یکی از موضوعات مهم که توجه بسیاری از اندیشمندان، بویژه دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی را به خود جلب کرده است، بیطرفی علمی است.
این موضوع که با عناوینی از قبیل علم و ارزشگذاری، عینیت گرایی، علم آزاد از ارزش، علم برای علم، علم و تعهد، رسالت علم، علم برای چه؟ علم و ایدئولوژی و... از آن یاد می شود، دارای دامنه وسیعی است و با مسائل مختلفی درمبادی علم پیوند دارد.
حیطه این بحث از یک سو و به طور کلی قلمرو علم- به ویژه قلمرو هر یک از علوم و معارف بشری- و از سوی دیگر مبحث روشها، فنون و شیوه های تحقیق را شامل می شود. همانندی موضوعات علوم انسانی و علوم تجربی و به تبع آن محتوای این دو دسته از علوم یا دوگانگی آنها، به نحوی با این موضوع ارتباط دارد. کاربرد و دستاوردهای علوم و علوم کاربردی و همچنین هدفهای علم، موضوع دیگری است که در قلمرو این بحث مکان ویژه ای دارد. تمایز علم از شبه علم ( یا علم کاذب Pseudo-science)، علمی بودن ( یا علم تجربی)، معارفی نظیر اخلاق، سیاست و حقوق و رابطه «هست» ها و «باید» ها ( یا رابطه دانش و ارزش) و... نیز بی ارتباط با این بحث نیست. سرانجام این بحث در روش شناسی، شناخت شناسی، فلسفه علم و جامعه شناسی معرفت یکی از محورهای اساسی است.
هر یک از موضوعات یاد شده بعدی از ابعاد رابطه علم و ایدئولوژی به معنای عام آن است(1) و در ادوار مختلف دانش بشر، یک یا چند جنبه از آن، متناسب با اوضاع فرهنگی- اجتماعی و جو حاکم بر جامعه و محافل علمی، جلوه نمایانتری داشته و نسبت به آن بیشتر توجه شده است.
قابل توجه است که بیطرفی علمی اختصاص به علوم انسانی ندارد؛ بلکه در مورد علوم طبیعی نیز مطرح است، ماکس وبر که برخی وی را مبتکر اصطلاح «Value free» دانسته اند،(2) بر رعایت بیطرفی علمی در کلیه علوم (اعم از طبیعی، تاریخی و اجتماعی) تأکید می کند.(3) ولی، بیطرفی علمی در علوم اجتماعی به شکل حادتری مطرح بوده و هست و اغلب متون علمی، علوم اجتماعی را محور قرار داده اند.(4)
برای بیطرفی علمی، همانند بسیاری دیگر از معارف بشری، نمی توان نقطه آغاز مشخصی تعیین کرد. موضوعاتی از قبیل توصیه ها و روشهای اثبات جرم از سوی حقوقدانان و ادیان از زمانهای بسیاردور، طرح مسأله حقیقت طلبی و راست گویی به عنوان یک ارزش اخلاقی از سوی علمای اخلاق و در تعالیم آسمانیِ، دستورات ادیان الهی مبنی بر رعایت تقوا در جنبه های مختلف زندگی و سرانجام کنار زدن معارف دینی و عقلی به بهانه غیر علمی بودن و...- که برخی از آنها ریشه در اعماق تاریخ بشر دارد- گواه سابقه بسیار طولانی این مسأله است. ولی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بیطرفی علمی بیشتر مورد توجه واقع شد.(5) برخی از دانشمندان غرب این توجه بیشتر را امتداد جنگ عقیده و عقل در قرون وسطی دانسته اند.(6) ولی با در نظر گرفتن دامنه وسیع موضوع- که به آن اشاره شد- روشن می شود که موضوع نه صرفاً تداوم نزاع عقل و دین در قرون وسطی یکی از ریشه ها یا جلوه های این موضوع به شمار می آید.
در هر حال، پس از رنسانس در اثر پیشرفتهای شگفتی که در علوم طبیعی و در زمینه پدیده های مادی به وجود آمد، برخی چنین پنداشتند که علوم تجربی می تواند کلیه مشکلات جامعه انسانی را حل کند و همان طور که روش تجربی در زمینه پدیده های طبیعی موانع را کنار زده و انسان را بر طبیعت مسلط کرده است، با استفاده از این روش و فارغ از همه روشها و فنون دیگر و معارف پیش از تجربه، درباره پدیده های انسانی- اجتماعی نیز می توان قوانین حاکم بر این پدیده ها را شناخت و بر مشکلات ناشی از آنها پیروز شد.(7) به تصور این گروه، اینکه بشر تاکنون قادر به حل مشکلات زندگی خود نبوده و قوانین حاکم بر آن را نشناخته است؛ از دخالت دادن ارزشها و ایدئولوژیها و عدم استفاده از روش تجربی سرچشمه می گیرد و تنها راه نجات و رهایی بشر، تحقیق در این زمینه با روش تجربی است که مقتضای رعایت بیطرفی علمی است.(8) حتی برخی از آنها پس از آنکه در تجربه، به ضرورت معارف دینی و اخلاقی و نظایر آن پی بردند، چنین اظهار داشتند که باید اخلاق علمی، دین علمی و... را پی ریزی کرد و به جای دخالت دادن امور به اصطلاح غیر علمی، شکل علمی آن را به وجود آورد.(9) این تفکر سبب شد که بیش از حد بر همانندی علوم انسانی با علوم تجربی اصرار ورزند و حتی با عنوان علوم انسانی- تجربی به رشته خویش بها دهند. طرح علوم انسانی تحصلی، مبتنی بر پیش فرض علم انسانی آزاد از ارزشها بود و پوزیتیویسم که پدر جامعه شناسی جدید به حساب می آید، با تکیه بر همین نکته پدید آمد و در رشد و گسترش آن نیز شاهد چنین امری هستیم. اگوست کنت معتقد بود:«حرکت تاریخی معرفت بشر به مرحله ای نرسیده است که علوم انسانی بتواند به صورت تحصلی بروز و ظهور کند و می گفت: با تحقق پوزیتیویسم در علوم طبیعی (غیرانسانی)، زمینه برای پیدایش علم انسانی پوزیتیویستی فراهم شده و بشر با گذر از مراحل لاهوت و فلسفه به مرحله علم تحصلی در مورد انسان رسیده است. در این مرحله باید با کنار زدن دین و فلسفه و با استفاده از روش تجربی همانند علوم طبیعی به تحقیق پرداخت. وی نام علمی را که به چنین امر مهمی همت می گمارد، جامعه شناسی نهاد.
این ارج گذاری افراطی نسبت به علم را می توان تا حدودی زاییده عکس العمل در برابر حاکمیت کلیسا در قرون وسطی دانست. در قرون وسطی که سلطه و قدرت کلیسا بسیار بود، حاکمیت از آن عقاید کلیسا بود و دیدگاه های علوم تجربی و دستاوردهای عقلی در خدمت و تأیید عقاید کلیسا بود و نظریات مخالف، با عنوان «مخالفت با کلیسا» مطرود و محکوم می شد.(10)
پس از رنسانس، عقربه ارج گذاری علوم تجربی در غرب، صدوهشتاد درجه تغییر جهت داد و از این پس هر چه با روش تجربی قابل بررسی نبود، باطل و بی اعتبار شمرده می شد. شدت مخالفت در این مرحله نسبت به قرون وسطی خیلی بیشتر بود، به این معنی که در قرون وسطی به معارف دیگر تا آنجا که مخالف عقاید کلیسا نبود، ارج می نهادند، ولی در این دوره جمعی از طرفداران روش تجربی، بویژه پوزیتیویستها، برای دین و فلسفه و آنچه از راهی غیر از روش تجربی به دست آمده بود، هیچگونه ارزشی قائل نبودند و توجه به آن را برای شکوفایی علم و پیشرفت و سعادت انسان زیانبار می دانستند. ایشان اموری را که قابل بررسی با روش تجربی نباشد، یا غیر موجود می پنداشتند و یا قابل بررسی نمی دیدند(11) و بدین صورت جدایی علم (دستاوردهای روش تجربی) از امور یاد شده مطرح شد و متفکران نیمه دوم قرن نوزدهم بیطرفی علمی افراطی را که در واقع انعکاس واقعیتهای اجتماعی و ستیزهای فکری و اجتماعی موجود در عصر این متفکران در داخل یا خارج محیط زندگیشان بود، پایه ریزی کردند. البته در این میان نباید از نقش حرکتهای سیاسی-اجتماعی و هدفهای سیاست استعماری که آگاهانه و از روی عمد عمل می کرد غافل بود. طغیانها، انقلابها و شورشهایی که علیه نظامهای موجود صورت می گرفت و منافع و احیاناً موجودیت و استقرار یک نظام استعماری را تهدید می کرد و نیز سیاستهای توسعه طلبانه ای که در صدد استثمار ملتهای ضعیف بود، در این ارج گذاری افراطی تأثیر داشته است. ارزش و اعتباری که علوم تجربی، در اثر پیشرفت در تسلط بر طبیعت کسب کرده بود، ایجاب می کرد سیاست پیشگان و نظامهای حاکم، برای رشد علوم تجربی، چه در طبیعت و چه در مسائل انسانی، فراوان سرمایه گذاری کنند تا از یکسو امکان مبارزه با این جنبشها و عصیانگریها را از جهت ابزار و ادوات و نظام اطلاعاتی فراهم آورند و از سوی دیگر با استفاده از نظریه های علوم انسانی به توجیه نظام حاکم، اعلام خطر نسبت به دگرگونی یک نظام و یا عدم امکان تغییر آن و در نتیجه تثبیت وضع موجود بپردازند و نیز با استفاده از پژوهشگران و طرحهای پژوهشی به شناسایی ملتهای زیر سلطه، دشمنان و نیز هم پیمانهای خود دست یابند.
نقش عوامل سیاسی در انتخاب موضوع، جهت تحقیقات، نتیجه گیریها و کاربرد دستاورد پژوهشهای علمی، بیش از همه در علوم اجتماعی و بویژه دیگر پیدایش رشته هایی از علوم اجتماعی را معلول سیاستهای استعماری دانسته، معتقدند که دوام و بقا و اجزاء تحقیقات علمی در این رشته ها تنها در حیطه هدفهای استعماری عملی است.(12)
مخالفان نظامهای موجود نیز برای موجه جلوه دادن مخالفت خویش و امیدوار ساختن هواداران به پیروزی و موفقیت، واژه علم را یدک کشیده، ایدئولوژی خود را با بر چسب «علم» و «علمی» مزین ساختند و شرط وفاداری به علم و بیطرفی علمی را بی اعتبار دانستن اخلاق، دین و آنچه از راه غیرتجربی به دست آمده دانستند! به این ترتیب، هم تئوری بیطرفی علمی و هم تئوریها و مکتبهای طرفدار ایدئولوژیک بودن علم و نیز بسیاری از نظریه های علوم اجتماعی از نوعی ایدئولوژی کلی تر و جو سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متأثر شدند.
دیدگاهها
برخی از اندیشمندان علوم انسانی معتقدند که علوم انسانی به دور از ارزش گذاری نه تنها وجود نداشته، بلکه نمی تواند وجود داشته باشد؛ هر چند این موضوع را با بیانهای مختلف و دلایل گوناگون مطرح ساخته اند. در جامعه شناسی نیز موضع آزاد اندیشی قابل قبول برای بسیاری از صاحبنظران اجتماعی نیست.(13) این گروه از دانشمندان علوم اجتماعی معتقدند که حتی اگر جامعه شناسی یکی از علوم طبیعی یا علوم کمی (آماری) باشد، در عین حال بدون در نظر گرفتن وضع اجتماعی، تحقیقاتی و علمی حاکم بر جوامع علمی و گروه های تحقیق و نیز به طور کلی بدون در نظر گرفتن نقش علم در جامعه نمی توان جامعه شناسی را فهمید.(14)اثرگذاری ماهیت و طبیعت موضوعات مورد بررسی، وضعیت اقتصادی-اجتماعی و سیاسی محقق، سازمان ایدئولوژیک موجود در جامعه و نیروهای مسلط، بر پژوهشهای اجتماعی از آغاز پیدایش جامعه شناسی تا عصر حاضر، امری است که مورد تأکید بسیاری از جامعه شناسان است.(15)
نقطه اوج این دیدگاه را در بین طرفداران مارکسیسم می توان مشاهده کرد که کلیه تحقیقات اجتماعی گذشته را برآیند وضع اقتصادی-اجتماعی پژوهشگران دانسته، با برچسب جامعه شناسی محافظه کار آن را محکوم می کنند و گاه صریحاً اعلام می کنند که تنها نظریه علمی جامعه شناسی، همان ماتریالیسم تاریخی است. آنچه در غیر مارکسیسم وجود دارد جامعه شناسی نیست بلکه نوعی آگاهی طبقاتی است.(16) «ژرژلوکاچ» می گوید:« از آنجا که هر فکری طبق سرشت خود بستگی نزدیک با عمل دارد؛ بنابراین نمی توانیم از «علم» جامعه یا جامعه شناسی سخن بگوییم. دانشی که یک موجود از خود دارد علم نیست، بلکه آگاهی است...پس واضح است که باید خود علوم اجتماعی را از طریق جامعه شناسی مطالعه کنیم. به عبارت دقیقتر باید ماتریالیسم دیالکتیک را از نو به طریق ماتریالیستی و دیالکتیکی مطالعه کنیم.(17)
جمعی دیگر از دانشمندان بر این باورند که علوم انسانی آزاد از ارزش نیز وجود دارد و یا دست کم می تواند وجود داشته باشد. بنابراین، پژوهشگران باید تلاش کنند تا با استفاده از روش، فنون و شیوه های مناسب، از آمیختن و اثرگذاری ارزشها در تحقیقات علمی جلوگیری کنند. این دانشمندان ضمن ارائه راه حل ها و پیشنهادهای گوناگون، بر بیطرفی علمی و جداسازی تحقیقات علمی از ارزش گذاریها، هر چند دشوار هم باشد، تأکید دارند و چشم پوشی از آن را جز به بهای استعفای دانشمند از مقام علمیش امکان پذیر نمی دانند.(18)
امروزه تقریباً کلیه دانشمندان علوم اجتماعی- حتی جامعه شناسان مدافع بیطرفی علمی بر این عقیده اند که نباید از جامعه شناسان انتظار داشت که همه تعهدات ارزشی خود را از تحقیقات و نظریه هایشان حذف کنند؛ زیرا چنین انتظاری نامعقول است. علوم اجتماعی تا حدی ایدئولوژیک بوده و هست و بیطرفی علمی کامل امکان ندارد؛(19) هر چند برخی ادعا کرده اند که دوران ایدئولوژی پایان یافته و جامعه شناسی امروز خارج از فضای ایدئولوژیک «تطور» می یابد.(20)
در زمره طرفداران ایدئولوژیک بودن علوم و از جمله جامعه شناسی می توان از میردال، میلز، لیند، گلدنر و دروویتز نام برد.
دانشمندان موافق و مخالف بیطرفی علمی، در تأیید دیدگاه خود دلایل و شواهدی ذکر کرده اند که در بررسی ابعاد مختلف موضوع، به تناسب بحث، برخی از آنها مطرح خواهد شد.
پیگیری و نتیجه گیری
چنانکه قبلاً اشاره شد، بیطرفی علمی و علم، آزاد از ارزش داوری، به گونه ای که توجه وبر را به خود جلب کرد، مطمح نظر پیش کسوتان وی در جامعه شناسی نبود.وبر با توجه به ویژگیهای پدیده انسانی و معنی دار بودن آنها و ضرورت در نظر گرفتن تفاوت بین پدیده های انسانی و غیرانسانی، به طرح «نوع ایده آل» و «امکان عینی» و «ارجاع به ارزشها» پرداخته و ضرورت بیطرفی علمی را مورد تأکید قرار داده است.(21)
نکته شایان توجه در دیدگاه وبر این است که بیطرفی علمی بدانگونه که از سوی وبر مطرح شد، با برداشتهای نادرستی که پس از وی به او نسبت داده شد و نیز با تندرویهایی که در این زمینه از سوی دیگران صورت گرفت و موجب انتقاد از وبر و مخالفت با این موضوع شد تفاوت بسیار دارد.
هر چند در جامعه شناسی آمریکا، موضع وبر از سوی برخی از شارحان دیدگاه وی تا مدتی طولانی مسلم دانسته شد؛ اما جدال و بحث شدیدی نسبت به این موضوع در «آلمان»، در زمان خود وبر و پس از وی در بین جامعه شناسان آمریکایی وجود داشته و از سوی راست گرایان و چپ گرایان، به طور یکسان، مورد حمله شدید واقع گردیده است.(22)
این مخالفتها تا حدودی معلول سوء برداشت نسبت به واژه آلمانی «Wert freitheit»، «Werturteil»، است که وبر آن را برای افاده این معنی به کار برده است. «برگر»، با اشاره به برخی از این برداشتهای نادرست از موضع وبر می گوید:« از آنجا که برداشتهای نادرستی از این واژه شده است، شاید بتوان گفت که این واژه برای اداء منطور[وبر] نارساست.»(23)
وبر، خود نیز به این نکته تصریح کرده و می نویسد:« بر سر این واژه «داوری ارزشی»( Werturteil) بینهایت سوء تفاهم شده و بیش از همه جدال لغوی و کاملاً بی ثمرپیش کشیده شده است.»(24)
شاید به همین جهت نیز پس از وبر برای اداء این منظور دانشمندان واژه های مختلف و متعددی را به کار برده اند.(25)
تندروی برخی از طرفداران پوزیتیویسم و سوء استفاده هایی که از سوی سیاستمداران یا توجیه گران سیاستها به نام بیطرفی علمی صورت گرفت نیز در مخالفت با این موضوع و انتقاد بر وبر مؤثر بوده است، با اینکه وبر خود برخی از این تندرویها و یا سوء استفاده ها را صریحاً از حیطه بیطرفی علمی خارج ساخته بود ژولین فرویند پس از ذکر این نکته که وبر برای اجتناب از هرگونه ابهام، برای این موضوع دو سطح (تربیتی و تحقیقی) قائل شده است، چنین می گوید:« وی معتقد بود که نقش او (استاد علوم اجتماعی) به عنوان جامعه شناس، تفسیر، تحلیل و بیان یک وضعیت با همه منابع روش علمی است نه ابزار عقیده شخصی و نه تصدیق یک عقیده و تکذیب عقاید دیگر. بنابراین، برای علم از لحاظ مطالعه ارزشیابی ها منعی نیست، به شرط آنکه خود مبادرت به ارزشیابی نکند. کوتاه سخن، یک دانشمند، نه یک طبیعت گرا باید باشد نه یک روح گرا نه حتی یک علم گرا و چنانچه با پدیده ای مواجه شود که با امکانات کنونی تحقیق علمی نتواند آن را تبیین کند، حق ندارد آنها را به نام یک مفهوم ذهنی علم نفی کند، نادیده بگیرد و یا به عالم خرافات حواله بدهد، بلکه باید بسادگی بپذیرد که نمی تواند آنها را تبیین کند.(26)
چنانکه ملاحظه شد، وبر بر اساس مبانی خود، هدفش عدم خلط مسائل به دست آمده از طریق روشهای علمی با مسائل غیرعلمی است و این دیدگاه فی حد نفسه امری درست به نظر می رسد. پایبندی به صداقت علمی در کشف واقعیت، چنانکه هست، شرط شناخت واقعیت است، خواه در زمینه علوم طبیعی باشد یا در موضوعات علوم انسانی.
یکی دیگر از عوامل سوء فهم دیدگاه وبر عدم توجه و احیاناً خلط سه یا چهار بعد اخلاقی، روش شناختی (منطقی) و جامعه شناختی و روانشناختی آن است. وبر خود اشارات روشنی به این ابعاد داشته است و شارحین دیدگاه او نیز در توضیح و دفاع از دیدگاه وی در مقابل حمله مخالفان، تا حدی به این ابعاد توجه کرده اند.(27)
پی نوشت ها :
1-واژه «ایدئولوژی» معانی مختلفی دارد که مقصود از آن در بحث «رابطه جامعه شناسی با معارف بنیادین» باید و نبایدهای کلی در یک مکتب است؛ ولی، در اینجا معنای عام آن، یعنی معارفی که به وسیله روش تجربی به دست نمی آید، مورد نظر اکثریت قریب به اتفاق جامعه شناسانی است که به بررسی ایدئولوژی و جامعه شناسی پرداخته اند. بر این اساس ایدئولوژی شامل بینشها و ارزشهای غیر تجربی از قبیل فلسفه، دین، اخلاق، حقوق، سیاست، منطق، آداب و رسوم، خرافات وغیره می شود. اکثر این دانشمندان که تحت تأثیر اصالت تجربه و پوزیتیویسم قرار دارند، از آنجا که امور یاد شده را با روش تجربی غیر قابل اثبات می دانند، آنها را غیرعلمی دانسته، برای آنها ارزش معرفتی و علمی قائل نیستند و کاربرد آنها را در مباحث علمی نادرست و به زیان علم می دانند. ولی برخی از ایشان گهگاه برخی از مباحث فلسفی و منطقی را در عین غیر علمی دانستن، در تحقیقات علمی، غیر مضر و احیاناً ضروری می دانند. چنانکه مقصود برخی دانشمندان از علمی نبودن بخشهایی از ایدئولوژی، غیر قابل اثبات یا ابطال بودن آنها را با روش تجربی است.
2-Sociology:A Biographical Approach;pp.50-51
3-ر.ک: تأثیرات الایدیولوجیا فی علم الاجتماع؛ص128.
4-ارزشگذاری گاه در معنایی بسیار وسیع به کار می رود که شامل قضاوت منطقی درباره یک موضوع هم می شود. کارل پوپر می گوید: اگر ما آن را (ارزش گذاری) از یک دانشمند بگیریم، انسان بودن او را گرفته ایم. همین که ما جمله ای از کتابی را می خوانیم و آن را درست یا غلط، منطقی یا غیرمنطقی تشخیص می دهیم، خود یک ارزشگذاری است و مهمتر از آن همین که می گوییم ارزشگذاری جایز نیست یا هست این خود گونه ای ارزشگذاری است (رفیع پور، فرامرز؛ کندو کاوها و پنداشته ها؛ ص 85).
5-هر چند «دوترسی» در کتاب سازمان ایدئولوژی، در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، با عنوان ایدئولوژی با دید و نگرش دیگری به این موضوع پرداخته است؛ ولی واژه عینیت(Objectivity) آنطور که آدرنو می گوید، در آغاز به وسیله لوتسه (Lotze) وارد فرهنگ فلسفه شد و بحث از آن بیشتر به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در آلمان بر می گردد؛ یعنی به مجادلات بین گوستاو، شمولر و همکارانش (بنیانگذاران انجمن سیاست اجتماعی آلمان) از یک سو و ماکس وبر و همکارانش (بنیانگذاران انجمن جامعه شناسی آلمان) از سوی دیگر. ر.ک.: تأثیرات الایدیولوجیا فی علم الاجتماع؛ ص 58-71( کند و کاوها و پنداشته ها؛ ص 82).
6-گولدنر، الوین؛ آنتی مینیاتور؛ص 64- 84، به نقل از تأثیرات الایدیولوجیا فی الاجتماع، ص 124.
7-Londberg, George G.A.;Can Science Save Us ?
8-در واقع مقصود این دانشمندان، چنانکه بعداً خواهد آمد، تمیز علم از غیرعلم است. ولی چون راه صحیح شناخت پدیده های جهان و قوانین حاکم بر آن را در روش تجربی خلاصه می کنند، بناچار مسائل غیر قابل تجربه را امور غیر علمی می دانند و خلط آنها را با مسائل تجربی خلاف بیطرفی علمی می پندارند. بنابراین، عدم دخالت ارزشها به عنوان روش کشف مطرح است نه عدم عقیده به ارزشها.
9-ر.ک:
-راسل، برتراند؛ جهان بینی علمی.
-آرون، ریمون؛ مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی،ج1، فصل مربوط به «آگوست کنت».
-Can Science Save Us?
10-ر.ک: مصباح، محمدتقی؛ آموزش فلسفه، ج1، درس دوم. و کتابهای تاریخ علوم و تاریخ غرب بخش قرون وسطی.
11-اصولاً پوزیتیویسم که تأسیس رسمی جامعه شناسی با آن آغاز می شود و متضمن بی اعتباری هر چیزی است که با روش تجربی قابل اثبات نباشد و چنانکه دیدیم اگوست کنت رهبر پوزیتیویسم معارف غیرتجربی را مربوط به دوران ما قبل علم می داند. نئوپوزیتیویستها نیز اصول کلی این دیدگاه را حفظ کرده اند و معتقد به عدم اعتبار معارف ما قبل تجربی هستند به همین جهت برخی گفته اند: اگر درباره پیروان پارسونز، بتوان گفت: ایشان فکر می کردند ولی مشاهده نمی کردند، درباره پوزیتیویستهای جدید می توان گفت که ایشان مشاهده می کنند ولی فکر نمی کنند.
12-در این زمینه، عامل مؤثر تنها عامل سیاسی نیست و هدف از آنچه در متن آمده، توجه دادن به این عامل اجتماعی و نقش تعیین کننده آن در بسیاری از موارد است.
13-Cf. –Levin,Jack and James L.Spates;Starting Sociology;p.215
-What Is Sociology; pp.114,115
14-ویلکس، ساموئل، الایدیولوجیه و حرکه العارضه فی العلوم؛ «مقدمه» به نقل از تأثیرات الایدیولوجیا علم الاجتماع؛ ص 160.
15-ر.ک:
-گلدمن، لوسین؛ فلسفه و علوم انسانی؛ ص 59- 61.
-رفیع پور، فرامرز؛ کندو کاوها و پنداشته ها؛ ص 60.
-The Sociological Imagination; ch.4,
-Origine and Growth of Sociology;pp.624-625
16-ر.ک: اوسیپوف؛ نقدی بر جامعه شناسی؛ص 51 و فلسفه و علوم انسانی؛ ص 54- 55.
17- به نقل از گلدمن، فلسفه و علوم انسانی؛ ص 54-55.
18-Cf. Freund,Julien;Sociologie de Max Weber,p.73
19-Cf. Douglas,J.D.;An Introduction to Sociology;p.8
20-در سپتامبر 1955 روشنفکران غرب کنفرانسی در شهر میلانو تحت عنوان «کنفرانس آزادی فرهنگی» تشکیل دادند و در پایان کنفرانس که بیش از صد دانشمند، نویسنده، سیاستمدار، روزنامه نگار و... در آن شرکت کرده بودند، اعضای کنفرانس اعلام کردند که علل جنگ عمیق ایدئولوژیک از جهان، رخت بربسته و ما اکنون در پایان عصر ایدئولوژی زندگی می کنیم. کمتر از 5 سال بعد از این کنفرانس، چندین بررسی تئوریک اجتماعی و سیاسی در جهت تأیید و حمایت از آنچه در کنفرانس میلانو نوید آن داده شده بود، انتشار یافت که در میان آنها پژوهشهای «بل» و «لیپست» از چشمگیرترین تحقیقات، در جهت توجیه و تفسیر و ترویج نظریه پایان عصر ایدئولوژی به شمار می رود. پس از این دو دانشمند از سوی دیدگاه های مختلف، انبوه تألیفات و نظریات جامعه شناختی در این زمینه در کنفرانس های جامعه شناسی جهانی بعدی انتشار یافت و در تمام آنها دعوت به حذف ایدئولوژی و آزادی فرهنگی به عنوان یک ضرورت برای جامعه پس از صنعت تکرار شد (ر.ک: تأثیرات الایدیولوجیا فی علم الاجتماع؛ ص 71 و 134).
21-مقصود از تیپ ایده آل یا نمونه آرمانی "Ideal Type" ساختن یک مفهوم دقیق از واقعیت منفرد [ به اصطلاح وبر] است؛ به عنوان یک وسیله و ابزار عمل تحقیق که نه درست و نه نادرست است و ناظر به مفاهیمی است که متخصص علوم انسانی آنها را تنها در تحقیق به کار می برد. تیپ ایده آل جنس و نوع منطقی و امری حقیقی و واقعی نیست. لزوماً کارایی ندارد و چه بسا به درد محقق نخورده آن را دور اندازد. از یک واقعیت منفرد می توان به مقدار ضرورت تحقیق تیپهای متعدد وضع کرد. تیپ ایده آل، کمال مطلوب اخلاقی نیست. لزوماً ارزش اکتشافی ندارد و حتماً تلخیص یا در برگیرنده واقعیت نیست. تیپ ایده آل در سطح تحقیق به پژوهشگر کمک می کند تا احکام اسناد رابطه علی را تشکیل دهد و در مقام گزارش، توصیف را به وسایل بیان صریح، دقیق و خالی از ابهام مجهز سازد. مقصود از امکان عینی "Objective Possibility" آن است که جامعه شناس برای پی بردن به درجه اهمیت یک علت از بین کهکشان علتهای پدیده اجتماعی، علتی را منزوی کرده آن را از کهکشان رویدادهای پیشین حذف می کند و یا اینکه از مدار خارج می سازد تا ببیند آیا جریان رویدادها همان است که واقع شد یا بدون آن علت فرق می کند.
مقصود از «ارجاع به ارزشها» ارجاع تحقیق به ارزشهایی است که مبنای تحقیق را تشکیل داده است؛ نظیر اینکه انتخاب موضوع بر چه اساسی بوده و آن اساس از چه ارزشهایی برخاسته است.
برای توضیح بیشتر ر.ک:
Sociologie de Max Weber;pp.41-61
22-Cf.Sociology:A Biographical Approach pp.51-53.
-Sociologie de Max Weber;ch.1-3
23-Berger,P,L.;Pyramids of Sacrifice;p.135
24-رفیع پور، فرامرز؛ کند و کاوها و پنداشته ها؛ ص 84.
25-از جمله تعابیری که دانشمندان دیگر به کار برده اند عبارت زیر است:
Value Free Analysis,Scientific Objectivity,Value Free discipline Objectivity, Value Free, Value Freeness,Value Naturality,What out to be what is, value Free Sociology.
26-Sociologie de Max Weber; p.73-74.
27-Cf:
-Sociologie de Max Weber;pp.68-75
-Pyramids of Sacrifice; p.135
-An Invitation to Sociology;p.16