حکومت الهی و دولت دین در آیینه نهج البلاغه

نهج البلاغه امام علی علیه السلام در حوزه فلسفه سیاسی، پس از قرآن کریم و سیره ی سیاسی رسول اکرم صلی الله علیه و آله، بنیاد گذاری فلسفه سیاسی اسلام را بر عهده دارد.
سه‌شنبه، 14 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکومت الهی و دولت دین در آیینه نهج البلاغه
حکومت الهی و دولت دین در آیینه نهج البلاغه

 

نویسنده: محمدنوید داراب زاده
منبع: راسخون



 

چکیده

نهج البلاغه امام علی علیه السلام در حوزه فلسفه سیاسی، پس از قرآن کریم و سیره ی سیاسی رسول اکرم صلی الله علیه و آله، بنیاد گذاری فلسفه سیاسی اسلام را بر عهده دارد. در این کتاب گرانقدر، رهنمودها و راهبردهای سیاسی روشنگری در مقوله حکومت و ساختار آن ارائه شده است. فرایندی است که وسیله دستیابی به اهداف والای الهی و انسانی است. حکومت و قدرت و ولایت بر اجتماع انسانی، از ناحیه خداوند به عنوان حق حاکمیت الهی، به فردی دارای فضیلت و ارزش‌های والای انسانی که در واقع وجودش پرتو تجلی وجود الهی است منتقل می‌گردد. در این نوشتار، به مفهوم حکومت اشاره شده، حکومت، کوششی است برای تحت قاعده در آوردن یک سیستم سیاسی؛ و به عبارت دیگر، فرمانروایی شخص یا هیئت حاکمه ای است که به منظور ساماندهی به امور اجتماعی حاکمیت را عهده دار می‌گردد. حکومت، امانتی الهی است که به فردی امین وانهاده شده، و حاکم، امین خدا در خدمت به بشریت است. حکومت، به عنوان هدف، در نظر مولا علی علیه السلام، فاقد هیچ گونه ارزشی است مگر این که وسیله اقامه حق و نابودی ستم و باطل گردد. ملاک‌ها و مبانی مشروعیت حکومت در نهج البلاغه، سه امر است :
1 کفایت و اهلیت و صلاحیت ذاتی حاکم، که دارای والایی‌ها و برجستگی‌ها و صلاحیتهای ذاتی باشد.
2 منشأ الهی و ربانی، به این معنا که حاکمیت از جانب خدا به حاکمی که دارای صلاحیت و اهلیت است وانهاده می‌شود.
3 منشأ اجتماعی و مردمی، یعنی مردم حاکمیت را به حاکم و هیئت حاکمه وا می‌نهند؛ لذا در نهج البلاغه، عنصر مردمی بودن حاکمیت، مورد تأکید فراوان قرار گرفته، یعنی مردم، امر مشروع ذاتی الهی را کار آمد می‌سازند و اگر مردم در صحنه حاضر نشوند آن امر مشروع، کار آمدی نمی‌یابد. بدین روی، بیعت مردم نقش کلیدی در واگذاری نهاد حاکمیت به حاکم دارد.
واژگان کلیدی: حکومت، قدرت، مشروعیت، حاکم، سیاست، کفایت.

مقدمه

نهج البلاغه امام علی علیه السلام در حوزه فلسفه سیاسی، پس از قرآن کریم و روش و اعمال سیاسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بنیاد گزاری فلسفه سیاسی اسلام را بر عهده دارد. نهج البلاغه علی علیه السلام با تکیه بر ایمان به خدا و با هدف نجات انسان‌ها از انقیاد نفس و شیاطین و با هدف تقرب به خدا و بردن جامعه به سمت ارزش‌های والای معنوی و با هدف خدا گونه شدن انسان، اصلاح حکومت، قدرت و نوع حرکت اجتماع را محور رهنمودها و راهبردهای سیاسی خویش قرار داده است. در این میان مقوله حکومت را با ساختار و شاکله متمایزی از سایر حکومت‌ها، مورد توجه خویش قرار داده است. در این بینش پویا و تکامل آفرین، حکومت، انحصاری الهی تعریف گردیده و جز خدا هیچ مرجع دیگری حق حاکمیت ندارد، مگر که از جانب خدا به دلیل تمایزات و دارا بودن اهلیت و صلاحیت، برگزیده شود و حاکمیت از جانب خدا به او واگذار گردد. بدین روی مقوله مشروعیت، با این ساختار و شاکله مورد تأیید و تعریف قرار گرفته است. حکومت، دارای صبغه ای ربانی و الهی می‌باشد و باید در مسیر خیر و فضیلت و عدالت و سعادت فرد و اجتماع حرکت جامعه را تنظیم نماید. در نهج البلاغه، مسأله قدرت که با حاکمیت و حکومت، پیوندی ناگسستنی دارد، فرایندی دانسته شده که وسیله دستیابی به اهداف والای الهی باشد و لزوماًًً باید در دست انسانهای صالح و با فضیلت که عنوان هادی، امام، راهبر و راهنما و والی امر و... را به خود اختصاص داده‌اند قرار داشته باشد؛ و تنها چنین انسانی است که کلیه منابع قدرت (منابع انسانی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی) را در دست می‌گیرد. که با این رویکرد، باید حاکم و راهبر و هادی و صاحب اختیار جامعه، صادق‌ترین، منزه‌ترین، آگاه‌ترین و دلسوزترین عنصر اجتماع باشد و بتواند نقش الگویی، تربیتی، هدایتی را ایفا کند. بنابراین صلاحیت حاکم و اهلیت او، به او حقانیت می‌دهد که منابع قدرت را در اختیار گیرد.
و با همین شاکله است که اطاعت او از ناحیه اجتماع، ضرورت می‌یابد. زیرا انسان‌ها در تحت اراده او قرار می‌گیرند و طاعتش را بر خود لازم دانسته و انقیاد او را بر عهده می‌گیرند. امام علی علیه السلام در تصویری که از حاکم ارائه می‌دهد، او را خلیفه و جانشین خدا در تصدی امور می‌داند و بدین روی این مسأله با متدی ویژه و متمایز از آنچه که رایج بوده و می‌باشد تعریف گردیده است. شیوه نهج البلاغه در این خصوص دین مدارانه و خدا گرایانه است و صد البته که شیوه ای فیلسوفانه، حکیمانه، خردمندانه و در عمق مؤمنانه است. شیوه باز تعریف حکومت و حاکمیت در نهج البلاغه، هرگز متمایل به ملاکهای جناحی، حزبی، شخصی و نفسانی نبوده است، بلکه شیوه ای است ملهم از تعالیم قدسی الهی و عملی نبوی و شیوه راهبردی کسی است که از متن شریعت و تعالیم نبوت با خبر است و می‌خواهد قافله بشریت را از تاریکیها به بستر نور و فضای نورانی حیات معقول معنوی به تکاپو وا دارد. این نکات مهم و تحول آفرین و جهت بخش، ما را بر آن می‌دارد که در دریای پر از راز و رمز نهج البلاغه علی علیه السلام غواصی نموده و از گوهرهای موجود در این دریای بی کران بهره گیریم و بخشی از فلسفه سیاسی امام علی علیه السلام را مورد بازشناسی قرار دهیم.

نهج البلاغه، نیاز بنیادی زمان ما

با توجه به رواج تئوریهای دنیا مدارانه و اباحی اندیشانه، و غلبه نفسانیات بلوکهای قدرت و حاکمیت عقل جزئی اندیش، امروزه در مقوله حکومت و حاکمیت و نظامات سیاسی و حکومتی، گرایشی عطش گونه به شهرت، موقعیت و بر جستگی و سلطه گری و شهوت نمایان است و لذا نهادهای سیاسی و مراکز قدرت، از معنویت و اخلاق فضیلت و مفاهیم انسانی و ارزشی تهی گردیده‌اند. قدرت، به مثابه هدف و حاکمیت، به مثابه نهاد سلطه بر جوامع تعریف گردیده‌اند؛ و دیگر جایگاه و نقشی برای خدا و آموزه های وحیانی نمانده و بدین روی لازم نیست که فرد دارای فضیلت، صادق، امین، عدالت گرا بر جوامع انسانی حکومت کند.
و صد البته که ریشه مشکلات بی شمار امروز بشریت را در همین گونه نگاه باید جستجو نمود. از این جهت است که نهج البلاغه، به عنوان متنی عرفانی، الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی و سیاسی و اخلاقی و... در همه حوزه های یاد شده بالا، امروزه نیاز بنیادی و راهگشای زمانه ما، به خصوص جوامع دینی و اسلامی و بالاخص جامعه ماست که مدعی ایجاد حکومتی است بر مبنای راهبردها و تئوریهای موجود در نهج البلاغه، چه آنکه در این کتاب قویم و پر از اسرار و معارف ربانی و الهی، امام علی علیه السلام در مصدر و مسند امور حکمی، عرفانی، معنوی و سیاسی فعال، حکومت را به شیوه ای الهی مورد تحلیل قرار داده و ملاکهای دوام و ماندگاری و پویایی حاکمیت را باز نموده، که البته باید همچون دُر و مرجان از لابلای کلمات نورانی آن حضرت، استخراج گردد و برای نیاز امروز جوامع دینی و جامعه اسلامی موجود، راهکارها، تذکرها، طرح‌ها و شیوه‌هایی که در باب حاکمیت و حکومت ارائه فرمود، مورد تعریف و شناخت و عمل قرار گیرد.

مفهوم حکومت

بنیادی‌ترین و کلیدی‌ترین نکته در جهت شناسی فلسفه سیاسی، فهم معنایی است که در فلسفه سیاسی، از حکومت ارائه می‌شود. حکومت، در لغت عبارت است از فرمان دادن، مسلط بودن یا مسلط شدن، فرمانروایی، قضاوت، داوری و پادشاهی و...(1) در اصطلاح می‌توان مفاهیمی را از حکومت ارائه نمود. «حکومت، به معنای کوششی است برای تحت قاعده مشخص درآوردن یک سیستم سیاسی.»(2) در تعریفی دیگر: «حکومت، عبارت است از فرمانروایی یک شخص و یا یک هیأت حاکمه و یا هیأت های مختلف بر جامعه ای، به منظور تنظیم و اصلاح امور اجتماعی و انتظام در معاش آن جامعه.» (3) در تعریفی دیگر چنین آمده است: «حکومت، مجموعه ای از سازمانهای اجتماعی است که برای تأمین روابط اجتماعی و حفظ انتظام جامعه به وجود می‌آیند.»(4) مفاهیم یاد شده بالا، کاملا در ابهام قرار دارند و تعاریفی کلی است که در هر سیستم حکومتی، می‌توان از این مفاهیم استفاده نمود.
به عبارت دیگر هر سیستم حکومتی، می‌تواند مدعی باشد که چنین مفهومی را پیاده می‌کند. گر چه در نهج البلاغه، رسما از واژه حکومت استفاده نشده و لکن در تمام مواردی که بحث ولایت و رهبری و زعامت سیاسی و اجتماعی و مدیریت جامعه انسانی مطرح است. منظورش همان حکومت است؛ و البته که از واژه‌هایی نظیر امام، ولی، سلطان، حاکم، و... برای شخصی که رهبری اجتماع انسانی و قافله بشری را بر عهده می‌گیرد، بهره برده است. اشعث بن قیس، در دوران خلافت خلیفه سوم، والی و فرماندار بوده، علی علیه السلام هم پس از خلافت او را به امارت بر می‌گزیند. آن حضرت نامه ای به او می‌نگارد و ذهنیت و برداشت او را از فرماندهی و امارت به چالش می‌خواند و دیگر، مفهوم سلطه گرانه، تحکم آمیز و مستبدانه و جبارانه از حکومت را به کلی نفی می‌کند و پس از تصدی مسؤولیت خلافت امت اسلامی، به اشعث بن قیس چنین می‌نگارد: «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَام» (5) هان! بدان که پست فرمانروایی، برای تو طعمه ای نیست که فرا چنگش آوری. ولکن حکومت، برعهده تو امانتی است؛ و تو در تیر رس نگاه ما فوق خود هستی که باید اطاعتش کنی، چنین حقی ترا نسزد که نسبت به رعیت، استبداد پیشه کنی؛ و بدون پیمانی محکم به کار مهمی اقدام کنی، در دست تو مالی از خدای بزرگ است و تو از خزانه داران و کلید داران آن می‌باشی؛ و تا وقتی که آن را به من نسپرده ای در حفظ امانت کوشا باش، تا که به دست من بسپاریش؛ و بر من است که بر تو حاکمی بد و کینه توز نباشم. چنان که اشاره داشتیم، نهج البلاغه، کلماتی نظیر امام، والی، ملک، سلطان، و... را به جای کلمه حاکم معمولا به کار می‌برد، که از این استعمالات، به خوبی مفهوم ارزشی و الهی حاکمیت قابل فهم و درک و استخراج است. مثلا می‌فرماید: «ان السلطان لامین الله فی الارض و مقیم العدل فی البلاد و العباد و وزعته فی الارض» (6) همانا زمامدار، امین خدا در زمین و بر پا دارنده عدل در جامعه است و عامل جلوگیری از فساد، و توزیع کننده عدل او در زمین خداست. از نوع مواجهه علی علیه السلام، دانسته می‌شود که فهم خودکامانه و مستبدانه از حکومت، انسان‌ها را و نیز حاکمیت را به وادی انحراف و طغیانگری می‌کشاند.
در چنین صورتی است که حاکم، به جای خدا تصمیم می‌گیرد و می‌خواهد که مردم، بی چون و چرا و بدون ضابطه در برابرش تسلیم و منقاد باشند. بدین روی می‌توان، مفهوم ذیل را از حکومت در نهج البلاغه مطرح نمود. حکومت، سیستمی اجتماعی و سیاسی است که از طرف خداوند و مردمی رشد یافته، به حاکم و یا هیأت حاکمه وانهاده می‌شود، تا در پرتو آن، هدایت و اصلاح و انتظام اجتماعی در مسیر تکامل و بهروزی مادی و معنوی فرد و جامعه عینیت یافته و عملی گردد. با تأکید بر این نکته است که کلماتی نورانی همچون عبارت ذیل را که در نهج البلاغه فراوانند، مطرح می‌نماید: «وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ وَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَر» (7) نگویید که من امیر و حاکمم باید اطاعت شوم، زیرا این باعث انحراف دل و نابودی دین و سبب نزدیک شدن به عقبگرد و نابودی است. بدین روی، در فلسفه سیاسی موجود در نهج البلاغه، حکومت و زعامت و سرپرستی بر جامعه، به عنوان یک مقام دنیوی و پست و شغل مطرح نیست که اشباع کننده حس جاه طلبی و شهرت خواهی و بسط بساط شهوت باشد، بلکه این نگره، به شدت مورد طرد و نفی و نکوهش مولی قرار گرفته که چنین چیزی را خوارتر، بی مقدارتر و کم ارج تر از لنگه کفشی وصله شده می شمارد و آن را بسان و یا کمتر از استخوان خوکی در دست انسان می‌نگرد و از عطسه بزی ماده بی مقدارتر می‌خواند: «قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السلام) بِذِی قَارٍ وَ هُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِی مَا قِیمَةُ هَذَا النَّعْل فَقُلْتُ لَا قِیمَةَ لَهَا فَقَالَ (علیه‌السلام) وَ اللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا» (8) عبدالله عباس می‌گوید بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ذی قار وارد شدم، در حالی که آن حضرت، کفش خود را وصله می‌کرد. به من فرمود: قیمت این لنگه کفش چه اندازه است؟ گفتم: این لنگه کفش قیمتی ندارد، سپس فرمود: به خدا قسم، این لنگه کفش در نظرم از امارت بر شما ترجیح دارد، مگر که به وسیله آن حقی را اقامه نموده و باطلی را برطرف سازم؛ و نیز می‌فرماید: «أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حبل‌ها عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز» (9) قسم به آن که دانه را شکافت و نسیم صبحگاهان را پدید آورد، اگر حضور مردم در صحنه نبود و حجت و دلیل بر مسأله تمام نشده بود و یاران در صحنه نمی‌بودند و خدا از دانایان پیمان نگرفته بود که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم، تحمل و صبر ننمایند، مهار شتر خلافت را بر روی کوهانش می‌افکندم و همچون گذشته رهایش می‌کردم و نشان شما می‌دادم که این حکومت، در نظرم از عطسه بزی ماده هم کم ارج تر است.

منشأها و ملاکهای مشروعیت حکومت در نهج البلاغه

یکی از مباحث عمده در بحث حکومت، مسأله مشروعیت است، که البته مشروعیت حکومت، به معنای مشروعیت حاکم حاکمیت و قانون است. قانونی که به وسیله آن قانون، حاکمیت می‌نماید. مشروعیت، معادل واژه «Legitimaciy» است و هنگامی که در فلسفه سیاسی مطرح می‌شود، معادلهایی نظیر مشروعیت، روایی و قانونی بودن و رسمیت داشتن است؛ و البته با مختصر تحلیلی می‌توان دریافت که مشروعیت، به مفهوم حق حاکمیت است؛ و مراد از حقانیت، همان مسأله اهلیت، صلاحیت و قابلیت است. یعنی برخورداری حاکمان و حکومت از اقتدار بر اعمال حاکمیت، شرط لازم مقوله حاکمیت است. زیرا هیچ فردی به طبع اولی، حق تسلط بر جان و مال و هستی جامعه ندارد، مگر که مسأله حقانیت و اهلیت و صلاحیت در میان باشد.
پس از این صلاحیت و اهلیت است که نهاد حاکمیت و قدرت و تسلط بر اجتماع انسانی، به او وانهاده می‌شود. در فلسفه سیاسی لیبرال، فقط مردم هستند که منشأ واگذاری نهاد قدرت به حاکم می‌باشند و مردم هم، مبنای مشروعیت هستند و هم مبنای واگذاری حاکمیت به حاکم. ژان ژاک روسو، در نظریه قرارداد اجتماعی، می‌گوید: «مبنای مشروعیت حکومت، اراده عمومی است» (10) اگر همه یا اکثریت مردم، حاکمیت کسانی را خواهان باشند و نیز قانون سیستم حکومتی را بپذیرند و بدان صحه بگذارند حکومت و حاکم و قانون موجود در آن مشروعیت می‌یابد. این نظریه در باور عمومی امروز دنیا رواج دارد، نظریه ای است که معتقد است حکومت و قدرتی که از مسیر اراده و خواست عمومی مردم به فرد واگذار می‌گردد. مشروعیت دارد و دیگر مسیرهای انتقال قدرت، فاقد مشروعیتند. یعنی صرف انتخاب مردم، مبنا و ملاک مشروعیت است. لازمه‌اش آن است که برای قوانین حاکم، پشتوانه حقیقی در نظر گرفته نشده، خدا به عنوان منشأ و مبنای اصلی مطرح نگردیده، ماهیت قانون و صلاحیتهای حاکم، به طور کلی مغفول واقع گردیده و...اما در نهج البلاغه منشأها و ملاکهای مشروعیت، انحصار به مردم ندارد، چون ممکن است جامعه ای دچار انحرافات فکری و اخلاقی و عملی شده باشند، و افکارشان جنبه عقلانی، منطقی و الهی نداشته باشد، و فساد در ارکان فکری جامعه نهادینه شده باشد، که البته در بسیاری از جوامع گذشته و امروز، چنین مسأله ای کاملا نمودار بوده و می‌باشد. در نهج البلاغه منشأهای مشروعیت، سه امر مهم دانسته شده است که به این امر از منظر نهج البلاغه مولی علی علیه السلام اشاره می‌کنیم.

1 – کفایت و اهلیت و صلاحیت ذاتی حاکم

در نهج البلاغه از حاکم، تصویری بدیع، همه جانبه، عقلانی، منطقی و بایسته ارائه شده است. از مهم‌ترین مباحث در این زمینه‌ها به مقوله اهلیت و صلاحیت حاکم پرداخته شده، اولین چیزی که به عنوان درآمد این موضوع، می‌توان به آن پرداخت این است که در نهج البلاغه، جایگاه حاکم مورد اشاره قرار گرفته است. آن حضرت می‌فرماید: «مَکَانُ الْقَیِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ یَجْمَعُهُ وَ یَضُمُّهُ فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ یَجْتَمِعْ بِحَذَافِیرِهِ أَبَداً» (11) و مکان و جایگاه قیام کننده به امر حکومت (حاکم)، جایگاه بند تسبیح نسبت به دانه‌هاست که آن‌ها را جمع می‌کند و با یکدیگر ضمیمه‌شان می‌نماید و پیوند می‌دهد، پس هنگامی که بند تسبیح بگسلد، دانه‌ها متفرق می‌شوند و هر یک به گوشه ای پراکنده می‌شوند و دیگر هرگز نمی‌توان آن‌ها را با یکدیگر جمع نمود و نظامشان داد. در ادامه همین کلام، که به مشورت خواهی خلیفه دوم، پاسخ فرموده، تأکید بر جایگاه مهم حاکم نموده که او به منزله قطب و اصل است که باید فوق العاده مراقب باشد، تا قطب و اصل، فرو نپاشد. «إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ یَنْظُرُوا إِلَیْکَ غَداً یَقُولُوا هَذَا أَصْلُ الْعَرَبِ فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ فَیَکُونُ ذَلِکَ أَشَدَّ لِکَلَبِهِمْ عَلَیْکَ و...»(12) عجم‌ها (ایرانیان) اگر فردا به تو بنگرند، خواهند گفت، که این، اصل عرب است، اگر این اصل و ریشه را قطع کنید راحت خواهید شد و همین موجب آن خواهد شد که بر تو هجوم برده و بتازند. با همین دیدگاه که حاکم، قطب و محور و مرکز و اصل و ریشه و بنیاد شمرده می‌شود، نهج البلاغه این قضیه را مطرح می‌کند که باید حاکم و امیر بر مسلمین، دارای صلاحیت و صفاتی مناسب با آن باشد. در نهج البلاغه در بخش کلمات قصار، این عبارات بدیع و زیبا را می‌نگریم که می‌فرماید: «قَالَ (علیه‌السلام) لَا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ وَ لَا یُضَارِعُ وَ لَا یَتَّبِعُ الْمَطَامِع» (13) بر پا نمی‌دارد امر الهی را (حکومت و حاکمیت و زعامت را) مگر کسی که سازشکاری، معامله گری، ملاحظه کاری نداشته باشد. معنای مصانعه، بسیار گسترده و عمیق است، مفاهیم بلندی را در خود نهفته دارد، از قبیل نپذیرفتن تملق و چاپلوس دیگران، خویشاوند باز نبودن، همچون گردنکشان حرکت کردن و... مصانعه، نشانه ضعف روحی شدید است و...، و نباید خود را همرنگ مردم نماید.
(مضارعه به مفهوم همسانی و همرنگی در امور دانی و پست با مردم است) و نباید از طمع‌های خود پیروی کند (از طمع‌هایی که در درون می‌پروراند تبعیت ننماید). «فَلَا تُکَلِّمُونِی به ما تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی به ما یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ به حقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ به عدل» (14) با من، به گونه ای که با جباران سخن می‌گویید، سخن مگویید. لقب‌ها و کلمات بیان نکنید. ملاحظه کاریهای متملقان را درباره من روا مدارید، که همچون جبارانم بپندارید مصلحت سنجی‌ها درباره من به کار مبرید، با من به شیوه سازشکاری و معامله گری و... برخورد نکنید. گمان مبرید که اگر به حق به من سخنی گفته شود بر من سنگین آید. یا از کسی بخواهم مرا تجلیل و تعظیم نماید که هر آن کس شنیدن حق یا عرضه شدن حق بر او گران آید، عمل به حق و عدالت برای او سنگین‌تر باشد. پس از گفتن سخن حق به من خودداری ننمایید.
با چنین دیدگاهی در مورد حاکم و فرمانروایی بر مسلمین، می‌فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه» (15) ای مردمان، بی گمان برای تصدی مقام مدیریت و رهبری اجتماع، سزاوارترین فرد کسی است که در اجرای «حق و حکومت» از دیگران نیرومندتر و در آشنایی با فرمان خدا (در این زمینه) از همه داناتر باشد. در اواخر دوره خلافت عثمان، که ناهنجاری‌ها بر اثر سوء مدیریتی وی، در جامعه نمودار شده بود، مردم خدمت علی علیه السلام رسیدند و از حضرت خواستند با عثمان سخن گوید، تا او از در عدل و داد درآید و با مردم بیدادگری نکند و ظلم و بی عدالتی روا ندارد، حضرت با عثمان وارد سخن می‌شود، جملات راهگشایی را به او یادآور می‌شود و در بخشی از سخنانش چنین می‌فرماید: «فَاللَّهَ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ فَإِنَّکَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًی وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِیَ وَ هَدَی فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَیِّرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْیَا بِدْعَةً مَتْرُوکَةً وَ إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یَقُولُ یُؤْتَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَیْسَ مَعَهُ نَصِیرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَیُلْقَی فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَیَدُورُ فِیهَا کَمَا تَدُورُ الرَّحَی ثُمَّ یَرْتَبِطُ فِی قَعْرِهَا وَ إِنِّی أَنْشُدُکَ اللَّهَ أَلَّا تَکُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُول» (16) خدا را خدا را درباره خودت، که تو به خدا قسم، چنان نیستی که احتیاج به بصیرت دهی از روی کوری داشته باشی (یعنی مسائل را می‌دانی) و نیاز به آموزش از روی جهل نداری (که به همه امور واقفی). همانا راه‌ها روشنند و نشانه های دین بر پا و نمودارند. پس بدان که برترین بنده در نزد خداوند (رهبر عادلی است که خود هدایت یافته و هدایت می‌کند، سنت معلومه ای را بر پا می‌دارد و بدعتی را می می‌راند، همانا سنت‌ها و سیره ها روشنند، بدعت‌ها نمودارند، و هر کدام رایات و علاماتی دارند، همانا بدترین مردم در نزد خداوند رهبر گمراه و گمراه کننده است که سنتی صالح را می می‌راند و بدعتی گمراهگر را احیا می‌کند)
من از رسول اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: روز قیامت، رهبر ستمگر را می‌آورند در حالی که یار و نگهبانی ندارد، پس در آتش جهنم افکنده می‌شود و همچون سنگ آسیا می‌چرخد و به قعر جهنم فرو می‌افتد. تو را به خدا سوگند، عملی کن که رهبر مقتول و کشته شده این امت نباشی. «أَنَّهُ لَا یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الْوَالِی عَلَی الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْکَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِینَ الْبَخِیلُ فَتَکُونَ فِی أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَیُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِی فَیَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَیَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَیُهْلِکَ الْأُمَّة» (17) و به درستی که می‌دانید، که سزوار نیست که حاکم و فرمانروای بر زنان و خون‌ها و اموال و غنیمت‌ها و احکام، و امامت بر مسلمین، بخیل باشد، تا با حرص و ولعی افزون، اموالشان را بچاپد؛ و نیز نباید جاهل باشد تا با جهلش مردم را به گمراهی کشد و نه باید جفا پیشه باشد تا با جفاگری حقوقشان را قطع کند، و نه در تقسیم اموال، به جور و ستم عمل کند، تا در نتیجه گروهی را بر گروهی ترجیح دهد و نیز نباید رشوه گیرنده باشد تا در پرتو رشوه خواری حقوق را زیر پا نهد، و حدود الهی را متوقف کند و نباید سنت را تعطیل نموده تا امت به هلاکت رسد.

تأکید بر مقام ممتاز خویش

علی علیه السلام در راستای همین امر است که به مقام ممتاز و اهلیت و اولویت خویش در امر حکومت اشاره می‌کند و بیان می‌دارد که صفات عالی رهبری در او وجود دارد و لذا دیگران به مقام رهبری اجتماع سزاوارتر است. در خطبه شقشقیه، اولویت خویش را به دلیل برخورداری از امتیازات رهبری، مطرح فرموده است: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر...»(18) بدانید که به خدا سوگند پیراهن خلافت را فلانی غاصبانه پوشیده و حال آنکه می‌دانست جایگاه من در حکومت و رهبری، همچون جایگاه سنگ آسیاست. از وجود من سیل دانش‌ها سرازیر می‌شوند و پرواز هیچ اندیشه ای را یارای درک وجود من نیست. در خطبه 172 نهج البلاغه چنین آمده است: «قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّکَ عَلَی هَذَا الْأَمْرِ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَحَرِیص فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِی وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِی الْمَلَإِ الْحَاضِرِینَ هَبَّ کَأَنَّهُ بُهِتَ لَا یَدْرِی مَا یُجِیبُنِی بِه» (19) شخصی به من گفت: پسر ابوطالب، تو بر امر خلافت حریصی. من به او گفتم: بلکه شما حریص‌تر و از پیامبر و تشابه با آن دورترید و من از نظر تشابه و خصال روحی و جسمی نزدیک‌ترم، من حق خود را طلب کردم و شما می‌خواهید میان حق من و من حائل و مانع شوید و مرا از آن، منصرف سازید.
همین که من با این استدلال قوی او را کوبیدم، به خود آمد و نمی‌دانست که در جواب من چه بگوید! در نهج البلاغه، در راستای همین مسأله (صلاحیت و کفایت ذاتی حاکم)، نکات فراوانی وجود دارد که در بخش حکمت‌ها، حکمت 161 در نفی استبداد، حکمت 167 در نفی عجب و خود پسندی حاکم، حکمت 169 لزوم بصیرت برای حاکم، حکمت 176 سعه صدر حاکم، حکمت 179 لزوم دوری از لجاجت با توده مردم، حکمت 181 نفی تفریط، حکمت 188 تسلیم حق بودن، حکمت 206 لزوم حلم و بردباری، حکمت 221 صف بندی نکردن در برابر مردم، حکمت 224 لزوم تحمل مشقت‌ها، پایداری، عدالت ورزی، تواضع، برخورداری از هیبت و حلم، و یاری رساندن به مردم، حکمت 293 در لزوم مشاوره نکردن با افراد کم خرد و نادان، حکمت 327 در دوری از کبر یا خود بزرگ پنداری، مطرح شده که از باب نمونه به این حکمت و نکته نورانی اشاره می‌کنیم. «وَ رُوِیَ أَنَّهُ (علیه‌السلام) لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَی قَتْلَی صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ (علیه‌السلام) لَهُ أَ تَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَی مَا أَسْمَعُ أَ لَا تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِینِ وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشِی مَعَهُ وَ هُوَ (علیه‌السلام) رَاکِبٌ فَقَالَ (علیه‌السلام) ارْجِعْ فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِن» (20) نقل شده که آن حضرت، هنگامی که از صفین به کوفه باز می‌گشتند، در مسیر خود، به شبامیین برخوردند (شبامیین طایفه ای در کوفه بودند). آن حضرت شنیدند که زنان شبامی بر کشتگان صفین گریه می‌کنند. شرحبیل شبامی، پشت سر آن حضرت راه افتاد. حضرت فرمود: آیا زنانتان بر شما غلبه کرده‌اند و شما نتوانسته اید از گریه بازشان دارید؟ چرا نهی نمی‌کنید که نگریند؟ در همین حال شرحبیل شبامی، پشت سر آن حضرت حرکت می‌کرد و امام سوار بر مرکب بود، حضرت به او فرمود: بازگرد، ای شرحبیل، زیرا راه رفتن فردی مثل تو، پشت سر فردی همچون من، فتنه ای برای حاکم است و سبب ذلت و خواری مؤمن است. علاوه بر این صفات و خصلت‌ها که سبب کفایت ذاتی حاکم است، در نامه آن حضرت به مالک اشتر، انبوهی از صفات برای حاکم ذکر شده که بدون آن صفات و والاییها و برجستگی‌ها، حاکم، صلاحیت حکمرانی نخواهد داشت. «فضیلت شخصی که از راه دانش و آگاهی و صفات والا و برجستگیهای خصلتی و نفسانی، به حاکمیت و قدرت دست می‌یابد، بسیار فراتر از حد دیدهای ناقص است، چنین فردی محور حرکت جامعه قرار می‌گیرد، زیرا انسانهای فضیلت دوست و عدالت خواه به سوی او گرایش می‌یابند و مجذوبش می‌شوند. فرهیختگی حاکم، احترام افراد را نسبت به خود برمی انگیزد و افراد، شیفته او می‌شوند، و همین شیفتگی، منشأ مهمی برای اقتدار اوست و لزوما شیفتگی به حاکم، در پرتو خصلتهای ذاتی او فراهم می‌گردد، و از او چهره ای فرزانه، عالی، مقتدر و شجاع به نمایش می‌گذارد ... بنابراین صفات و ملکاتی همچون علم، شجاعت، عدالت، سازش ناپذیری، هدفداری، قاطعیت، احترام متقابل و خصلتهای والای اخلاقی در او شرط است و این، همان نکته ای است که ما تحت عنوان کفایت ذاتی حاکم از آن یاد می‌کنیم».(21)

2 – منشأ الهی و دینی

ملاک و منشأ مهم و عمده دیگری که در نهج البلاغه، سبب حقانیت حکومت و حاکمیت و اقتدار حاکم می‌شود، منشأ الهی فکری و مذهبی حکومت و حاکم است. یعنی حاکمی باشد که از جانب خداوند برگزیده شده باشد، که البته سبب این برگزیدگی هم، همان خصلتهای والا در حاکم است که او را صالح و شایسته می‌گرداند و از جانب خدا منتخب می‌گردد، چه به نص باشد و به تعیین از طرف خدا و چه به بیان صفات و والاییها و خصلت‌ها باشد. در تصویری که از این مسأله در نهج البلاغه ارائه شده، از ناحیه خداوند و دین، اقدام به جعل قدرت و حاکمیت برای حاکم گردیده است. اولا تصویری که در نهج البلاغه از حاکم شده، جنبه سلسله مراتبی طولی دارد، یعنی حاکم الهی، پیامبر و بعد از ایشان معصومین و اهل بیت پیامبرند و در صورت نبودن معصومین، انسانهای شایسته که لیاقت رهبری امت را دارند می‌باشند که همه اینها به نصب الهی، چه مستقیم و چه غیرمستقیم صورت می‌گیرد. علامه شهید مطهری در این زمینه می‌نگارد: «برخی می‌پندارند که در نهج البلاغه به هیچ وجه به مسأله نص اشاره ای نشده و تنها به مسأله صلاحیت و شایستگی اشاره شده است. این تصور صحیح نیست، زیرا اولا در خطبه 2 نهج البلاغه صریحا درباره اهل بیت می‌فرماید: »و فیهم الوصیة و الوراثة یعنی وصیت رسول خدا و همچنین وراثت رسول و خدا صلی الله علیه و آله در میان آن‌هاست. ثانیا در موارد زیادی علی علیه السلام از حق خویش چنان سخن می‌گوید که جز با مسأله تنصیص و مشخص شدن حق خلافت برای او به وسیله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قابل توجیه نیست. در این موارد سخن علی این نیست که چرا مرا با همه جامعیت کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند، سخنش این است که حق قطعی و مسلم مرا از من ربودند. بدیهی است که تنها با نص و تعیین قبلی از طریق رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که می‌توان از حق مسلم و قطعی دم زد. صلاحیت و شایستگی حق بالقوه ایجاد می‌کند، نه حق بالفعل، و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعی، صحیح نیست. (22) یکی از مباحث عمده در نهج البلاغه، اشاره مؤکد به این امر است که حکومت منشأ الهی دارد و حق حاکمیت تنها انحصاری خداوند است و هیچ انسانی، بالاصاله، حق حاکمیت ندارد، مگر اینکه از جانب خدا، حاکمیت به او تفویض شده باشد. در خطبه شقشقیه، حاکمیت را حق خویش می‌داند که تفویض شده از جانب خداست و به این جمله تصریح می‌فرماید: «أَرَی تُرَاثِی نَهْبا» (23) حق موروثی خودم را می‌دیدم که به غارت رفته است. حق موروثی، کنایه از وراثت معنوی و الهی است. علی علیه السلام، پس از قتل عثمان و بیعت مردم با ایشان، طی نامه ای به همه کارگزارانش در قلمرو عالم اسلامی چنین نگاشت: «پیامبر به من فرمود: ای پسر ابوطالب، ولایت بر امت من از آن توست». این نکته هم اشاره به همان میراث الهی دارد که خدا به ایشان وانهاده است. میراثی که او بدان اهلیت داشت یعنی حکومت براساس دین و در رأس حاکمیت دینی قرار گرفتن.
تلاش در باز پس گیری میراث غارت شده
در راستای همین امر بود که آن حضرت، تلاش وسیعی را در باز پس گیری میراث غارت شده اعمال فرمود. او همراه همسر گرامیش با گرفتن دستان حسن و حسین علیهما السلام، به در خانه مهاجر و انصار می‌رفت و ماجرای غمبار انحراف سقیفه را گوشزدشان می‌کرد و از گذشته پرخاطره ای که در کنار رسول خدا داشتند یاد کرده و سخنان پیامبر را درباره خود و فاطمه و فرزندانش یادآوریشان می‌نمود. این کار را تا حدی پیش برد که اتمام حجت شود و مردم بدانند که حکومت اسلامی، اهلیت می‌خواهد و باید من الله باشد و دیگر اجتهاد و شورایی در برابر نصوص الهی و نبوی نمی‌تواند جایگزین گردد. با همین ذهنیت بزرگ بود که در برابر پرسش عبدالرحمان عوف، پاسخ «نه» داد، تا ثابت کند که حکومت با رأی شخص حاکم ارتباطی ندارد و باید، برخاسته از متن دستورات الهی باشد.

3 – منشأ اجتماعی و مردمی

منشأ مردمی حاکمیت، از مقوله های پر رنگی است که در نهج البلاغه، مورد تأکید قرار گرفته، یعنی مردم می‌توانند برای حاکم و هیأت حاکمه جعل حاکمیت بکنند؛ و در واقع، حاکمیت را از مرحله مشروعیت ذاتی، وارد به مقوله کار آمدی بنمایند. یعنی مردم هم جعل حاکمیت می‌کنند و هم آن را کار امد می‌سازند. این مسأله ای است که در موارد فراوانی در نهج البلاغه بر آن اصرار گردیده است. «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَم...»(24) هیچ امری مرا بر پذیرش خلافت وا نداشت، مگر آن که دیدم مردم همچون اجتماع موهای دور گردن کفتار، دور من اجتماع کردند (کنایه از شدت ازدحام مردم) به من از هر جانب هجوم می‌آورند تا آن که حسن و حسینم زیر دست و پا رفتند و دو سوی جامه‌ام پاره شد، همچون گله های گوسفند پیرامونم گرد آمدند؛ و در ادامه همین فرمایشات، حضرت می‌فرماید: «أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حبل‌ها عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز» (25) سوگند به آن که دانه را بشکافت اگر حضور مردم در صحنه نبود و حجت بر وجود یاوران نمی‌بود خلافت را بر روی کوهانش می‌افکندم و در پایان کار اول را انجام می‌دادم و نشان می‌دادم که دنیای شما در نظرم حقیرتر از عطسه بزی ماده است. همچنین در نهج البلاغه آمده است: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ کَتَمْتُمَا أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَی اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ وَ إِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَة» (26) پس از یاد خدا و درود، شما اگاهید گر چه پنهان می‌دارید که من برای حکومت در پی مردم نرفته، آنان به سوی من آمدند و من قول بیعت نداده تا آن که آنان با من بیعت کردند و شما دو نفر (طلحه و زبیر) از کسانی بودید که مرا خواسته و بیعت کردید. همانا بیعت مردم با من، نه از روی قدرتی مسلط بود، و نه برای به دست آوردن متاع دنیا، اگر شما دو نفر (طلحه و زبیر) از روی میل و انتخاب بیعت کردید، تا دیر نشده بازگردید و در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر در دل به اکراه بیعت کردید، خود دانید، زیرا این شما بودید که مرا در حکومت بر خویش، راه دادید.
علی علیه السلام در نامه ای به معاویه می‌نگارد:
«إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ به طعنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی» (27) همانا کسانی با من بیعت کردند که با ابابکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند. پس آن که در بیعت حضور داشت نمی‌تواند خلیفه ای دیگر برگزیند، و آن که غایب است نمی‌تواند بیعت مردم را نپذیرد؛ و همانا شورای مسلمین از آن مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند، و آن را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است، حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی باز می‌گردانند. اگر سرباز زد، با او پیکار می‌کنند. زیرا که به راه مسلمانان در نیامده، خدا هم او را در گمراهیش وا می‌گذارند. مسأله مهمی که در این جا علی علیه السلام بر آن تأکید می‌فرماید، نقش مردم در بیعت و واگذاری نهاد حاکمیت به امام و رهبر جامعه است، که البته اگر مردم او را به مسند حاکمیت نشاندند، خداوند هم از این کار خشنود شده و به آن رضایت خواهد داد؛ و اگر کسی از بیعت او سرباز زند، بر مردم است که با او از در جنگ درآیند، زیرا که بیعت شکنی کرده است. امام، تأکید می‌فرماید که بیعت از جنبه سیاسی، مقوله ای لازم الاجراست، یعنی اگر بیعت کردند و امر حکومت را به فردی وانهادند، باید آن را اجرا کنند، یعنی اطاعت کنند. «یعنی از جنبه شرعی، امام، رئیس جامعه و دولت نخواهد بود، مگر زمانی که مردم با او بیعت کنند. پس بیعت مردم با او به معنای اقرارشان به طاعت از ایشان و التزام و پایبندی آنها به رهبری و قیادت او است؛ و همچنین حاکم و خلیفه التزام و تعهد شرعی در چارچوب اهداف بیعت می‌یابد.»(28) «لَمْ تَکُنْ بَیْعَتُکُمْ إِیَّایَ فَلْتَةً وَ لَیْسَ أَمْرِی وَ أَمْرُکُمْ وَاحِداً إِنِّی أُرِیدُکُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِیدُونَنِی لِأَنْفُسِکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ أَعِینُونِی عَلَی أَنْفُسِکُمْ وَ ایْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّی أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ کَارِهاً» (29) بیعت شما مردم با من، بی مطالعه و ناگهانی نبود، و کار من و شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خود می‌خواهید. ای مردم، برای اصلاح خودتان مرا یاری کنید. به خدا داد ستمدیده را از ظالم ستمگر بگیرم، و مهار ستمگر را به فشارم و به آبشخور حق وارد سازم، گر چه میلی به آن نداشته باشد.

عنصر نظارت در حکومت

از منظر نهج البلاغه، نظارت بر هیأت حاکمه، حاکمان و سیستم حکومتی، جهت جلوگیری از انحراف نهاد حاکمیت، امری بایسته و ضروری است. عمده نظارت بر نهاد حاکمیت، چنان که از نهج البلاغه بر می‌آید، نظارتی قوی توسط توده های اجتماعی است که معتقد به اسلام و حاکمیت هستند. بهترین حکم کنندگان درباره رفتار حاکمان، مردم هستند. جامعه در نگاه جمعی خود، گر چه بدون تشکیلات و انسجام نهادینه عمل می‌نمایند، اما با این حال، فوق یک تشکیلات منسجم و قوی عمل می‌کنند، لذا باید بر کار حاکمان نظارت قوی و دقیقی داشته باشند، آنان هم نصب می‌کنند و هم در هنگام ضرورت عزل می‌نمایند و هیچ عاملی، نه تمایزات اجتماعی و نه پایگاه طبقاتی، نه نوع گرایش‌های ایدئولوژیکی و... هیچ کدام، مانع وحدت و انسجام آن‌ها و مانع نظارتشان بر کار حاکمان و والیان نیست. «أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَةِ وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکُم» (30) اما حق من بر شما، پایبندیتان به بیعت است و نصیحت کردنتان در غیبت و حضور، و اگر به بسیجتان می‌خوانم بی تأخیر و تردید پاسخ مثبت دهید. در موردی دیگر بیان می‌فرماید که اگر مردم، نظارت و دقت و بصیرتشان را از دست دهند، فتنه های سنگین بر امت اسلامی هجوم خواهند آورد، لذا مردم باید مراقب اوضاع باشند. علی علیه السلام به عنوان نمونه ماجرای فتنه بنی امیه را توضیح می‌دهد که از رهگذر فقدان بصیرت توده های اجتماعی و فقدان نظارت آن‌ها بر اعمال حاکمان، رخ داده و بر امت مستولی گردیده است.
در خطبه 936، ماجرای بی تفاوتی مردم را زیر سؤال برده و براساس همین بی تفاوتی، فتنه امویان را مطرح می‌فرماید: «أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بلیت‌ها وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِیهَا وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لَا یَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّی لَا یَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَ لَا یَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّی لَا یَکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَیْکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِیَّةً لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ یُرَی نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِیهَا بِدُعَاة» (31) آگاه باشید «که بر اثر فقدان بصیرت و نظارت گذشته شما» خواهید دید که فتنه ای پیش خواهد آمد و ترسناک‌ترین فتنه بر شما (خواهد بود). فتنه بنی امیه، که آن، فتنه ای تاریک است، که فراگیر است و بلایی خاص است، در می‌یابد این بلا را شخص بصیر و خطا می‌کند فرد کور و فاقد بصیرت، قسم به خدا، بعد از من، خواهید دید بنی امیه را بر خودتان اربابانی بد نهاد، مانند شتری دیوانه و بد نهاد، که با دهانش گاز می‌گیرد و با دستش سیلی می‌زند و با پایش لگد می‌زند و از دوشیدن شیرش، خود را باز می‌دارند، پیوسته مصیبت آن‌ها بر شما خواهد گشت به گونه ای که باقی نگذارد از شما، یا نفع رسانی را یا غیر ضرر رسانی را، و بلای آن‌ها برطرف نخواهد شد، به گونه ای که یاری شما از آن‌ها، همچون یاری بنده از صاحبش خواهد بود، فتنه گریه خود را بر شما وارد خواهند ساخت؛ و خوف و رعبی را بر شما مسلط خواهند کرد، که هیچ نشانه هدایت و پرچم فلاحی دیده نخواهد شد. اجمالا در سیستم حاکمیت، عنصر نظارت باید قوی و فعال و همه جانبه باشد.

ساختار و جهت گیری قدرت حاکمیت در نهج البلاغه

قدرت، عبارت است از نیرو و اقتدار جمعی یا فردی، که منجر به مطیع ساختن دیگران و به اطاعت وا داشتن آنان می‌شود. هنگامی که قدرت از حالت ثبوتی، به مرحله تحقق عینی و اجتماعی در می‌آید، اعمال قدرت و نفوذ دادن آن در سطح خرد یا کلان، اقتدار نامیده می‌شود. قدرت می‌تواند به گونه جبری و استبدادی ظاهر شود و می‌تواند به گونه منطقی و عقلانی و ارادی اجتماعی، الهی نمونه قدرت منطقی و الهی، حضرت سلیمان است که قدرتش هم از ناحیه خدا و هم از ناحیه مردم به ایشان وانهاده شده بود. علی علیه السلام در خطبه شقشقیه اشاره می‌فرماید که اقتدار حاکمیت، به دلیل کفایتهای ذاتی که در وجود مبارکش قرار داشته میسر می‌گردد و به همین دلیل هم از ناحیه خدا به او وانهاده شده است. «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر» (32) قسم به خدا که پیراهن خلافت را فلانی، غاصبانه پوشید و حال آن که می‌دانست جایگاه من در حکومت، همچون جایگاه سنگ آسیا در آن است. از وجود من سیل علوم و دانش‌ها سرازیر می‌شود و پرواز اندیشه ای عظمتم را در نمی‌یابد. اما حقیقت آن بود که خود آن حضرت، تصویری ارائه می‌دهد که به دلیل عدم اقبال مردم، قدرت ایشان تحقق عینی نیافته و به اقتدار مبدل نشده، یعنی از ناحیه مردم به او وانهاده نشده، لذا در نهج البلاغه از تمردهای فراوان و بی تفاوتی جامعه و مردم سخن می‌گوید. چنان که بارها و در مواقف مختلف از این قبیل سخنان را فرموده است. «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّی لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا به لغتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاع» (33) ای مرد نمایان نامرد، طفل نمایان ناز، زن مانندگان بی خرد، ای کاش شما را ندیده بودم و هرگز نشناخته بودم. به خدا که پایان این آشنایی، پشیمانی و ندامت بود و دستاوردش، اندوه و حسرت، خدا شما را بکشد که دلم از دستتان پر خون است و سینه‌ام مالامال از خشم شما، پیاپی جرعه اندوه و ناکامی به کامم ریختید و با نافرمانی تان و فرو نهادن سخنم، کارم را به هم در آمیختید، تا آنجا که قریش می‌گوید: پسر ابوطالب دلیر است اما علم جنگ نمی‌داند. خدا به آنان خیر دهد، کدامیک از آنان، بیشتر از من در میدان‌ها و بیشتر از من، نبرد دلیران آموخته است؟ هنوز بیست سال نداشتم که پا در معرکه پیکار نهادم و اکنون سالیان عمرم از شصت در فزون است، اما آن را که فرمان نبرد سر رشته کار از دستش بیرون است. چنان که مشاهده می‌شود، علی علیه السلام، شکوائیه قلب پاکش را در فقدان قدرت اجتماعی و عدم همراهی انسانهای زبون بیان می‌نماید و این نوع درد دل‌ها در نهج البلاغه فراوان است. «أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ الْمُبْتَلَی بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ صَاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةَ مِنْکُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُم» (34) ای گروهی که بدنهایتان حاضر است ولی عقلهایتان از شما غائب، گرایشهایتان مختلف، حاکمانش بر آن‌ها مبتلا حاکم شما و همراهتان خدا را اطاعت می‌کند و شما نافرمانیش می‌کنید. ولی همراه و صاحب اهل شام (معاویه) خدا را معصیت کرده و آن‌ها (مردم شما) فرمانبرش هستند، به خدا دوست دارم که معاویه شما را مانند دینار به درهم صرفتان می‌کرد. آماده‌ام ده تن از شما را به او می‌دادم و یکی از او باز می‌گرفتم. در مواضعی که امام علی علیه السلام در نامه‌ها، خطابه‌ها و سخنرانی‌ها و تصمیم گیریهای خویش، بروز می‌دهد و از خود، آن‌ها را نشان داده و باز می‌گوید، چنان ملموس و عینی می‌سازد، که قدرت تفویض شده به مردم، قدرتی است که از ناحیه مردم، به حاکم تفویض گردیده است؛ و نیز همین مردم هستند که با تمرد و سرپیچی خودشان، حاکمیت را دچار چالش و ناکامی می‌نمایند، چنان که ناکامی خویش در تداوم اهداف بلند الهی‌اش را با همین رویکرد متمردانه مردم، مورد بازگویی قرار می‌دهد. «فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُون» (35) اما همین که به امر حکومت قیام نمودم، گروهی پیمان شکستند و گروهی از دین خارج شده و گروهی را ستمگری پیمودند (ناکثین، قاسطین و مارقین). مردم گرایی در حکومت علوی، نمودی جدی دارد، آن حضرت در بعد نظری و رفتاری و عملی، کاملاً به توده اجتماع توجه دارد. با اهل نظر و خبرگان به رایزنی می‌پرداخت که در تاریخ، نمونه های فراوانی دارد. از جمله با عبدالله بن عباس و یاران دیگر به هنگامه جنگ صفین و سایر حرکت‌ها و برخوردهای سیاسی، اجتماعی و نظامی. امام علیه السلام، با آن شخصیت والا و فکر و اندیشه عمیق، مردم را تشویق می‌فرماید که به او مشورت دهند و در تصمیم گیری‌ها و رأی زنی‌ها، یاریش دهند و در امور مشارکت نمایند. امام علیه السلام، پس از بیعت با مردم چنین می‌فرماید: بدانید که بدون توجه به نظر شما، کاری نمی‌کنم. کلیدهای اموال شما با من است ولی بدون رضایت شما، حتی یک درهم از آن بر نمی‌دارم. آیا رضایت می‌دهید؟ همگی گفتند: آری. (36) و نیز فرمود: «یا اهل الکوفة اذا ان خرجت من عندکم به غیر راحلتی و رحلی فانا خائن» (37) ای اهل کوفه! آن گاه که من از نزد شما می‌روم، به غیر این اسب و مرکب و اثاثیه‌ام، پس بدانید که من بر شما خیانت ورزیده‌ام. این موضع گیری‌ها، در نظام علوی، نشانگر این حقیقت است که آن امام بزرگ، در سیستم حکومتی خویش، هرگز خیانت به مردم را روا نمی‌دارد و همواره در صدد رضایت خدا و رضایت مردم است، که در هر حال دو مطلب را در اداره سیستم حاکمیت نشان می‌دهد.

جمع بندی و نتیجه گیری:

در نهج البلاغه رهنمودها و راهبردهای سیاسی روشنگری در مقوله حکومت و ساختار آن ارائه شده است. حکومت، به عنوان هدف، در نظر مولا علی علیه السلام، فاقد هیچ گونه ارزشی است مگر این که وسیله اقامه حق و نابودی ستم و باطل گردد. ملاک‌ها و مبانی مشروعیت حکومت در نهج البلاغه، سه امر است:
1 کفایت و اهلیت و صلاحیت ذاتی حاکم، که دارای والایی‌ها و برجستگی‌ها و صلاحیتهای ذاتی باشد.
2 منشأ الهی و ربانی، به این معنا که حاکمیت از جانب خدا به حاکمی که دارای صلاحیت و اهلیت است وانهاده می‌شود.
3 منشأ اجتماعی و مردمی، یعنی مردم حاکمیت را به حاکم و هیئت حاکمه وا می‌نهند؛ لذا در نهج البلاغه، عنصر مردمی بودن حاکمیت، مورد تأکید فراوان قرار گرفته، یعنی مردم، امر مشروع ذاتی الهی را کار آمد می‌سازند و اگر مردم در صحنه حاضر نشوند آن امر مشروع، کار آمدی نمی‌یابد. بدین روی، بیعت مردم نقش کلیدی در واگذاری نهاد حاکمیت به حاکم دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1.غلامرضا علی بابایی، فرهنگ اصطلاحات روابط بین الملل، ماده حکمت.
2. حیدر علی قلمداران، حکومت اسلامی، ص 6 .
3. غلامرضا علی بابایی، علوم سیاسی، ج 1، ص 245 .
4.همان.
5. نهج البلاغه، نامه 5، ص 346 .
6. همان، ص 346 .
7. نهج البلاغه، نامه 53، ص 428 .
8. همان، خطبه 33، ص 76 .
9. نهج البلاغه، خطبه 3، ص 49 .
10. نظریه قرار داد اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، ص 98 .
11. نهج البلاغه، خطبه 146، ص 203 .
12. همان
13.همان، حکمت 110، ص 488 .
14. همان. خطبه 216، ص 334
15. نهج البلاغه، ص 247 .
16. همان، کلام 164، ص 235-234 .
17. همان، کلام 131، ص 188 .
18. نهج البلاغه، خطبه 3، ص 48 .
19. همان، خطبه 172، ص 246 .
20. همان، حکمت 322، ص 532 .
21. نظریه دولت دینی، علی اکبر نوایی، ص 256 .
22. مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 147 .
23. نهج البلاغه، خطبه شقشقیه (3)، ص 52 .
24. همان، ص 48 .
25. نهج البلاغه، ص 50 .
26. همان، نامه 54، ص 445.
27. همان، نامه 6، ص 366.
28. نظریه دولت دینی، علی اکبر نوایی، ص 203.
29. نهج البلاغه، خطبه 136، ص 194.
30. همان، خطبه 34، ص 79.
31. نهج البلاغه، خطبه 93، ص 137.
32. همان، خطبه 3، ص 48 .
33.نهج البلاغه، خطبه 27، ص 70 .
34. همان، خطبه 97، ص 142 .
35.همان، خطبه شقشقیه (3)، ص 49 .
36. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 190 .
37.همان

منابع:
1.صبحی صالح، نهج البلاغه، قم، دار الهجره، بی تا.
2.علی بابایی غلامرضا، فرهنگ اصطلاحات روابط بین الملل، بی جا، بی تا.
3.قلمداران حیدر علی، حکومت اسلامی، بی جا، بی تا.
4.علی بابایی غلامرضا، علوم سیاسی، بی جا، بی تا.
5.روسو ژان ژاک، نظریه قرارداد اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، انتشارات ادیب، چاپ هفتم، 1368 .
6. نوایی علی اکبر، نظریه دولت دینی، دفتر نشر معارف وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، 1381 .
7. مطهری، مرتضی سیری در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، 1354
8.نوایی علی اکبر، نظریه دولت دینی، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، دفتر نشر معارف قم، 1381
9.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دارالعلم 1382.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط