تحلیل ناکارآمدی حزب توده در ایران

حزب توده از سازمان‌یافته‌ترین احزاب چپ‌گرا در ایران معاصر به شمار می‌آید. این حزب در 40 سال فعالیت خود یکی از ناکارآمدترین کنش‌های سیاسی را از خود نشان داده است. در واقع دفاع از ترور، خشونت و اقدام کردن بر ضد
چهارشنبه، 13 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحلیل ناکارآمدی حزب توده در ایران
تحلیل ناکارآمدی حزب توده در ایران

نویسنده: روح‌الله اسلامی




 
حزب توده از سازمان‌یافته‌ترین احزاب چپ‌گرا در ایران معاصر به شمار می‌آید. این حزب در 40 سال فعالیت خود یکی از ناکارآمدترین کنش‌های سیاسی را از خود نشان داده است. در واقع دفاع از ترور، خشونت و اقدام کردن بر ضد منافع ملی ایران و حتی دفاع از تجزیه‌ی ایران و جاسوس کشور خارجی بودن کارنامه‌ی حزب توده را تبدیل به حزبی بسیار ناکارآمد کرده است. بحث بر سر این ناکارآمدی و ضدیت آن‌ها با منافع ملی ایران از سال 1320 تا 1360 موضوع این مقاله را تشکیل می‌دهد. در واقع، این مقاله می‌خواهد دلیل ناکارآمدی کنش سیاسی حزب توده را مورد واکاوی نظری و عملی قرار دهد و از رویکرد عقلانی و استاندارد علم سیاست به آسیب‌شناسی این حزب بپردازد که چرا با آنکه عده‌ای، با اهداف آرمانی عدالت‌خواهانه و حمایت از طبقات پایین، به صورت یک رویکرد آلترناتیو و انتقادی در صحنه‌ی سیاست کشور وارد شدند، اما در نهایت کارنامه‌ی ناموفقی از خود به جای گذاشتند.

1. کنشگران رادیکال

حزب توده عقاید خود را با مارکس تطبیق داده بود. متفکران حزب توده‌ی تاریخ ایران وضعیت ایران و آینده‌ی اقتصاد و سیاست در ایران را مارکسیستی تحلیل کردند. در واقع، آن‌ها پهلوی را نماد سرمایه‌داری می‌دانستند که رویکرد انتقادی به او را تنها در مارکسیسم جست‌وجو می‌کردند. زمانی که مارکس اندیشه‌ی خود را می‌نوشت؛ در اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم، در انگلستان، فرانسه و سایر کشورهای اروپایی نابرابری شدیدی وجود داشت و کارگران و زنان و کودکان در مناسبات تولید ظالمانه در حال نابود شدن بودند. مارکس به دنبال برابری انسان‌ها و کاستن از فاصله‌ی طبقاتی با استفاده از قیام طبقات پایین بود و قصد او خودآگاهی دادن به آن‌ها بود.
رویکردی از مارکسیسم، که وارد ایران شد، کنش سیاسی را بسیار رادیکال می‌کرد. به اصطلاح، بازیگران حزب توده بسیار آرمان‌گرا بودند. اغلب شاعران، عارفان، روشن‌فکران و ادیبان جذب حزب توده می‌شدند. یکی از بدیهیات علم سیاست دیدن واقعیات، کنار آمدن با آن‌ها و اصلاح تدریجی آن‌هاست. اینکه همه‌ی انسان‌ها برابر باشند، جامعه شکلی بی‌طبقه داشته باشد، هیچ کس دنبال مالکیت نباشد و هیچ زندانی وجود نداشته باشد و همه در صلح و مهربانی زندگی کنند؛ شعارهایی است که حتی در ادبیات و شعر نیز کلیشه است. در تاریخ معاصر ایران، روزنامه‌نگاران شاعر و ادیبان روشن‌فکر و فیلسوفان آرمان‌گرا جای خود را در افکار عمومی به دست آوردند و با استفاده از شعارهای عوام‌فریبانه و غیرعلمی برنامه‌ی نقد سیاست در ایران را دنبال کردند. توده حزبی بود که مبانی آن بسیار رادیکال و آرمان‌گرا بود و به همین نسبت اغلب تحلیل‌ها، قصه‌ها، داستان‌ها و ترجمه‌ها و کتاب‌هایی که می‌نوشتند باعث ایجاد هیجانات کاذب و عدالت‌خواهی توده می‌گردید که اصلاً قابل پیاده‌سازی و اجرا نبود.
بنابراین، به این علت که اساساً مارکسیسم اندیشه‌ای کل‌گرا و آرمانی است، کنشگران، خود را نیز به همین سبک سوق می‌دهند. کل‌گرا بودن مارکسیسم اجازه‌ی تفکیک حوزه‌ها را نمی‌دهد؛ چرا که به اعتقاد اندیشه‌ی چپ، تفکیک مخصوص سرمایه‌داری و سکولاریسم است؛ در حالی که همه باید در غایت برابری و آزادی مد نظر مارکس فعالیت کنند. حزب توده مظهر روشن‌فکرانی بود که به همه چیز انتقاد داشتند. کسانی که بر این باور بودند در زمین نباید هیچ فقر و بدبختی‌ای باشد و همه‌ی متفکران، شاعران، روحانیون و همه‌ی اقشارِ قبل از خود را محافظه‌کار و جیره‌خور می‌دانستند. سیاست را تبدیل به نقدهای مداوم کردن و کنش سیاسی را در رویکردهای رادیکال آلترناتیو دیدن، نهایت ختم به ناکجاآبادهای انقلابی می‌شود که حزب توده همیشه در انتظار آن بود. در سال‌های 20 تا 24، 29 تا 32 و 58 تا 61 حزب توده فضای سیاسی را به سمت انقلاب پیش برد و روندهای آرام و محافظه‌کار را به شدت سرکوب می‌کرد. در واقع، یکی از بازیگرانی که مانع توسعه‌ی سیاسی گردید حزب توده بود که اعتقاد به انقلاب رادیکال داشت. هر زمان که فضای عمومی باز می‌شد، حزب توده آن قدر رادیکال می‌نوشت و عمل می‌نمود که همه آرزوی استبداد و بازگشت دیکتاتور را داشتند.

2. ایدئولوژی توده

بسیاری از اشتباهات حزب به خاطر تحلیل‌هایی بود که بر اساس ایدئولوژی صورت می‌گرفت. میان ایدئولوژی سیاسی و علم سیاست تفاوت وجود دارد. درست است که همه‌ی اندیشه‌ها دارای قصدیت و روابط قدرت هستند، اما اینکه اندیشه‌ای از همان ابتدا رویه‌ی خود را بر اساس عمل‌گرایی و توجیه هویتِ خودی انتخاب می‌کند و راه را برای انتقاد باز نمی‌گذارد، دورنمایی تاریک را ترسیم می‌کند. ایدئولوژی به معنای بسته‌ی فکری‌ای است که از ابتدا تا انتهای تاریخ بشر را تحلیل می‌کند. اساساً اغلب مارکسیست‌ها از پاسخ‌ دادن «نمی‌دانم» و اینکه «شاید اشتباه کنم» دریغ می‌کنند و فکر می‌کنند همه‌ی مسائل دنیا را می‌دانند و باید به همه‌ی بشر بیاموزند تا سعادتمند شوند.
حزب توده از زیست‌بوم سنتی و هویت مردم ایران خارج شده بود و افکاری را بیان می‌کرد که زبانِ مردم نبود. در زبان مردم عادی، مارکسیست‌ها کافر بودند؛ چرا که خداوند را قبول نداشتند. یکی از دلایل شکست توده این بود که مردم عادی حتی آن‌ها را نجس می‌دانستند. زبان و روایت توده به زبان مردم ایران نزدیکی نداشت و بعدها تاریخ نشان داد که حتی انقلاب و تحولات سیاسی نیز در زبان مذهبی بیان می‌شود.
ایدئولوژی مسئولیت هستی را به دوش می‌کشد و فکر می‌کند خوشبختی همه‌ی دنیا به دستان اوست. ایدئولوژی در واقع صاحبان خود را کور می‌کند و نمی‌گذارد واقعیت‌ها را ببینند. بر اساس تفکر مارکسیستی، حزب توده‌ی ایران مثل همه‌ی تاریخ بشر سیری جبری دارد که به سمت کمونیسم در جریان است. همه چیز تعیین‌شده و جایش مشخص است. طبقه و ساختار تولید مشخص می‌نماید هر کس چگونه عمل کند. مارکسیست‌ها برای همه چیز بسته‌های فکری آماده دارند. غایت آن‌ها بهم زدن وضع موجود و رسیدن به انقلاب است. در تفکر ایدئولوژیک، دنیا سیاه و سفید است و هیچ راه میانه‌ای وجود ندارد. سرمایه‌، قدرت و لذت مورد نقد قرار می‌گیرد و واقعیات زندگی نفی می‌شود. در تفکر استاندارد و عقلانی سیاست، ناملایماتی‌ها، نابرابری‌ها و تبعیض‌ها، ظلم و ستم‌ها دیده می‌شود، اما راهش این نیست که گفته شود باید همه‌ی آن‌ها را نابود کرد. مارکسیست‌ها و حزب توده در ذهن خود بر این باور بودند که می‌توانند همه‌ی بدی‌ها و ظلم‌ها را روی زمین نابود سازند.
نابرابری و ظلم نتیجه‌ی بلوک سرمایه‌داری است که جهان را به استثمار می‌کشد. سرمایه‌داری برای عبور از بحران‌های خود کشورهای جهان سوم را استثمار و استعمار می‌‌کند. امپریالیسم نتیجه‌ی زیاده‌خواهی کشورهای غربی است. حزب توده بر این اساس شور ملی بلوک مارکسیست را خیر مطلق می‌دید و بدین ترتیب مستبدینی که میلیون‌ها انسان را به خاک و خون کشیده بودند، نیک تصور می‌کردند. آنان استالینِ آدم‌کشِ مستبد را که نسل‌کشی‌های فراوانی انجام داده بود، می‌پرستیدند. حزب توده آرمان خود را در جهنم بنا کرده بود و قصد داشت بهشت را در زمین پیاده سازد. کلیت‌نگری و سیاه و سفید دیدن دنیا باعث شده بود که عرصه‌ی سیاست را تبدیل به فضایی انتقادی و سراسر شعاری سازند که هر زمان وارد آن می‌شدند، بیش از ساختن به تخریب، خشونت و به هم زدن وضع موجود اقدام می‌کردند. توده مبانی علم سیاست را نمی‌دانست و تنها چند گزاره‌ی تکراری از اندیشه‌های مارکسیست را آموخته بود که آن هم عمل را مقدم بر اندیشه بنا نهاده بود.

3. گسست از زیست‌بوم سنتی

حزب توده آلترناتیو رژیم پهلوی بود و سبک توسعه‌ی آن‌ها را قبول نداشت، اما در الگویی که حزب توده برای سیاست فرهنگی کشور ارائه می‌داد؛ نوعی گسست از زیست سنتی کشور، یعنی مباحث سنتی و مذهبی، دیده می‌شد. در رویکرد توده مذهب، الهیات، اسطوره و فلسفه مربوط به دوران کودکی و زمانی است که بشر هنوز توانایی ایستادن بر روی پای خود را ندارد. مذهب، اسطوره و فلسفه روبنای زندگی به حساب می‌آیند و همه‌ی فقها، فیلسوفان، حکیمان و اهالی فکر و خرد در حال تولید ایدئولوژی برای حفظ روابط قدرت هستند. سیستم‌های فئودالی و سرمایه‌داری، بر اساس حفظ قلم موجود، نیاز به ساز و برگ ایدئولوژیک دارند تا بتوانند مناسبات نابرابر را بازتولید کند.
رویکرد سیاست‌مداران و متفکران توده، به فرهنگ و اندیشه‌ی ایران، رویکردی طبقاتی و اقتصادی بود. آن‌ها حافظ، سعدی، مولوی و عرفان و فلسفه و همه‌ی اندیشه‌ی ایرانی و اسلامی را بر این اساس به صورت طبقاتی تحلیل می‌کردند. اسلام برای آنان سازه‌ای بود که بر اساس گسترش سلطه و حفظ روابط نابرابر تجاری گسترش پیدا کرد. البته برخی از توده‌ای‌ها که بعداً گرایش مذهبی پیدا کردند، اسلام را دین مبارزه می‌دانستند که بعدها به سمت ایدئولوژی شدن سوق پیدا کرده است، اما توده در کل رویکرد بسیار منفی‌ای به دین و مذهب داشت. فرهنگ مردم ایران کاملاً مذهبی است؛ در حالی که توده، همانند مارکس، مذهب را افیون توده‌ها می‌دانست.
از نظر آن‌ها، عقاید مذهبی باعث می‌شود انسان از خود بیگانه شود؛ چرا که او را در روایت‌های تقدیرگرا و خودبسنده‌ای جای می‌دهد که هر گونه ظلم و نابرابری را توجیه می‌کند. مذهب روبنایی است که استبداد، ظلم، نابرابری و همه‌ی بدی‌ها در زیر آن پنهان می‌شود و با توجه به دعوتی که برای سعادت در دنیای دیگر انجام می‌دهد، انسان‌ها را از مبارزه دور می‌کند. حزب توده، مذهب را عامل تخدیر و از خودبیگانگی می‌دانستند، اما آن‌ها غافل بوده‌اند که ایرانیان تنها از راه مذهب به خودآگاهی می‌رسند و این مورد در سال 1343 به بعد خود را نشان داد، به نحوی که حزب توده کاملاً روایتی از خودبیگانه داشت.
حزب توده از زیست‌بوم سنتی و هویت مردم ایران خارج شده بود و افکاری را بیان می‌کرد که زبانِ مردم نبود. در زبان مردم عادی، مارکسیست‌ها کافر بودند؛ چرا که خداوند را قبول نداشتند. یکی از دلایل شکست توده این بود که مردم عادی حتی آن‌ها را نجس می‌دانستند. زبان و روایت توده به زبان مردم ایران نزدیکی نداشت و بعدها تاریخ نشان داد که حتی انقلاب و تحولات سیاسی نیز در زبان مذهبی بیان می‌شود. توده به اشتباه تصور می‌کرد که دین اسلام توانایی نوزایی ندارد و خطایی کاملاً استراتژیک کرد که قدرت مذهب و الهیات سیاسی در ایران را نادیده گرفت.

4. ضعف متن

یکی از اصلی‌ترین اشتباهات مبنایی و عملی حزب توده مربوط به جابه‌جا شدن آن‌هاست. حزب توده در ابتدا خانه‌ی خود را ویران کرد. جایگاه حزب توده و زمین اصلی آن‌ها ایران بود، اما در اندیشه‌ی حزب توده و واکنش آن‌ها در عمل هیچ نشانی از ایران دیده نمی‌شود. چپ‌ها و خصوصاً حزب توده دو رویه را در پیش گرفتند. اول اینکه آن‌ها خود را نماینده‌ی همه‌ی انسان‌ها می‌دانستند که قصد داشتند بهشت زمینی را برای همه‌ی بشریت ایجاد کنند. توده اعتقاد داشت آزادی، برابری و عدل ایرانی شرقی و غربی نمی‌شناسد و باید همه‌ی خلق‌های مبارز جهان کمک کنند تا زمین از عدل پر شود. این نوع فکر جهانی بر اساس تفکری فراملی بود که می‌خواست بر همه‌ی زمین استیلا پیدا کند. این تفکر جایی برای ملی‌گرایی و حمایت از شهروندان ایرانی و دفاع از تمامیت ارضی قرار نمی‌داد. به نحوی که گاهی دفاع از شوروی، به عنوان نماینده‌ی خلق‌های جهان، در مقابل دفاع از ایران از اولویت برخوردار بود. شوروی پدر همه‌ی مارکسیست‌ها بود و باید از این کشور حمایت کرد تا دیکتاتورها را براندازند. دیکتاتورهای جهان سومی باید فرو افتند تا به بلوک کشورهای مارکسیستی وارد شوند. حزب توده علاقه‌ای به تمامیت ارضی و منافع ملی ایران نداشت و این مورد در جاسوسی و اندیشه‌هایی که به نفع شوروی بود قابل بررسی است.
از سوی دیگر حزب توده گاهی گرایشات فدرال‌گرایی و قومی شدیدی داشت. این حزب برای درهم کوبیدن قدرت مرکزی و براندازی رژیم سیاسی از هر نوع تنوع و تکثر زبان قومی و مذهبی حمایت می‌کرد تا با خطاب قرار دادن اقلیت‌ها به عنوان خلق ایران، بتواند به اهداف خود برسد. در سال 24 و به خصوص سال‌های 61 به بعد، حزب توده از گرایش‌های تجزیه‌طلب در ایران حمایت کرد. بنابراین حزب توده در مبانی نظری و عملی خود جایی برای ایران نگذاشته بود، غافل از اینکه متنی که در حال زندگی بر روی آن می‌باشد ایران است و در واقع، به ایران و منافع ملی آن خیانت کرد، چرا که ایدئولوژی مارکسیستی که اندیشه‌ای آرمانی، شعاری، کور و رادیکال بود باعث شده بود آنان هرگونه بحث روزنامه‌ای و روشن‌فکری را به جای علم سیاست قرار دهند و با شور و هیجان و احساسات تند انتقادی قصد داشته باشند بهشت را از آسمان به زمین بیاورند. غافل از اینکه سیاست، عرصه‌ی آرام و محافظه‌کاری است که با عقلانیت‌های واقع‌گرا و کاملاً حساب‌شده سروکار دارد و خود علمی است بسیار پیچیده.
رویکرد سیاست‌مداران و متفکران توده، به فرهنگ و اندیشه‌ی ایران، رویکردی طبقاتی و اقتصادی بود. آن‌ها حافظ، سعدی، مولوی و عرفان و فلسفه و همه‌ی اندیشه‌ی ایرانی و اسلامی را بر این اساس به صورت طبقاتی تحلیل می‌کردند. اسلام برای آنان سازه‌ای بود که بر اساس گسترش سلطه و حفظ روابط نابرابر تجاری گسترش پیدا کرد.
یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌ها را به ایران حزب توده، به خاطر رویکرد آرمان‌گرایی فردی و فراملی، وارد کرد. با آنکه در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌و‌یکم، اعتقاد بسیاری از محققان و جامعه‌شناسان بر این است که اندیشه قدرت چندانی ندارد، چرا که شرایط اجتماعی و ساختارها، فکر آدمی را می‌سازند و نباید از روابط قدرت غافل بود، اما در مورد حزب توده، اندیشه‌ها به راحتی وضعیت و کارایی آن‌ها را شرح می‌دهند.
اندیشه‌ی حزب توده ریشه‌ در مارکسیست دارد و تفکر چپ‌گرای حزب توده با توجه به اینکه به شدت آرمانی، رادیکال، ایدئولوژیک ضدملیت و مذهب بود نتوانست در ایران کارآمد باشد؛ حتی از منظر پسامدرن‌ها و رویکردهای تبارشناسانه نیز حزب توده نیاز به ایجاد منابع مالی و پایگاه قدرت داشت. کنشگران سیاسی یا قدرت خود را از دولت می‌گیرند یا مردم و یا کشور خارجی. مسلم است که حزب توده مخالف دولت بود و به همین خاطر به سمت مردم و افکار عمومی حرکت کرد. با توجه به اشتباهات استراتژیک و مبانی بسیار متناقض و ناهماهنگ حزب توده، سرانجام اصلی‌ترین منبع خود را در خارج قرار داد و تبدیل به مهره‌ای ضدوطن و ملیت گردید که به منافع ملی ایران ضربه زد.
حزب توده بازیچه‌ی قدرت‌های بزرگ شد و نتوانست کنش متعادل و محافظه‌کار و عقلانی سیاسی را از خود بروز دهد. بیش از آنکه به سازندگی و آبادانی ایران گرایش داشته باشد، به سمت نقد علم و نابودی فضای آکادمیک و رویکرد روشن‌فکری حرکت کرد. حزب توده در دوران پهلوی تا حدی هویت خود را حفظ کرد؛ اما در دوران پس از انقلاب، با توجه به قدرت گرفتن یک روایت انتقادی و بومی، توان هویتی و مبانی اندیشه‌اش را از دست داد و به راحتی نقشه‌های خود را لو داد.(*)
منبع:برهان



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط