مبانى اندیشه هاى سیاسى اهل سنت(4)

متعاقب تحولات ترکیه، کشورهاى عربى نیز که عموماً تحت نفوذ غرب بودند، ورود به دولت ملى و لوازم ادارى و پارلمانى آن را تجربه مى‏کردند. در چنین شرایطى بحث از سرنوشت خلافت و
دوشنبه، 6 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مبانى اندیشه هاى سیاسى اهل سنت(4)
مبانى اندیشه هاى سیاسى اهل سنت(4)

 

نویسنده : داود فیرحى



 

2- اندیشه احیاى خلافت اسلامى

متعاقب تحولات ترکیه، کشورهاى عربى نیز که عموماً تحت نفوذ غرب بودند، ورود به دولت ملى و لوازم ادارى و پارلمانى آن را تجربه مى‏کردند. در چنین شرایطى بحث از سرنوشت خلافت و ضرورت تبین جدید از رابطه دین و دولت در جوامع عربى مطرح شد. از معروف‏ترین این مباحث، سرى مقالاتى است که توسط محمد رشیدرضا در مجله المنار و در سال 1922 منتشر گردید. این مقاله‏ها تحت عنوان «الخلافة او الامامة العظمى» مجدداً جمع‏آورى و در 1926 چاپ شد. اصطلاح «امامت عظمى» در اندیشه‏هاى اهل سنّت ناظر به منصب رهبرى سیاسى است که در مقابل «الامامةالصغرى» یا امامت نماز جماعت وضع شده است. و هرگز به معناى تفسیرهاى فدرالى در حوزه تمدن اسلامى نیست.
[56]
به هرحال، رشیدرضا از گسترش دولت ملى و عواقب قوم‏گرایى در جوامع اسلامى نگران بود. و هدف اصلى در این نوشته‏ها بازگشت مجدد به حکومت یا خلافت اسلامى بود. وى در این بازگشت نظرى دو نکته مهم را مى‏بایست لحاظ مى‏کرد: الف) نقد خلافت تاریخى و تفکیک خلافت به دو نوع خلافت راشدین و خلافت متغلبه. رشیدرضا خلافت راشدین را نمونه آرمانى خلافت صحیح تلقى مى‏کرد و در کوشش‏هاى نظرى (فقهى) خود سعى در احیاى این نوع خلافت و تبیین ارکان آن داشت. در مقابل، از خلافت تاریخى که با معاویه شروع شده و تا الغاى خلافت امتداد داشت اعراض و انتقاد مى‏کند و مى‏گوید:« ... معاویه الذى سن سنه التغلب السیئه فى‏الاسلام». این تقسیم در رساله ترک‏ها نیز لحاظ شده بود.
ب) رشیدرضا علاوه بر تفکیک فوق، ناگزیر بود که خلافت مورد نظر خود الگوى خلافت راشدین را با ناسیونالیسم در حال رشد دوران خود تطبیق و سازگار نماید. وى در این‏جا با مسائل جدیدترى مواجه است که الگوى فکر سیاسى رشیدرضا را از افکار قدیم متمایز مى‏سازد. در سطور آتى اشاراتى خواهیم داشت.

ارکان اندیشه سیاسى رشیدرضا

1- سیاست جزئى از دین است و اسلام کامل‏ترین دینى است که جامع دنیا و آخرت و دین و سیاست است.
2- حکومت اسلامى خصایص و عناصر ویژه‏اى دارد که قابل تطبیق و تقلیل به دیگر انواع حکومت نیست. این نوع حکومت که دین اسلام به آن اشاره دارد تقریباً گونه‏اى از جمهورى‏هاى معاصر است. اما با آن تفاوت دارد.
3- حکومت اسلامى شکل ثابتى دارد که ناظر به رهبرى مسلمین توسط امام واحد و با ویژگى‏ها و شرایط معینى است.
4- اصل وحدت امامت و حکومت است که مسلمانان بر آن اجماع دارند، بنابراین تعدد خلافت محدود به ضرورت لزوم و اعتبار موقت دارد.
5- در وضعیت گسترش دولت‏هاى قومى، به این دلیل که مسلمانان از لحاظ مذهبى و قومى متعددند، هر ملتى مى‏تواند به طور موقت خلیفه‏اى داشته باشد.
6- رشیدرضا استراتژى وحدت مسلمانان را تعقیب مى‏کند و به این ترتیب تمهیداتى براى تبدیل جماعت متفرق مسلمانان به حکومت واحد اسلامى ارائه مى‏دهد.

اصول و مبانى نظریه رشید رضا

رشید رضا در نظریه خود، به لحاظ مبانى کلامى، فاصله چندانى از فقه الخلافه سنتى ندارد بنابراین در بیش‏تر مباحث خود در «الخلافه او الامامه العظمى» ملهم و مقید به اندیشه هاى ابوالحسن ماوردى است. او با حفظ مبانى و سبک استدلال ماوردى، سعى مى‏کند برخى از آرا و عناصر فکر سیاسى جدید را که در دوران زندگى او رواج داشت توضیح و آشتى دهد. مسائلى مثل حاکمیت مردم، جایگاه احزاب و نهایتاً وضعیت متکثر حکومت در جوامع اسلامى، از جمله پرسش‏هاى جدیدى است که رشیدرضا با تکیه بر مبانى سنتى فقه الخلافه در پى پاسخ‏گویى به آن‏ها است.
وضعیت فکرى سیاسى رشیدرضا بازتاب وضعیت نامتوازن دوره او است. وى به ناگزیر عناصر و پرسش‏هایى را وارد فقه الخلافه ماوردى مى‏کند که به لحاظ ماهیت، پرسش‏هاى جدید هستند. و از این حیث اندیشه سیاسى رشیدرضا، تلاشى ارزنده است. اما درست به همین لحاظ، هیئت تالیفى فقه الخلافه قدیم را از هم گسیخته و افکار سیاسى اهل سنت را به مجموعه اضداد تبدیل کرده است. این تضادها در تمام مقالات رساله الخلافه او الامامه العظمى مشهود است. در این‏جا فرصت آن نیست که همه موارد این تضاد را نشان دهیم. اما به عنوان مثال، رشیدرضا از سلطه‏ء امت صحبت مى‏کند ولى هرگز جایگاه آن را نسبت به حاکم و نیز، اهل حل وعقد معین نمى‏کند. از جواز خلافت متعدد به تناسب اقوام و ملیت‏ها حرف مى‏زند اما هم‏چنان تأکید بر قرشى بودن خلیفه مى‏کند. بحث از وحدت اسلامى دارد ولکن ضرورت حاکمیت زبان عربى را طرح مى‏کند و سرانجام از احزاب صحبت مى‏کند بدون آن‏که جایگاه حزب در مجموعه فکر سیاسى خود و طبعاً خلافت قدیم را توضیح دهد.
على‏رغم ناموزونى‏هاى نظرى فوق، قرائت دیگرى از الخلافه او الامامه العظمى مى‏توان ارائه داد که مطابق آن ضمن تأکید بر رابطه مبنایى افکار رشیدرضا با فقه الخلافه سنتى، گسست‏ها و اهمیت کار وى برجسته شود. از این دیدگاه مى‏توان نشان داد که رشیدرضا ضمن التزام به مبانى کلامى فقه الخلافه قدیم، وجهى از آن را تغلیظ مى‏کند که در تاریخ طولانى خلافت مغفول مانده بود وى به جاى توجه به اصل استخلاف جایگاه شورا و اهل حل وعقد در انتخاب خلیفه را برجسته مى‏کند. نکته‏اى که در الخلافه وسلطه الامه نیز به چشم مى‏خورد. در ذیل اصول این اندیشه را مورد اشاره قرار مى‏دهیم.

الف) اجماع بر لزوم خلافت

رشیدرضا در بحث از خلافت و وجوب آن، علاوه بر اصل حکومت، بر نوع یا شکل حکومت نیز نظر دارد و برخلاف دیدگاه محمدالعماره
[57]، هرگز اجماع مسلمان‏ها را محدود به اصل تأسیس حکومت نمى‏داند. وى مستند این اجماع را شرع مى‏داند و نه عقل. و بنابراین وجوب خلافت وجوبى نفسى است، لذا:« ومن مات ولیس فى عنقه بیعه مات میته جاهلیه.»
[58] استدلال رشیدرضا درباره شرایط اهل اختیار و اهل امامت، همان دیدگاه‏هاى فقه الخلافه قدیم را ارائه مى دهد.

ب) اصل وجوب شورا

درباره حکم فقهى شورا دیدگاه‏هاى متفاوتى بین اهل سنت وجوددارد. بعضى قائل به استحباب هستند و شورا را از باب مندوبات تلقى مى‏کنند درحالى که برخى دیگر قائل به وجوب شورا مى‏باشند. قائلین به وجوب نیز در میان خود دیدگاه‏هاى متفاوتى را عرضه کرده‏اند. بحث در باب نظریه‏هاى شورا را باید به فرصت دیگرى موکول کرد، اما در این‏جا اشاره مى‏کنیم که رشیدرضا با تأکید بر وجوب شورا و لزوم مشورت در انعقاد امامت، با اندیشه‏هاى ماوردى و به طور کلى فقه الخلافه قدیم فاصله مى‏گیرد.
رشیدرضا به این ترتیب ولایت بلامنازع خلیفه در مسئله تولیت حاکم (ولایتعهدى) آینده را درهم مى‏شکند
[59] و برعکس چنان‏که در سطور بعد خواهد آمد، به جاى خلیفه، اهل شورا را «مالک التولیه والعزل» تلقى مى‏کند:
«اقول، واهم مایجب على الامام المشاوره فى کل ما لانص فیه ولااجماع صحیحا یحتج به، او ما فیه نص اجتهادى غیرقطعى، ولاسیما امور السیاسه والحرب، على اساس المصلحه العامه وسبب هذا الامر للرسول(ص) بالمشاوره فى امر الامه جعله قاعده شرعیه لمصالحها العامه، فان هذه المسائل کثیره الشعب والفروع لایمکن تحدیدها وتختلف باختلاف الزمان والمکان.»
[60]
رشیدرضا تأکید مى‏کند که حتى رسول الله(ص) نیز در موارد غیر وحى مشاوره مى‏فرمود و این امر نه به لحاظ ایجاد سنت براى آیندگان، بلکه به این خاطر که او نیز مى‏فرمود: «انتم اعلم بامر دنیاکم» و در امور بشرى خود را نیازمند مشورت مى‏دید
[61]. از طرف صحابه بسیار سئوال مى‏شد که آیا نظر پیامبر(ص) ناشى از وحى است یا رأى شخصى او است و در صورت دوم، صحابه دیدگاه‏هاى مشورتى خود را ارائه مى‏دادند رشیدرضا در این باره به داستان حباب‏ابن‏منذر در یوم بدر استناد مى‏کند.
وى در تفسیر آیه «وامرهم شورى بینهم» تأکید مى‏کند که به لحاظ وجوب شورا، پیامبر اسلام(ص) هرگز نمى‏توانست در مورد آینده سیاسى امت تعیین تکلیف نماید، زیرا چنین امرى مغایر با ماهیت متبدل مصالح عامه در ازمنه مختلف بود:
«وبیننا الحکمه فى ترک الرسول(ص) نظام الشورى للامه وعدم وضع احکام لها، وملخصه ان النظام یختلف باختلاف احوال الامه فى کثرتها وقلتها وشئونها الاجتماعیه ومصالحها العامه فى الازمنه المختلفه، فلایمکن ان تکون له احکام معینه توافق جمیع الاحوال فى کل زمان ومکان. ولو وضع لها احکاما موقته لخشى ان یتخذ الناس مایضعه لذلک العصر وحده دینا متبعا فى کل حال و زمان وان خالف المصلحه، کما فعلوا فى الاخذ بظواهر مبایعه ابى بکر وعثمان واستخلاف عمر.»
[62]

ج) ولایت اهل حل وعقد

رشیدرضا اهمیت زیادى به اهل حل وعقد داده و آن‏ها را اهل شورا و مصداق اولى‏الامر مى‏داند امامت با بیعت اهل حل و عقد محقق مى‏شود. استخلاف را هم در صورتى مشروع مى‏داند که متکى بر رضایت آنان باشد. وى در بحث از حاکمیت امت، پس از اشاره به اقوالى که ریاست عامه را از آن امت مى‏دانند و نصب وعزل خلیفه را به عهده امت گذارده‏اند، اضافه مى‏کند که مراد از امت همان اهل حل وعقد هستند که به دلیل نفوذشان و رهبرى امت توسط آنان، و به دلیل برتریشان بر دیگران و یا بر جمیع امت، به سان امت تلقى شده‏اند.
[63]
رشیدرضا در تقویت نظر خود درباره ولایت اهل حل و عقد به تفسیر رازى از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم» اشاره مى‏کند و مى‏گوید تفسیر رازى پس از تحقیق به این نتیجه مى‏رسد که اولى الامر همان اهل حل وعقد هستند که نمود قدرت امت مى‏باشند. رساله الخلافه او الامامه العظمى، دیدگاه‏هاى خود درباره حاکمیت امت و ولایت اهل حل وعقد را چنین خلاصه مى‏کند:
«فعلم مما تقدم ان اهل الحل والعقد هم الروساء الذین تتبعهم الامه فى امورها العامه، واهمها نصب الامام الاعظم وکذا عزله اذا ثبت عندهم وجوب ذلک ومن یملک التولیه یملک العزل.»
[64]

د) اصل بیعت

بیعت از اصول نظام خلافت، به ویژه با تفسیرى است که تأکید بر نقش مهم اهل حل وعقد دارد. مبایعه قراردادى است که بعد از مشورت و توسط اهل حل وعقد از یک سو و امام منتخب از طرف دیگر منعقد مى‏شود. در این قرارداد امام منتخب ملتزم مى‏شود که بر احکام شریعت و مطابق حق و عدل عمل نماید و در عوض، اهل حل و عقد نیز ملتزم به اطاعت از امام در تصمیمات مشروع او مى‏باشند.
بیعت به این ترتیب، یک قرارداد دو جانبه و مشروط به شروطى است که اهل حل وعقد تعیین مى‏کنند. و از این طریق اهل حل وعقد و دیگر آحاد مردم سواد اعظم اطاعت از اوامر مشروع امام را فرض و لازم مى‏دانند. رشیدرضا در قرارداد بیعت، دو نکته مهم را مورد توجه قرار مى‏دهد: نخست این‏که در شرایط فقدان وحدت در جامعه‏ء اسلامى، اهل حل وعقد هر منطقه‏اى مى توانند حاکم بلاد خود را انتخاب و با او بیعت نمایند در چنین وضعیتى رعایت شرایط خلیفه حتى‏المقدور ضرورى است.
[65] ثانیاً: وى کوشش مى‏کند با تقویت جماعت اهل حل و عقد و به عبارتى، تربیت و اصلاح این جمع به اصلاح وضع امت و نیز کنترل حاکم بپردازد. رشیدرضا این وظیفه بزرگ را در قالب حزب جدید تحلیل مى‏کند. البته، چنان‏که قبلاً اشاره کردیم، وى در آشتى این مسائل با هیئت تألیفى فقه الخلافه قدیم با مشکلات نظرى زیادى مواجه است.

- نظریه علمانیت

علمانیت در لغت عرب از علمنه به معناى دنیاگرایى و به ویژه دنیایى کردن سیاست است. در اصطلاح علوم سیاسى به جنبش‏ها و اندیشه‏هایى اطلاق مى‏شود که مدعى جدایى دین و سیاست و به عبارت دیگر، تقدس‏زدایى از سیاست و حاکمان هستند. از لحاظ مبانى تاریخى، جنبش‏ها و افکار علمانى (سکولاریسم) ابتدا در دنیاى مسیحى شروع شده و همراه گسترش تمدن غرب در جوامع اسلامى، به این جوامع نیز رسوخ و گسترش یافته است.
مشهور است که نخستین اندیشه عکلمانى در دنیاى اهل سنت که منکر اسلامى بودن خلافت بود، ابتدا توسط على عبدالرازق و در دوره بحرانى سال‏هاى الغاى خلافت عثمانى مطرح گردید. درباره زمینه‏هاى تاریخى داخلى و استعمارى تدوین نظریه عبدالرازق، تحقیقات قابل توجهى صورت گرفته است. اما نکته مهم‏ترى که رساله کوچک الاسلام واصول الحکم را پراهمیت نموده است، زبان و سیاق فقهى و چالش کتاب با مفروضات بنیادى فقه الخلافه است.
رساله عبدالرازق در سال 1925 و متعاقب مناقشات مربوط به مسئله خلافت منتشر شده است و مستقیماً به دو نوشته مهم مجلس ترکیه و مقالات المنار طى سال‏هاى 1922-25 عنایت دارد. عبدالرازق درگیر دعواى مهمى شده است که در این دوران پیرامون رابطه دین و سیاست و موقعیت کشورهاى اسلامى نسبت به اشکال حکومت درگرفته بود. ارکان نظریه عبدالرازق:
1- دین و سیاست جدا و مستقل از یکدیگرند.
2- پیامبر اسلام(ص) فقط مبعوث به رسالت و ابلاغ وحى و دین بود و نه منصوب به سیاست و حکومت.
3- هیچ یک از منابع اسلامى اعم از کتاب و سنت و حتى اجماع دلالت روشنى بر مسئله خلافت ندارند.
4- با فرض موارد فوق، فقه الخلافه غیرقابل تأسیس، و سالبه به انتفاع موضوع است به عبارت دیگر، به دلیل جدایى دین و سیاست، فقه خلافت ترکیبى متضاد و غیرقابل تصور است.
5- سیاست و حکومت چون امرى بشرى است نیازمند علوم بشرى است. عبدالرازق، به این ترتیب پاسخى سلبى به پرسش رابطه دین و سیاست مى‏دهد. وى با تکیه بر یک تحلیل فقهى تاریخى، رابطه آن دو را قطع مى‏کند و با جدا کردن دین از سیاست، بحث از مسائل سیاسى را در حوزه‏اى مستقل از علوم دینى قرار مى‏دهد توصیه مى‏کند که بحث از نظام‏هاى حکومتى و اشکال دولت نه در فقه بلکه در حوزه علوم سیاسى صورت گیرد.
[66] روز نتال ضمن اشاره به آثار و نتایج این اندیشه مى‏نویسد:
«دعوت على عبدالرازق از مسلمانان براى تأسیس دولت عکلمانى راه را بر اندیشه‏هاى اصیلى که در افکار کسانى چون رشیدرضا در باب خلافت مطرح شده بود، سد نموده، و نبردى را که به موجب آن اسلام در ترکیه زیان دیده و عقب نشسته بود، به دنیاى عرب منتقل نمود.
[67]
عبدالرازق با جداکردن جامعه اسلامى از اندیشه دولت به عنوان یک نهاد و سازمان، میدان را براى عقل سیاسى فارغ از شریعت بازنمود تا بتواند در امر دولت تأمل نماید. در این جا مجال تفصیل در اندیشه‏هاى عبدالرازق نیست و فقط به نتایجى اشاره مى‏کنیم که او خود در پایان کتاب الاسلام واصول الحکم آورده است. وى مى‏نویسد: حق این است که دین اسلام از خلافتى که مسلمانان معرفى مى‏کنند و از تمام نتایج و لوازم آن برئ است. خلافت هیچ علاقه‏اى به دین ندارد و همین طور قضا و دیگر مسائلى که از وظایف دولت است همه این ها از امور سیاسى محض هستند که هیچ ربطى به دین ندارند. دین در این مورد نه قبولى دارد و نه ردّى، نه امرى و نه منعى، بلکه آن‏ها را به عهده خود انسان گذاشته تا مطابق احکام عقل و تجارب امم و قواعد سیاست سامان دهد.
[68] عبدالرازق کتابش را با این جملات ختم مى‏کند:
«هیچ چیزى در دین وجود ندارد که مانع رقابت مسلمانان با دیگر ملت‏ها در علوم اجتماعى و سیاسى باشد، یا از انهدام نظام قدیمى خلافت که آنان را به بى‏راهه برده جلوگیرى نماید، و یا از ترسیم نظام سیاسى بر اساس آخرین نتایج عقول بشرى و تجارب ملت‏ها در مورد بهترین اصول حکومت بازدارد.
[69]

خلاصه و نتیجه

چنان‏که گذشت، اندیشه‏هاى سیاسى اهل سنت، سه دوره تاریخى را تجربه کرده و متناسب هر دوره، مبانى و مختصات فکرى ویژه‏اى تولید نموده است، این سه دوره عبارتند از: دوران نص‏گراى صحابه، دوران تأسیس فقه‏الخلافه، و سپس دوران جدید.
1- دوره نخست دو ویژگى مهم داشت: از نظر تاریخى هنوز متکى بر سنن بومى جزیره العرب بود. طبق این سنت، اکثریت جامعه اسلامى تابع مواضع سیاسى افراد ذى‏نفوذى بودند که جمع صحابه پیامبر(ص) را شامل مى‏شدند. اینان، نوعا به احادیث و سنت پیامبر(ص) استناد مى‏کردند.
ویژگى دوم این دوره، فقدان منظومه فکرى مدون و مشخص بود. بنابراین، عمل بر نظریه تقدم داشت و درست به همین دلیل بود که اختلاف نظرهاى صحابه منجر به طرح احادیث و تفسیرهاى متعدد گردید. و به طور طبیعى، گروه هاى متخالف عقاید کلامى و فقهى متضادى پیداکردند. با گسترش این اختلافات، دوران نص‏گراى صحابه به تدریج سپرى مى‏شد.
2- دوره دوم از زمانى شروع شد که نخستین تلاش‏ها در تدوین یک نظریه یا نظریه‏هاى دینى سیاسى آغاز شده بود. این نکته مهم بود که اهل سنت (برخلاف شیعیان و خوارج که بیرون از دایره قدرت بودند) ملزم بودند که به منظور حفظ ثبات جامعه، حضور قدرت سیاسى را در هر نوع نظریه‏پردازى خود لحاظ نمایند، بنابراین، اندیشه‏هاى سیاسى اهل سنت تابع تحولات چنان قدرت سیاسى بود که خود فارغ از حمایت فکرى، در چنبر سلطنت‏هاى اقتدارگراى ایرانى افتاده بود. درست به همین دلیل بود که فقه الخلافه سنتى اهل سنت، همزاد اقتدار و همراه با رنگ وخوى تغلب (ملوکیت) زاده شد.
3- اندیشه‏هاى جدید اهل سنت، برخلاف فقه‏الخلافه قدیم که مبناى اقتدارى و واحدى پیداکرد، در موقعیت تاریخى و فکرى پیچیده‏اى قراردارند. از سویى متأثر از موقعیت تمدنى غرب و افکار منبعث از آن هستند، و از طرف دیگر، و به دلایلى، هنوز از میراث سیاسى خود کاملاً نگسسته‏اند. درنتیجه، چنان‏که برخوردهاى نظرى هفتاد ساله در دنیاى عرب نشان مى‏دهد، اهل سنت هنوز نتوانسته‏اند، از میان سه نظریه جدید و مبانى متضاد آن‏ها، مبنا و منهج واحدى براى تفکر سیاسى خود تدارک نمایند.

پی‌نوشت‌ها:

[56]. محمد ضیاءالدین‏الریس، الاسلام والخلافه فى عصر الحدیث، ص‏341.
[57]. محمد عماره، الاسلام والسلطه‏الدینیه (بیروت، موسسه‏الدراسات والنشر، 1980) ص‏40.
[58]. محمد رشیدرضا، الخلافه او الامامه‏العظمى، تحقیق وجیه کوثرانى، ص‏54.
[59]. همان، ص‏57.
[60]. همان، ص‏69.
[61]. همان، ص‏69.
[62]. همان، ص‏70.
[63]. همان، ص‏57.
[64]. همان، ص‏59.
[65]. همان، ص‏81.
[66]. وجیه کوثرانى، الدوله والخلافه فى‏الخطاب‏العربى، ص‏28.
[67]. E.I.G.Rosenthal, Islamin the modern National state London: Cambridge, 1975.p.102.
[68]. على عبدالرازق، الاسلام واصول‏الحکم، ص‏192.
[69]. همان.

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 2



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط