها به علتها برسد، نه آنكه در معلولها درجا بزند و احياناً آنها را به عنوان علت نيز معرفي كند. اما، البته اين كار بايد بسيار ظريف و هنرمندانه صورت گيرد. اين را از آن جهت عرض ميكنم كه برخي از نويسندگان ـ كه اتفاقاً بسيار هم احساس مسئوليت ميكنند ـ اگر چه در داستانهايشان از معلولها به علتها ميرسند، اما چون از طرح هنرمندانه مسئله عاجزند، نوشتهشان در نهايت تبديل به يك "مقاله " ميشود، نه داستان. در ضمن، فقر و استثمار، در عين حال كه مسائل مهمي هستند، و نبايد از پرداختن به آنها در داستانها غافل شد، تنها مسئله زندگي بشر نيستند؛ و پرداختن بيش از حد به آنها، و محور قرار دادن آنها در اغلب داستانها، باعث تكراري و يكنواخت شدن آثار، و دلزدگي خوانندگان از مطالعه ميشود. در زندگي انسان مسائل متعددي هست، كه اغلب آنها قابل طرح شدن در داستان هستند. نبايد فراموش كرد كه زندگي تنها درد نيست. هستي پر از زيباييها و لحظههاي باشكوه است؛ كه از آنها هم نبايد غافل ماند.
وظيفه داستاننويس تنها بيان دردها نيست، بلكه تا آنجا كه ممكن است، داستان، ضمن بيان درد، بايد چاره درد را نيز ـ كه همان پياده شدن احكام اصيل اسلامي در سراسر جهان استـ بيان كند؛ و به همان اندازه كه از محرك احساس است، راهگشا و راهنما و مرشد باشد. "
دكتر غلامعلي حداد عادل نيز حدود ده سال پس از مخملباف (1370)، در مقاله "سخني پيرامون ماهيت ادبيات انقلاب اسلامي (مندرج در "مجموعه مقالههاي سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي ")، خصوصيات اين ادبيات را توجه به عالم غيب و شهادت، تعهد و التزام، انسانگرايي غير انسانمدارانه (غير اومانيستي)، در بر گرفتن عشق غير شهواني و گناهآلود، واقعگرايي توأم با آرمانگرايي، عرفان بدون انزوا و درويشي، تقيد به فرم و صورت بدون اصالت دادن به آنها، جهانگرايي بدون غربزدگي، نوگرايي بدون گذشته ستيزي و نفي همه اصالتها و سنتها، مرتبط بودن با مردم و تودهها بدون زير پا گذاردن كيفيت ادبي متن، ميداند.
در بخشهايي از اين مقاله آمده است: "در ادبيات انقلاب اسلامي، توجه به انسان هست، اما اومانيسم به معني غربي اين كلمه نيست. يعني ادبيات انقلاب اسلامي، انسانگرا هست، اما انسانمدار نيست. به اين معنا، در ادبيات انقلاب اسلامي، سخن آخر را انسان به اعتبار انسانيت و نفسانيت خود نميزند؛ بلكه حقايق برتر، از سرچشمه وحي و از مبدأ توحيد ميجوشد. يعني شاعر و نويسنده انقلاب، غايت قصواي خود را خدا ميداند. در عين حال كه، براي رسيدن به خدا، راه خدا را از ميانه اجتماع و از خلق انتخاب ميكند. " (ص 345)
"شاعر و نويسنده انقلاب اسلامي، به حقايق و واقعيات موجود توجه دارد ـ بياعتنا به واقعيات نيست ـ، اما به آنچه هست بسنده نميكند. به آنچه هست دلخوش نميشود. او خالي از ايدهآل و از آرمان، نيست. شاعر و نويسنده اين انقلاب، خود را گزارشگر صرف آنچه هست نميداند. بلكه در عين حال كه به آنچه هست توجه دارد، به آنچه بايد باشد، نظر دارد؛ و آنچه را كه هست، به اعتبار آنچه بايد باشد ملاحظه ميكند. " (ص 350)
"مانند ادبيات بخشي از روشنفكران قبل از انقلاب نيست كه براي تودههاي مردم نامفهوم باشد... البته اين به آن معنا نيست كه در ادبيات انقلاب اسلامي، شما با سطوح و مراتب مختلف زباني و لغوي مواجه نيستيد. اما در كليت ادبيات انقلاب اسلامي، پيوندي ميان اين درجات مختلف ديده ميشود، كه با آن گسيختگي زباني كه من از آن به معما صفتي تعبير كردهام و قبل از انقلاب وجود داشت، تفاوت دارد. " (ص 352)
دوازده سال پس از دكتر حداد عادل (1382)، شهريار زرشناس، ضمن ناميدن اين ادبيات، "به ادبيات واقعگراي آرمان طلب شيعي "، در مقالهاي با عنوان "ادبيات در حال تكوين واقعگراي آرمان طلب انقلاب اسلامي " (مندرج در ماهنامه ادبيات داستاني شماره 75-76 دي و بهمن)، خصوصيات اين ادبيات را واقعيتگرايي ـ تا حدودي متفاوت با رئاليسم ـ توأم با آرمانگرايي، متعهد و ملتزم به تعاليم و آرمانهاي اسلامي، داراي عفت قلم و اخلاقگرا، واجد شخصيتهاي مثبت آرمانگراي تعالي طلب در كنار شخصيتهاي منفي، جزئينگر و ريزپرداز، متوجه به زمان و مكان مشخص، در برگيرنده علل مادي و غيبي ـ هر دو ـ در وجه علت و معلولي خود، اميد آفرين و روحبخش، مبارز و عدالتخواه، محتوي شعائر و شعور شيعي و مناسك و جلوههاي اعتقادي آن بدون تصنع و شعارپردازي ملالآور، و رها از سيطره غربزدگي شبه مدرن ذكر كرده است.
زرشناس اين ادبيات را "در حال تكوين " ميداند؛ و معتقد است ادبيات مذكور ميتواند زمينهساز و بسترآفرين ظهور تمدن اسلامي فرداي تاريخ باشد.(ص 18-19)
ميثاق امير فجر نيز، بيآنكه توضيحي درباره جزئيات و خصايص اين مكتب بدهد، آن را "رمان متعاليه " مينامد.
در اين باره، در ارتباط با شهاب، پسر عارف، يكي از شخصيتهاي رمان "دره جذاميان " او ميخوانيم: "رمان متعاليه " "زندگي را تفسير " ميكند؛ و در آن، "وظيفه نويسنده، پيدا كردن جهان درون و اعماق زيرين حيات و راه بردن به دنياي ايدههاست. " (ص 402)
البته، امير فجر، ضمن داشتن نگاه اسلامي به رمان، از منظر عرفاني و حكمت اشراق به اين موضوع مينگرد. لذا، حاصل انديشه و كارش، تفاوتهاي قابل توجه با آراء اشخاص ديگري كه پيش از اين خواننده نظراتشان درباره داستان اسلامي بوديم دارد. چه، آنان اين را با "شريعت " ملازم ميبينند و به اين امر كاملاً مقيدند؛ حال آنكه در نظريه اميرفجر، شريعت، جاي قابل توجهي ندارد، همان گونه كه خود در مصاحبهاي گفته است: "ما با ادبياتمان در جستجوي معنا هستيم؛ و اين معناي انسان، چيز خيلي عظيمي است و ريشه در تمامي زمينههاي انديشه ما دارد. فرمود: اتزعم انك جرم الصغير...16 "
او خود را نه جزء طيف نويسندگان مذهبي پس از انقلاب، بلكه از آن گروه "نويسندگان ايران جديد كه براساس انديشههاي متعالي توحيدي و نوع نگاه هنرمندانه به مباني ايمان، قرآن، عرفان و عشق به عدالت اجتماعي و در بستر نظر، تأملات و تأويلات جامعهشناختي علمي قلم ميزنند " ميداند. از سنخ "نويسندگاني وابسته به حوزه انديشه مسئولانه الهي و ادبيات قرآني " كه "نگاه نوين و نظر جديد هنرمندانهاي را كه بر مبناي آن، نوعي ادبيات تفسيرگرانه از هستي ارائه " و "به مردم جامعه خويش عرضه " ميكنند.17 همچنين در بخشي از رمان "دره جذاميان " ميخوانيم:
"چرا نسل معاصر، در گذشته و در لابهلاي الهيات كهن و منطق ارسطويي، عرفان منظوم و منشئآت مرسل گير كرده؛ و نسل نو در ادبيات پوچگرا و فرماليسم مقلدانه... گرفتار مانده، و تا اين حد از هنر مسئول، يعني از قدرت و كارآيي "رمان متعاليه " كه زندگي را تفسير ميكرد، غافل مانده بودند...؟ وظيفه نويسنده، پيدا كردن جهان درون و اعماق زيرين حيات و راه بردن به دنياي ايدههاست. " (ص 400 و 402)
به تعبير عبدالعلي دستغيب، "اين همان ادب عرفاني كهن است، كه ميكوشد در قالب رمان امروز، بار دگر تجلي آغاز كند، و انسان دردمند و سودازده امروزين را، متوجه حقيقت، عشق و زيبايي سازد. اما اشكال كار و مسئله اساسي در حوزه ادب و براي نويسندگان در اين است، كه رماننويس با جزئيات و حاقّ واقعيت و سلسله روابط جامعه و گسترش يا كاهش نهادهاي اجتماعي و فكري و رواني سر و كار دارد، نه با ايدهها. از ايدهها نميتوان به سوي واقعيت رفت، و جهان را در لوله آزمايش تصورات و تخيلات صرف، نميتوان شناخت. اين گرايش را در ادب غرب، در ترانساندانتاليسم نيو انگلند (امرسون، هاثورن، هرمان ملويل، ...) و در رمانتيسيسم آلماني و دنباله آن، رمانهاي هرمان هسه و گوتفريد كلر مشاهده ميكنيم.18)
اينها عمدهترين تلاشهاي ارجمندي بود كه طي بيست و هشت سالي كه از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي و پيدايش آثار داستاني متعددي مبتني بر مباني اعتقادي و فكري اين انقلاب عظيم تاريخ ساز، كه جهان را به تلاطم واداشت و موجد تحولات قابل توجهي در جانها و روانها و حتي نظامهاي حكومتي دنيا شد، در تبيين مكتب و خصايص اين گونه ادبي كاملاً معاصر صورت گرفته است. مشاهده ميشود كه تمامي اين تلاشها، فردي، و مبتني بر بضاعت محدود مادي شارحان و مطرحكنندگان آن بوده است. حال آنكه اين، وظيفه سازمانها و نهادهاي رسمي مملكتي، همچون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ـ به صورت رسمي و آكادميك ـ، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان و مانند آنها بود، كه با صرف وقت، انرژي و هزينه مادي و معنوي، اين جريان نوپاي مبارك را هدايت و تبيين و تثبيت كنند19. حال آنكه در حال حاضر، به سببهاي مختلف، از جمله نداشتن منابع فكري و علمي تغذيه كننده و پشتوانه كافي مطالعاتي و تحقيقاتي، نبودِ يك جريان خاص نقد در اين زمينه، به عمل نيامدن تشويق و پشتيباني كافي از سوي انديشمندان و مراجع و مراكز فرهنگي ذيصلاح و ذينفع از اين جريان، و بعدها بروز عناصر نفساني مخل در غالب همان نويسندگان معتقد به اين مكتب و عواملي از اين دست، اين چراغ تقريباً رو به خاموشي گذاشت تا آنجا كه امروز به حدي بيرنگ و كم فروغ شده است كه ميتوان گفت چندان اثري از آن باقي نمانده است. (صد البته، ما اكنون نويسندگان بسياري داريم كه بسياري از اصول اين مكتب را در نوشتههايشان رعايت ميكنند. اما به همان سبب نداشتن تصوير جامعي از كل مكتب، در بهترين صورت، آثار آنان را ميتوان داستانهاي "مسلماني " ـ و نه "اسلامي " ـ ناميد. يكي از معدود رمانهاي بسيار نزديك به اين مكتب كه در دهه 1380 منتشر شده است، "عريان در برابر باد "، نوشته احمد شاكري است. در عين حال كه، برخي ديگر از آثار داستاني دفاع مقدس ما، همچون "نخلها و آدمها " (نوشته نعمتالله سليماني)، "پريرو " (اثر سيدحسين مرتضوي كياسري) و ... نيز، بيش و كم، در اين چارچوب نوشته شدهاند.)
اين در حالي است كه در جوامع غربي، تحولاتي اغلب به مراتب كوچكتر و كماهميتتر و با پشتوانه انديشهايِ بارها ضعيفتر، موجد مكاتب هنري و ادبياي پر سر و صدا و جهانگير شده است. ضمن آنكه اين يك اصلِ منطقيِ پذيرفته شده است كه مضمون و محتوا، تودهاي آن چنان بيشكل و هويت نيست كه در هر ظرفي (مكتب هنرياي) جا بگيرد و به شكل همان ظرف درآيد، بيآنكه در ماهيت آن تغييري ايجاد شود. بلكه هر مضمون و محتواي بديع، براي بيان و عرضه هر چه بهتر و مؤثرتر خود، بايد شكل بياني و قانونمنديهاي هنري مناسب خود را نيز خلق كند.
خلاصه آنكه، آن آرمانها و محاسبات بهحق و متعالي و درست ـ اگر چه شايد با طرح قدري زودهنگام ـ در جهت پديد آوردن مكتبي ويژه هنر و ادبيات انقلاب، امروزه يا به كلي به دست فراموشي سپرده شده، يا آنكه به شكلي دست و پا شكسته، در برخي مكاتب ادبي بيگانه، مضمحل يا با آنها تلفيق شده است. به گونهاي كه، امروزه روز "تعبير يا عنوان ادبيات انقلاب اسلامي، جز در محافل خاص و بين شماري مشخص از كاربرندگانش، نه تنها بين درسخواندگان ـ حتي ادبيات خوانان ـ جاري نيست، كه مفهوم هم نيست. و چه بسا كه اصرار و پافشاري بر واقعيت و حقيقت وجودي اين مقوله، در جاهايي كه به عنوان مراكز مطالعاتي و نهادهاي آكادميك شهرت يافتهاند، موجب اخم و انكار هم بشود. معالاسف، كتابشناسيها و نمايههاي موجود، و فهرستها و برگردانها،به طريق عكس، اين مسئله را تأييد ميكنند. يعني اگر بخواهيد ذيل عنوان "ادبيات انقلاب اسلامي "، به آثاري دسترسي يابيد كه جنبه نظري و پژوهشي اين مقوله را ـ حتي به انكار؛ نه به اثبات ـ بحث كرده باشند، چيزي دستگيرتان نميشود. كافي است به فهرست پاياننامههاي دانشگاهي در دو دهه اخير هم، توجه شود.20 "
منبع : خبرگزاری فارس
ادامه دارد...
/ج