علم و دنیای مدرن

فیلسوف بزرگ انگلیسی، آلفِرِد نورث وایتهد(1947-1861) را که در سالهای 37-1924 در هاروارد تدریس می کرد نیاز چندانی به معرفی نیست. در کتابScience and the Modern World (1926)، Process and Reality
پنجشنبه، 15 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علم و دنیای مدرن
علم و دنیای مدرن(*)

نویسنده: آلفرد نورث وایتهد
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه

فرانکلین لوفان باومر:
فیلسوف بزرگ انگلیسی، آلفِرِد نورث وایتهد(1947-1861) را که در سالهای 37-1924 در هاروارد تدریس می کرد نیاز چندانی به معرفی نیست. در کتابScience and the Modern World (1926)، Process and Reality (1929 )، و آثار دیگرش، فلسفه دشوار خویش درباره «اُرگانیسم» را بیان داشته که تا حدی، به عنوان علم مدرن،(*) توجیه ماتریالیستی پدیده ها را رد نموده است.
نظریه ای که من قبولش دارم این است که تمامی ایده یا تصورconcept ماتریالیسم فقط به آن موجودیتهایی که بسیار تجریدی باشندabstract entities ، به فراورده های ناشی از تشخیص و یا شناخت منطقی، مربوط می گردد(*). موجودیتهای ملموس و متجمد و پایا همانا اُرگانیسم ها هستند، به طوری که آن طرحی که برای کلwhole وجود می دارد بر خودِ خصلتهای مختلفِ اُرگانیسم های تابع نیز که به درون آن راه پیدا می کنند تأثیر می گذارد. در مورد یک حیوان، حالتهای روحیmental states به درون طرح مربوط به مجموع اُرگانیسم وارد گشته و لذا طرحهای اُرگانیسم ملحق شده بعدی را دُچار تغییر و تعدیل می سازند، و این امر ادامه می یابد تا به کوچکترین ارگانیسمهای نهایی، مثل الکترونها، برسند. بنابراین الکترونی که در یک پیکره زنده به سر می برد با الکترونی که خارج از این پیکره زنده قرار دارد، به این دلیل که آن پیکره از طرحی برخوردار است، فرق می کند. الکترون، کورکورانه یا در درون آن پیکره در حرکت است وی یا در بیرون از آن؛ ولی در درون پیکره بر اساس آن خصلتی که در درون همان پیکره کسب نموده است حرکت می کند؛ یعنی با همسویی با طرح عمومی یا کلی آن پیکره، و این طرح شامل حالت روحی نیز می گردد. ولی اصل تغییر و تعدیل principle of madification در سراسر طبیعت کاملاً گسترده و یا کلی است، و آن خاصیتی را که ویژه پیکره های زنده می باشد نشان نمی دهد. در سخنرانیهای بعدی توضیح داده خواهد شد که لازمه این دکترین این است که ماتریالیسم علمی دیرینه کنار نهاده شود و به جایش نظریه ارگانیسم قرار بگیرد.
... حال می توانیم ببینیم که بسندگی ماتریالیسم علمی، به عنوان نوعی برداشت و طرح فکری، برای کاربرد علم دچار مُشکل جدی شده بود. بقای انرژی نوعی تداوم کمی را عرضه می داشت. و این درست است که انرژی را می شد نوعی شریک یا کمک برای ماده تلقی کرد. ولی، با این وصف، مفهوم جرم mass به عنوان آخرین کمیت پایدار تدریجاً موقعیت شامخ و یگانه اش را از دست می داد. بعدها، در می یابیم که رابطه های جرم و انرژی بهم خورده و معکوس می شوند؛ به گونه ای که اینک جرم، چنانچه آن را در ارتباط با تأثیرهای دینامیک اش در نظر بگیریم، مفهومی می یابد که همانا مقدار و کمیتی از انرژی است. این چنین برداشتی به این ایده می انجامد که انرژی اصل بنیادین می باشد، و بنابراین ماده از مقامی که می داشت خلع گشته و انرژی جانشین آن می گردد. ولی انرژی صرفاً اسمی است بر ساختاری از رخدادها برای نشان دادن جنبه کمی آن؛ به عبارت دیگر، وابسته به این است که یک ارگانیسم چگونه کار می کند. سؤال این است، آیا می توانیم یک ارگانیسم را تعریف کنیم بی اینکه به ایده ماده در موقعیتی ساده توسل جوییم؟ بعداً، باید این موضوع را با جزئیاتی بیشتر بررسی کنیم.
همین خلع مقام از ماده، و به عقب راندنش، در ارتباط با میدانهای الکترومغناطیس نیز رخ می دهد. تئوری نوین فرض را بر این می نهد که رخدادها در آن میدان به گونه ای انجام می گیرند که هیچ وابستگی آنی و بی واسطه با ماده در آنها نیست. امری غیر عادی نیست که اثیری an ether را به عنوان محیطی مناسب برای ابراز وجود این رخدادها در نظر گرفت. و بدینسان باز هم مفهوم مادیnotion of material چیزی نیست مگر بررسی و آنالیز شرایطی که در شکل گیری و بقای ارگانیسمهای مختلف دخالت دارند. در حقیقت، بارزترین جنبه عصر اخیر پیشرفتی است که در علوم بیولوژیکی صورت گرفته است. این علوم اساساً به ارگانیسم ها می پردازند. در آن عصری که بدان اشارت داریم[قرن نوزدهم]، و همچنین حتی عصر کنونی، به علوم فیزیکی است که به عنوان شکل علمی کم نقص تر ارج نهاده می شود. لذا، بیولوژی همچو یک بوزینه از خط مشی علم فیزیک است که تقلید می کند. عقیده کهنه ای که هنوز طرفداران دارد این است که در بیولوژی چیزی وجود ندارد مگر یک مکانیسم فیزیکی تحت نوعی شرایط پیچیده.
یک اشکال در این نوع برداشت همانا آشفتگی فکری کنونی در مورد نظریات بنیادین علم فیزیک می باشد. همین اشکال در نظریه مخالف آن یعنی ویتالیسم vitalism یا حیاتگرایی نیز وجود دارد. زیرا، در این تئوری ویتالیسم، واقعیت مکانیسم مورد قبول قرار گرفته شده- منظورم همانا مکانیسم بر مبنای ماتریالیسم است- و اینکه یک کنترل حیاتی اضافی را وارد نموده اند تا کُنشهای پیکره های زنده را توجیه کنند. فهم روشنی از این حاصل نخواهد شد که قوانین فیزیکی، که ظاهراً می باید در مورد رفتار اتمها نیز صدق کنند، آن گونه که امروزه ارائه می گردند با یکدیگر همسویی ندارند. توسل به مکانیسم در حمایت از بیولوژی، در اصل همانا توسل به نظریه های به اثبات رسیده و همساز فیزیکی بود تا به یُمن آن شالوده تمامی پدیده های طبیعی را بیان نمود. ولی حالا دیگر چنین نظامی از تصورات وجود ندارد.
علم دارد جنبه تازه ای به خود می گیرد که نه مطلقاً فیزیکی است و نه کاملاً بیولوژیکی علم دارد به صورتی درمی آید که مطالعه و بررسی ارگانیسمها را شامل می گردد. بیولوژی مطالعه و بررسی ارگانیسمهای بزرگتر است؛ در حالی که علم فیزیک بررسی و شناخت ارگانیسمهایی است که کوچکتر می باشند.
این بررسی سریع و اجمالی از تئوری مفصل ارگانیک در خصوص طبیعت، ما را قادر می سازد که ملزومات اصلی تئوری تحولevolution را درک کنیم. کار عمده ای که، پس از توقفی کوتاه در اواخر قرن نوزدهم، صورت گرفت همانا پذیرش نظریه تحول بود به عنوان الگو در روش تحقیق همه رشته های علم. با اینکه بسیاری از اندیشه ورزان مذهبی با نوعی کورذهنی و تعصب شتاب زده که مشخصه طرز تفکر سطحی است نسبت به دکترین نوین مخالفت نشان دادند، ولی این حقیقت را هم باید بپذیریم که یک فلسفه ژرف اندیشانه که بر اصل تحول صحه می گذارد با ماتریالیسم جور در نیامده و سازشی با آن ندارد. عنصر ابتدایی، یا مادی، که یک فلسفه ماتریالیستی بر شالوده آن کنکاش خود را می آغازد قادر به تحول یا تکامل نیست. این عنصر در نفس خویش جوهرغایی ultimate substance به حساب آمده است. تحول، آن گونه که در تئوری ماتریالیستی سنجیده می شود دارای نقشی نازل است؛ تحول، در آنجا نامی است دیگر برای توصیف تغییرات در روابط بیرونی بین پاره هایی از ماده. در آنجا چیزی که تکامل بپذیرد وجود ندارد، زیرا یک دسته از روابط بیرونی دارای همان ارزشی است که هر نوع دسته ای دیگر از رابطه های بیرونی. در آنجا فقط تغییر است که رخ می دهد، تغییری که هدفمند نیست و پیشرفتی از آن حاصل نمی آید. ولی آنچه دکترین نوین بدان توجه کامل دارد همانا تحول و تکامل ارگانیسم های پیچیده است از مراحل کم پیچیده تر ارگانیسمهای پیشین. فریاد بلندی که این نظریه برمی کشد این است که امر بنیادین در طبیعت همانا ارگانیسم است. نظریه ای که خود ارگانیسم را برخوردار از تحرک و فعالیت می داند- فعالیتی بسیار عظیم- فعالیتی که خود را در تجلیات جسمانی و یا نمونه های فردی آشکار نموده، و در توفیق های ارگانیسم رو به تکامل می رود. ارگانیسم است که واحد ارزش است و معیار درستی برای سنجش. یک تشکل، یا ترکیبی از طبایع اُبژه های ابدی، به وجود آمده از برای خویش.
بدینسان، در جریان تحلیل و بررسی ماهیت فی نفسه طبیعت، در می یابیم که پیدایش ارگانیسمها بستگی به یک فعالیت مشخص دارد که به قصد و غایت می ماند. نکته مهم این است که ارگانیسمهایی را که دوام می آورند باید ماحصل روند تکامل برشمرد؛ و اینکه فراسوی این ارگانیسمها هیچ چیز دیگری نیست که دوام داشته باشد. در تئوری ماتریالیستی، چیزی مثل ماده، یا الکتریسته است که دوام می آورد. در تئوری ارگانیک، تنها امر دوام آورنده همانا ساختارهای فعالیت می باشند، و ساختارها هستند که تکامل می یابند.

پی نوشت ها :

*Alfred North Whitehead: Science and the Modern World. copyright 1925 by the Macmillan company. pp. 115-16, 157-8, 148-50 (1937 ed)

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.