برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى (3)

آن گاه که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله از دنیا رفت همسران او تصمیم گرفتند براى گرفتن میراث خود عثمان را نزد ابوبکر بفرستند، عایشه گفت: مگر رسول خدا صلى الله علیه وآله نفرمود: ما چیزى به ارث نمى گذاریم،...
چهارشنبه، 25 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى (3)
 برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى(3)

 

نویسنده: آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی




 

 

حدیثِ «انبیا چیزى به ارث نمى گذارند»!!

از احادیث بى اساس بخارى مى توان به حدیث کتاب الفرائض اشاره نمود:
عبدالله بن مسلمه، از مالک، از ابن شهاب، از عروه نقل مى کند که عایشه مى گوید:
آن گاه که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله از دنیا رفت همسران او تصمیم گرفتند براى گرفتن میراث خود عثمان را نزد ابوبکر بفرستند، عایشه گفت: مگر رسول خدا صلى الله علیه وآله نفرمود: ما چیزى به ارث نمى گذاریم، آن چه را که از ما برجاى بماند، صدقه است.(1)
علماى بزرگ ما در کتاب هاى خود، به جعلى بودن این حدیث تصریح کرده اند.(2) دلیل جعل روایت یادشده این است که پاره ی تن رسول خدا صلى الله علیه وآله را از اموال برجاى مانده ایشان، محروم کنند.(3)
در نادرستى این حدیث همان بس که حضرت على علیه السلام در جریان گفت و گو با ابوبکر، آن را رد کرد و تعارض آن را با کتاب خدا به اثبات رساند.
ابن سعد مى گوید: محمّد بن عمر، از هشام بن سعد، از عباس بن عبدالله بن معبد، از ابوجعفر این گونه نقل مى کند:
فاطمه علیها السلام و عبّاس بن عبدالمطلّب براى مطالبه ی میراث خود با على علیه السلام همراه شدند و به نزد ابوبکر رفتند. ابوبکر گفت: رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرماید: ما میراثى بر جاى نمى نهیم؛ اموال بر جاى مانده ی ما صدقه است. بنابراین، این اموال به دست من است.
حضرت على علیه السلام به دو آیه از قرآن استناد کرد و فرمود:

(وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُودَ)؛(4)

و سلیمان، وارث داوود شد.
و زکریا مى گوید:

(یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ)؛(5)

تا وارث من و آل یعقوب شود.
ابوبکر گفت: همین است که گفتم و تو نیز همین را مى دانى.
حضرت على علیه السلام فرمود: این کتاب خداست که سخن مى گوید.
در این هنگام، على، فاطمه علیهما السلام و عبّاس ساکت شدند و رفتند.(6)

حدیث «مجادله ی حضرت على با پیامبر بر سر نماز شب»

از دیگر احادیث بى اساس بخارى-که دهلوى در کتاب تحفه اثنا عشریه آورده-این حدیث است:
بخارى در صحیح خود-که از نظر اهل سنّت، صحیح ترین کتاب بعد از قرآن است- به طرق گوناگون نقل مى کند که رسول خدا صلى الله علیه وآله شبى به خانه ی حضرت على و حضرت فاطمه علیهما السلام رفت، آن ها را از خواب بیدار کرد و با اصرار از آن ها خواست نماز شب بخوانند.
حضرت على علیه السلام گفت: به خدا سوگند، جز نمازهایى که خدا آن ها را واجب کرده نمازى نمى خوانیم، و جان هاى ما در اختیار خداست؛ یعنى اگر خداوند، توفیق اقامه ی نماز شب را به ما عطا کند، آن را اقامه مى کنیم.
پیامبر در حالى که دست بر ران خویش مى کوبید، بازگشت و این آیه را قرائت فرمود:

(وَکانَ اْلإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً)؛(7)

انسان بیش از هر چیز سَرِ جدال دارد.(8)
ولکن علماى اهل سنّت از نقل این روایت شرم ندارند و به روایاتى از این دست، استناد مى کنند.
به راستى آیا کسى باور مى کند که امیر مؤمنان على علیه السلام-با آن همه عبادت و عبودیت براى خداوند متعال-از تهجّد و اقامه ی نماز نافله ی شب براى جلب رضایت الهى، سرباز زده باشد؟
على علیه السلام در همه چیز، مطیع محض رسول اکرم صلى الله علیه وآله بود، حال آیا مى توان باور کرد که وى در جریان مسأله ی نماز شب و تهجّد، با رسول خدا صلى الله علیه وآله مجادله کند؟
آیا مى توان باور کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام همانند معتقدین به جبر به استدلال در برابر پیامبر صلى الله علیه وآله پرداخته باشد؟
این حدیث، ساخته و پرداخته ی دشمنان پیامبر صلى الله علیه وآله و امیرالمؤمنین علیه السلام است و تنها، کسانى آن را باور مى کنند که دشمن پیامبر صلى الله علیه وآله و على علیه السلام باشند!!
هیچ مؤمنى در برابر درخواست اقامه ی نماز، این گونه سرپیچى نمى کند و با چنین برخورد تندى، نمى گوید: «به خدا سوگند، از اقامه ی هر گونه نمازى جز نمازهاى واجب، سرباز مى زنیم»؛ تا چه رسد به این که درخواست کننده، رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد؛ چرا که این گونه سخن گفتن با پیامبر صلى الله علیه وآله-آن هم در قبال درخواست ایشان براى نماز و عبادت-به منزله ی اهانت به وى و کوچک شمردن درخواست اوست و چنین عملى از هیچ یک از مؤمنان سر نمى زند تا چه رسد به على علیه السلام که در همه چیز از دستورات رسول خدا صلى الله علیه وآله اطاعت مى کرد و پس از آن حضرت عابدترین مردم به شمار مى رفت.

نگاهى به فضایل حضرت على علیه السلام

ابن ابى الحدید معتزلى حنفى درباره عبادت على علیه السلام مى نویسد:
در زمینه ی عبادت باید گفت که على علیه السلام، عابدترین مردم بود و نماز و روزه ی او از همه ی مردم بیشتر بود. مردم نماز شب، مواظبت بر اذکار و برپایى نافله را از وى فرا گرفتند.
مواظبت على علیه السلام بر اذکار تا بدان جا بود که در لیلة الهریر جنگ صفّین، زیراندازى چرمین برایش پهن مى کردند و او عبادات خود را بر روى آن زیرانداز به جا مى آورد در حالى که تیرهاى دشمن در مقابل او فرود مى آمد و از کنار گوش راست و چپش عبور مى کرد، اما آن حضرت هراسى به دل راه نمى داد و تا پایان اذکار، از جایش برنمى خاست.
پیشانى حضرت على علیه السلام به خاطر سجده هاى طولانى، هم چون پینه ی شتران، پینه بسته بود!
با تأمّل در دعاها و مناجات هاى حضرت على علیه السلام که از تعظیم و تقدیس خداوند پر است، خضوع و خشوع در برابر هیبت و عزّت پروردگار و تسلیم در برابر وى، میزان اخلاص على علیه السلام آشکار و روشن مى شود که این سخنان از چه قلبى برخاسته و بر زبان چه کسى رانده شده است.
از على بن حسین علیهما السلام که سرآمد عابدان بود، پرسیدند: عبادت شما در مقایسه با عبادت جدّتان چگونه است؟
عبادتی عند عبادة جدّی کعبادة جدّی عند عبادة رسول الله صلى الله علیه وآله؛(9)
عبادت من در مقایسه با عبادت جدّم، همانند عبادت جدّم در مقایسه با عبادت رسول خدا صلى الله علیه وآله است.
شیخ محمّد بن طلحه شافعى در فصل هفتم کتاب خود با عنوان «عبادت، زهد و پارسایى حضرت على علیه السلام» مى نویسد:
در مورد عبادت آن حضرت باید گفت: حقیقت عبادت، اطاعت است و هر که خدا را اطاعت کند و در انجام واجبات و پرهیز از محرّمات بکوشد، عابد به شمار مى آید. متعلّقات اوامر صادره از خداوند متعال-که بر زبان رسول خدا صلى الله علیه وآله جارى مى شد-متنوّع است و به همین جهت، عبادت نیز اقسام متنوّع دارد؛ همانند نماز، صدقه، روزه و... حضرت على علیه السلام در انجام عبادات گوناگون مى کوشید و با شتاب، خود را بدان ها مى آراست تا جایى که براى تلاش فراوان در اطاعت از خدا و رسولش، به مراتبى دست یافت که دیگران از دستیابى بدان باز مانده بودند.
حضرت على علیه السلام نماز و صدقه را هم زمان به جا آورد و در حال رکوع، صدقه داد تا جایى که خداوند، آیه اى را در شأن وى نازل کرد که تا روز قیامت، تلاوت مى شود.
شیخ محمّد بن طلحه به نقل داستان صدقه در حال نماز و آیاتى که درباره ی آن حضرت نازل شده، مى پردازد، از جمله آیه اى که مى فرماید:

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)؛(10)

ولىّ و سرپرست شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند؛ همان کسانى که نماز برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند.
و آیه اى که مى فرماید:

(وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکینًا وَیَتیمًا وَأَسیرًا)؛(11)

و به [پاس] دوستىِ [خدا]، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک مى دادند.
آن گاه مى نویسد:
عبادت، انواع گوناگونى دارد و حضرت على علیه السلام همه ی عبادات را در خود گرد آورده بود؛ چرا که وى به حقیقت احوال جهان آخرت و حوادث عظیم آن، یقین داشت و مى دانست که همگان به هنگام مرگ و بازگشت به سوى خدا، باید به پرسش هاى جهان آخرت پاسخ دهند، به خاطر سرسختى خود، در برابر آفریدگار، زانو زنند و سزاى کردار خود را- با بهشت یا جهنّم- ببینند.
على علیه السلام با چنین یقینى، مى بایست کمر همّت ببندد و وقت خود را صرف فرمانبردارى از پروردگار نماید؛ چرا که فقط انسان هاى مردّد و بى تقوا، در عبادت کوتاهى مى کنند. حضرت على علیه السلام از یقینى بى منتها برخوردار بود و خود به صراحت و آشکارا در این مورد مى فرمود:
لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛
اگر پرده ها کنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد.
بنابراین، عبادت وى بر اساس یقینى که داشت، والاترین هدف را نشانه رفته بود و طاعت او به خاطر صلابت باورش، در بلندترین قلّه، جاى گرفته بود.
شیخ محمّد بن طلحه پس از نقل پاره اى روایات مى افزاید:
این وقایع و قضایاى مفصّل-که سپیده دم آن، براى على علیه السلام روشن شد، قرص ماهِ آداب و مناسکش در نزد على علیه السلام کامل گشت، سرّ آثارش در على علیه السلام نمایان شد و خبر اسرارش توسط وى در میان مردم گسترش یافت-نشان مى دهد که على علیه السلام، شهره عبادت، سرامد عابدان و عامل به همه ی عبادات بود.
وى عبادات را به کامل ترین وجه، ادا مى کرد و در قول و عمل به آن پایبند بود. على علیه السلام مقامات عابدان را در برگرفت تا آن که به مقام امامت رسید و از ویژگى هاى زاهدان برخوردار شد، وى زمام رهبرى را در دست گرفت و به امانتدارى، عبادت، محبّت، زهد، پرهیزگارى، معرفت، توکل، خوف، امید، صبر، شکر، رضایت و ترس، آراسته شد.
على علیه السلام اهل تواضع، تفکر، عبادت، تدبّر، شب زنده دارى، تذکُّر، آه و ناله، مناجات، اَذکار، اوراد و هدایت مردم بود.
وى رنج انواع عبادت ها و طاعت هایى را بر دوش کشید که قدرتمندان توانایى تحمل آن را ندارند تا جایى که قرآن کریم، لب به ستایش او گشود و با این کار، درستکارى او را بر همگان آشکار ساخت.
واحدى در تفسیر خود حدیث مرفوعى را به سند خود نقل مى کند که ابن عبّاس مى گوید:
على بن ابى طالب علیهما السلام، چهار درهم داشت، اولى را شب هنگام، دومى را روز، سومى را مخفیانه و چهارمى را علنى، صدقه داد، به همین جهت این آیه نازل شد:

(الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ)؛(12)

کسانى که اموال خود را شب و روز، و نهان و آشکارا، انفاق مى کنند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مى شوند.
با درنگ و تدبّر در الفاظ و معانى داستان ها و وقایع مذکور به روشنى مشخص مى شود که حضرت على علیه السلام از این مقدّمات، برخوردار و همه ی صفات ممکن را در خود گرد آورده بود، در فضل و شرافتش همین بس که خداوند در آیات و سوره هاى قرآن به ستایش او پرداخته است و فرد فرد امت اسلامى، این آیات و سوره ها را تا روز قیامت در قالب فرایض نماز، تلاوت مى کنند.
آن گاه این اشعار را در حق آن حضرت نقل مى کند:

هذى المزایا بعض ما حلّی بها ... وحُبّی من الخیرات والبرکات
وله وظائف طاعة أورادها ... معمورة الآناء و الأوقات
بعبادة وزهادة وتورّع ... وتخشُّع وتدرّع الإخبات
وتقلّل وتوکّل وتفکّر ... وتدبّر وتذکّر المثلات
وإذا الظّلام سجى یناجى ربَّه ... متضرّعاً بالذکر والدعوات
یعنو له بخضوع قلب خاشع ... وهموع طرف مسبل العبرات
علمٌ علت درجاته وفضائلُ ... شرفت معارجها على الشُرُفات
ومناقبٌ نطقت بها آی الکتاب ... وحسبها أن جاء شاهدها من الآیات؛(13)

این مزایا، بخشى از خیرات و برکاتى است که بدان آراسته و به او عطا شده است.
وى عبادتى داشت که لحظات و اوقات اوراد آن، سرشار از عبادت، زهد، پرهیزگارى، خشوع، فروتنى، قناعت، توکّل، تفکّر، تدبّر و یادآورى الگوها بود.
آن گاه که تاریکى همه جا را فرا مى گرفت با حالت تضرّع، ذکر و دعا، به مناجات با پروردگارش مى پرداخت.
با خشوع قلب و چشم هاى همیشه اشکبار، تسلیم امّر پروردگار مى شد.
علمش بلند مرتبه بود و فضایلى داشت که هیچ کس به پاى آن نمى رسید.
آیات قرآن از مناقب وى سخن گفته است و همین بس که آیات قرآن، گواه مناقب وى باشد.
شیخ محمّد بن طلحه در بخش دیگرى از سخنانش مى گوید:
نقل شده است که معاویه پس از درگذشت حضرت على علیه السلام به ضرار بن صرد گفت: على را براى من توصیف کن!
ضرار گفت: مرا معاف کن.
معاویه گفت: او را توصیف کن.
ضرار گفت: معافم کن.
معاویه گفت: معافت نمى کنم.
ضرار گفت: حال که چاره اى نیست، آن چه را که از على علیه السلام مى دانم نقل مى کنم:
به خدا سوگند، بلندنظر و توانمند بود، سخنش جداکننده ی حق و باطل بود و به عدالت حکم مى نمود. علم و حکمت از سر و رویش مى بارید. از دنیا و زرق و برقش مى گریخت و با شب و تاریکى آن انس مى گرفت.
به خدا سوگند، بسیار اشک مى ریخت و فراوان تفکّر مى کرد. دستانش را پشت و رو مى کرد و نفس خود را مخاطب مى ساخت. از لباس هاى زبر و غذاهاى ساده استقبال مى کرد.
به خدا سوگند، چون یکى از ما بود. هر گاه از او مى پرسیدیم، پاسخ مى گفت، هر گاه به نزدش مى رفتیم، سر سخن را باز مى کرد و هر گاه دعوتش مى کردیم اجابت مى نمود.
به خدا سوگند-با آن که به او نزدیک بودیم و ما را به خود نزدیک مى کرد-از شدّت هیبیت و عظمتش با او سخن نمى گفتیم و سر صحبت را با او باز نمى کردیم. هر گاه لبخند مى زد دندان هاى درخشان و موزونش نمایان مى شد. اهل دین را بزرگ مى شمرد، بیچارگان را دوست مى داشت. توانمندان در باطلشان به او طمع نمی ورزیدند و ناتوانان از عدلش نومید نمى شدند.
خدا را گواه مى گیرم که یک بار در شبى تاریک و پرستاره، او را دیدم که در محرابش نشسته و محاسنش را در میان دستانش گرفته بود؛ چون مارگزیدگان به خود مى پیچید و همانند سوگواران گریه مى کرد؛ در این هنگام شنیدم که مى گفت:
یا دنیا! یا دنیا! أبی تعرّضّت أم إلیّ تشوّقت؟
هیهات! هیهات! غرّی غیری، قد بتتک ثلاثاً لا رجعة لی فیک.
فعمرک قصیر و عیشک حقیر و خطرک کثیر.
آه! من قلّة الزاد وبعد السفر ووحشة الطریق؛
اى دنیا! اى دنیا! آیا به سراغ من آمده اى یا شوق مرا در سر دارى؟ هیهات! هیهات! دیگرى را فریب ده؛ چرا که تو را سه طلاقه کرده ام و دیگر رجوعى در کار نیست.
پس عمر تو کوتاه، زندگى ات حقیر و خطرت بسیار است.
آه از توشه ی کم، سفر طولانى و راه پر از بیم و هراس.
در این هنگام، اشک هاى معاویه بر محاسنش جارى شد و نتوانست مانع آن گردد. معاویه با آستینش، اشک هایش را پاک مى کرد و حاضران نیز از شدّت گریه به خود مى لرزیدند.
معاویه گفت: خداوند اباالحسن را رحمت کند، به خدا سوگند همین گونه بود که گفتى. اى ضرار اندوه تو بر او چگونه است؟
ضرار پاسخ داد: همانند مادرى که فرزندش را روى سینه اش ذبح کنند، چنین کسى هرگز اشکش خشک نمى شود و داغش آرام نمى گیرد.(14)
کوتاه سخن این که توصیف زهد و عبادتِ امام على علیه السلام براى خداوند، امکان پذیر نیست و هیچ کس نمى تواند این موضوع را انکار کند تا جایى که دشمنانش نیز به این امر اذعان مى کنند.
اى کاش! پیروان معاویه نیز همانند وى، اعتراف مى کردند و این حدیث ساختگى و جعلى را نمى پذیرفتند.

حدیث ساختگى و شبهه ی جبرگرایى

در این حدیث، نوعى شبه جبرگرایى در سخنان امام على علیه السلام به چشم مى خورد که پرهیز از اقامه ی نماز شب هم به پاى زشتى آن نمى رسد؛ چرا که تمسّک به جبرگرایى، بسیار زشت و ناپسند است و انتساب آن به امیرالمؤمنین علیه السلام، کفر و گمراهى به شمار مى رود... .

بطلان قدر از دیدگاه ابن تیمیّه

اکنون برخى عبارات ابن تیمیّه درباره بطلان استناد به قدر را مى آوریم:
همه ی عقلا و دینداران استدلال به قدر را باطل و مردود مى دانند تا جایى که طرفداران قدر نیز چنین استدلالى را از شخصى که مرتکب ظلمى شده و یا حقى را ترک گفته، نمى پذیرند؛ بلکه حقوق خود را از وى مطالبه مى کنند و او را به سزاى دشمنى و عداوتش مى رسانند.
استدلال به قدر، نوعى شبه سوفسطائیسم است که در علوم، رخ مى دهد. بطلان سوفسطائیسم بر همه آشکار است، اما بسیارى از مردم را گرفتار خود مى کند و آنان را تا مرز تردید پیرامون وجود خود و دیگر علوم ضرورى، مى کشاند.
جبرگرایى نیز در صحنه ی اَعمال، خود را نشان مى دهد تا جایى که صدق و عدل را که واجب است ساقط مى کند و دروغ، ظلم را مباح مى نماید.
اما همه مى دانند که چنین شبهه اى، به ضرورت باطل است و با تحقیق بیشتر، بطلان آن آشکار مى شود. هیچ کس به چنین شبهه اى استناد نمى کند مگر آن که از دلیل کار خود آگاه نباشد؛ اما اگر کسى از مصلحت و ضرورت عمل خود آگاه باشد و خود را مامور انجام آن بداند، به قدر استناد نمى کند.
هم چنین اگر کسى از عدم مصلحت و ضرورت عملى که انجام نداده است، آگاه باشد و بداند که مامور انجام آن نیست، باز هم به قدر استناد نمى کند. فقط، افرادى به قدر استناد مى کنند که از روى ناآگاهى، پیرو هواى نفس خود باشند؛
به همین جهت است که وقتى مشرکان گفتند:

(لَوْ شاءَ اللهُ ما أَشْرَکْنا وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَیْء)؛(15)

اگر خدا مى خواست، نه ما و نه پدرانمان شرک نمى آوردیم، و چیزى را [خودسرانه] تحریم نمى کردیم.
خداوند در پاسخ آنان فرمود:

(قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ * قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعینَ)؛(16)

بگو: «آیا نزد شما دانشى هست که آن را براى ما آشکار کنید؟ شما جز از گمان پیروى نمى کنید، و جز دروغ نمى گویید» بگو: «برهانِ رسا ویژه خداست، و اگر [خدا] مى خواست قطعاً همه شما را هدایت مى کرد.
این مشرکان از روى فطرت و عقل مى دانند که این استدلال، باطل و مردود است. فرض کنید که فردى از مشرکان به ناموس و اموال مشرکى دیگر، تجاوز کند، فرزندش را به قتل برساند، بر ظلم خود اصرار ورزد و در پاسخ به سرزنش اطرافیان چنین بگوید که اگر خدا مى خواست این کارها را انجام نمى دادم.
در این حالت، مشرکان دیگر، استدلال وى را نمى پذیرند و حتّى خود او نیز چنین استدلالى را از دیگران قبول نمى کند؛ بلکه از روى ناچارى و رفع سرزنش، دست به دامن چنین استدلالى مى شود.
به همین جهت خداوند به آن ها مى فرماید:

(هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنا).

بدین معنا که این درخواست به امر خدا (قدر الهى) و مصلحتى است که باید انجام پذیرد؟
آن گاه مى فرماید:

(إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ).

بدین معنا که شما بر اساس حدس و افتراهاى خود عمل مى کنید.
بنابراین، نه قدر الهى؛ بلکه درخواست ها و علایق مشرکان، عامل اصلى رفتارهاى آنان به شمار مى رود؛ چرا که قدر، تنها عامل اصلى انجام کارها و حجّت کسى بر دیگرى، نیست و هیچ کس را معذور نمى کند. همه ی مردم در قدر با هم برابرند و اگر قدر، حجّت و عامل اساسى قلمداد مى شد، تفاوتى میان عادل و ظالم، راست گو و دروغ گو، دانا و نادان، نیکوکار و زشتکار و اعمال اصلاح گر با فسادگر و سودمند با زیانبار، پدید نمى آمد.
این مشرکان در توجیه دورى از رسالت انبیا-که توحید و ایمان را در بر مى گیرد-دست به دامن قدر شده اند، اما اگر مشرکى براى توجیه اهمال حقوق و مخالفت با دستور مشرکى دیگر، به قدر استناد کند سخنش مورد پذیرش قرار نخواهد گرفت.
بالاتر این که، همین مشرکان، یک دیگر را به جهت ظلم و ترک حقوق، سرزنش مى کردند، اما هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه وآله مبعوث شد و آنان را به حق خدا بر بندگان و اطاعت از اوامر الهى فرا خواند، دست به دامن قدر شدند و براى توجیه اهمال حق پروردگار و مخالفت با دستورات او، به قدر استدلال کردند؛ این در حالى بود که اگر شخصى براى توجیه اهمال حق مشرکان و مخالفت با اوامر آن ها به قدر استناد مى کرد، سخن او را نمى پذیرفتند.(17)

ابن تیمیّه و استدلال به حدیث جعلى

ابن تیمیه در جاى دیگرى به صورت مفصّل، به تقبیح و ابطال استدلال به قدر مى پردازد، اما در پایان سخنانش-از روى دشمنى با امیرالمؤمنین علیه السلام-آن حضرت را به قَدَرگرایى متهم مى کند و حدیث جعلى مذکور را خاطر نشان مى سازد و مى نویسد:
ایمان به قدر، امرى ضرورى است! اما هیچ کس- بر اساس حکم روشن عقل-استدلال به قدر را نمى پذیرد. بطلان این استدلال، مستلزم تکذیب قدر نیست؛ چرا که انسان ها از فطرتى مبتنى بر نیاز به منفعت خواهى و دفع ضرر برخوردارند و صلاح زندگى دنیوى و اخروى آنان، بسته به این امر است.
بنابراین، انسان ها ناگزیرند در پى چیزهایى برآیند که تحقّق منفعت و دفع ضرر را براى آنان ممکن سازد و بعثت یا عدم بعثت انبیا تأثیرى در اصل این فرآیند ندارد؛ با این همه، آگاهى انسان ها از فواید و زیان هاى گوناگون، بستگى به عقل و هدف آنان دارد و بعثت پیامبران با هدف تحقّق و تکمیل مصالح و نیز دفع و کاهش مفاسد صورت مى پذیرد.
از این رو، پیروان پیامبران، در تحقّق مصالح و دفع مفاسد از دیگران کامل ترند و تکذیب کنندگان پیامبران از این مهم، محروم هستند؛ به گونه اى که به تبعیت از مفاسد و تعطیل کردن مصالح مى پردازند و به همین جهت باید آنان را در شمار بدترین انسان ها قرار داد؛ با این همه، مخالفان پیامبران نیز ناگزیر باید در پى تحقق برخى مسائل و اجتناب از برخى دیگر برآیند و همگى به دفع مضرّات ظلم، زشتى ها و امور از آن قبیل بپردازند.
بنابراین، در صورت وقوع ظلم علیه جان، مال و ناموس یک فرد و مطالبه ی قصاص و مجازات از سوى مظلوم، هیچ عاقلى استناد به قدر را نمى پذیرد. اگر ظالم ادّعا کند که: «من بى گناهم؛ چرا که ارتکاب این ظلم از سوى من، امرى مقدّر است» پاسخ او را چنین خواهند داد که «اگر خود تو مظلوم واقع شوى و ظالم براى توجیه ظلم خود به قدر استدلال کند، سخن او را نخواهى پذیرفت و پذیرش چنین استدلالى، فساد قطعى و همیشگى را به ارمغان خواهد آورد».
پس آن که همه ی مردم به قدر اعتقاد دارند، اما فطرت و عقل هیچ یک از آن ها، استدلال به قدر را نمى پذیرد؛ بنابراین دانستیم که اذعان به قدر، با ردّ استدلال بدان، هیچ منافاتى ندارد، بلکه باید به قدر ایمان آورد و هم زمان استناد به آن را مردود دانست.
جدل، به دو قسم حق و باطل تقسیم مى شود و در زبان عربى، اسم جنس به دو نوع تقسیم مى شود که یکى از دیگرى، برتر است؛ به گونه اى که اسم جنس برتر را اسم خاص و دیگرى را اسم عام مى نامند.
تقسیم بندى به عام و خاص را مى توان در الفاظ جایز، مباح، خویشاوندان و جواز، ملاحظه نمود. عرب زبانان، لفظ حیوان را براى غیر ناطق به کار مى برند، چرا که ناطق، مخصوص انسان است.
به همین جهت است که آنان در مورد لفظ کلام و جدل، مبالغه کرده اند و بر این اساس، هر گاه شخصى، بدون آگاهى لب به سخن بگشاید، او را صاحب کلام و متکلّم مى نامند؛ دقیقاً به همین جهت است که گذشتگان، اهل کلام را سرزنش کرده اند. جدل نیز همین گونه است به گونه اى که اگر کلامى از استدلال صحیح، برخوردار نباشد آن را جدل محض مى نامند.
استدلال به قدر نیز در همین چارچوب، قرار مى گیرد؛ چنان که در صحیح بخارى آمده است: از على علیه السلام چنین نقل شده است:
رسول خدا صلى الله علیه وآله شب هنگام به نزد من و فاطمه آمد و فرمود: آیا براى نماز بیدار نمى شوید؟
گفتم: اى رسول خدا! اختیار ما به دست خداست و اگر اراده ی او بر تهجّد ما قرار گیرد ما را از خواب بیدار مى کند.
رسول خدا صلى الله علیه وآله در حالى که مى رفت فرمود:

(وَکانَ اْلإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ).(18)

در پاسخ او مى گوییم: حال که تمسّک و استدلال به قدر تا این حدّ، زشت و ناپسند است، انتساب آن به امیرالمؤمنین علیه السلام، تنها و تنها از دشمنى و عناد با وى سرچشمه مى گیرد و هیچ یک از عقلا و اهل فهم-تا چه رسد به مؤمنان و اهل یقین-چنین دروغى را تصدیق نمى کنند.
از این گذشته، خود ابن تیمیه در جاى دیگرى از کتابش، استنادکنندگان به قدر را بدتر از یهود و نصارا مى داند... وى در این زمینه مى نویسد:
این پرسش-یعنى لزوم سکوت انبیا در جواب کفّار- متوجّه کسانى است که استدلال به قدر را جایز مى دانند و عذر عصیان و گنهکارى خود را در قدر، جست و جو مى کنند. برخى شاهدان حقیقت هستى که به وفور در میان مردم حضور دارند، ادّعا مى کنند که عرفاى خاص اهل توحید هستند و در توحید ربوبیت، فنا شده اند؛
اینان بر این باورند که حُسنِ عارف به هنگام فنا در شهود توحید ربوبیت، حُسن نیست و قُبح وى نیز قُبح به شمار نمى آید.
این اعتقاد را مى توان به وفور در میان شیوخ زاهد متأخّر، متصوّفه، فقرا و حتى فقها، امرا و عامه ی مردم، مشاهده نمود.
بى تردید چنین افرادى، از شیعیان و معتزله هم بدترند چرا که شیعیان و معتزله، امر و نهى را مى پذیرند و قدر را انکار مى کنند.
شیعیان و معتزله نیز با استناد به چنین افرادى، منتسبان به اهل سنّت را مورد انتقاد قرار مى دهند؛ چرا که برخى انسان ها امر و نهى، وعده و وعید، انجام واجبات و ترک محرّمات را پذیرفته اند و معتقدند که خداوند، اعمال بندگان را خلق نکرده، چنین اراده اى ننموده و وجود گناه را قصد نکرده است.
اینان مى خواهند خداوند را بزرگ داشته، او را از ظلم، منزّه ساخته و حجّت خداوند را علیه خود بپذیرند.
اما متأسفانه از همتى اندک برخوردارند و نمى توانند قدرت تامه ی خداوند، مشیت عامه، خلقت فراگیر، عدالت، حکمت، امر و نهى و وعده و وعید حق تعالى را با هم جمع کنند.
بنابراین، حمد و ستایش را مخصوص خداوند مى دانند؛ اما پادشاهى تامه را از او سلب مى کنند.
به اعتقاد من کسانى که قدرت، مشیت و خلقت خداوند را به اثبات مى رسانند و از این طریق با امر و نهى و وعده و وعید او به مخالفت برمى خیزند، از یهود و نصارا هم بدترند؛ چرا که اعتقاد آنان مستلزم سکوت پیامبران است.
ما تنها به بیان سخنان باطل این افراد و دیگران مى پردازیم، اما سخن حقّ را باید از همه کس، پذیرفت. هیچ کس حق ندارد که بدعتى را با بدعت و باطلى را با باطلى دیگر، پاسخ گوید. هر چند که منکران قدر در دام بدعت، گرفتار آمده اند، اما آنان که در برابر دستورات الهى به قدر استناد مى کنند، به بدعتى بزرگ تر مبتلا شده اند. همان طور که مى توان منکران قدر را به آتش پرستان تشبیه کرد، استنادکنندگان به قدر را نیز مى توان همسان مشرکان و مخالفان انبیا قلمداد کرد؛ همان ها که گفتند:

(... لَوْ شاءَ اللهُ ما أَشْرَکْنا وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَیْء)؛(19)

... اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرک نمى شدیم و چیزى را حرام نمى کردیم.
شایان ذکر است که در اواخر عصر صحابه، دسته اى از این قَدَرگرایان وجود داشتند. در مورد کسانى که در برابر اوامر الهى، به قدر استناد مى کنند باید گفت که هیچ کدام از فرقه هاى معروف اسلامى، طرفدار چنین اعتقادى نبوده اند؛ بلکه طرفداران آن تنها در میان متأخّرین رو به فزونى نهاده اند.(20)

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

1- صحیح بخارى: 8 / 266.
2- خداوند این حقیقت را بر زبان یکى از پیشوایان حافظ اهل سنّت، به نام حافظ، ابن خراش، متوفّاى سال 283 هجرى، جارى ساخته است. حافظ، ذهبى در کتاب تذکرة الحفاظ: 2 / 684 / 705 مى نویسد:
ابن عدى گفت: از عبدان شنیدم که مى گفت: به ابن خراش گفتم: در مورد حدیث «اموال بر جاى مانده ما صدقه است» چه نظرى دارى؟
گفت: این حدیث باطل است. وى مالک بن اوس را به دروغ گویى متهم کرد.
حافظ، ابن حجر عسقلانى نیز در ضمن یکى از شرح حال هاى لسان المیزان: 3 / 509 مى نویسد: عبدان مى گوید: به ابن خراش گفتم: درباره حدیث «ما میراثى بر جاى نمى نهیم، اموال برجاى مانده ما صدقه است» چه نظرى دارى؟
گفت: این حدیث باطل است.
گفتم: چه کسى را به جعل آن متهم مى کنى؟
گفت: مالک بن اوس.
3- براى آگاهى بیشتر در این زمینه مى توانید به کتاب تشیید المطاعن و دیگر کتاب هاى معتبر، مراجعه نمایید.
4- سوره نمل: آیه 16.
5- سوره مریم: آیه 6.
6- الطبقات الکبرى: 2 / 315.
7- سوره کهف: آیه 54.
8- مختصر تحفة اثنا عشریه: 281، ر.ک: تحفة اثنا عشریه: 286.
تفاوتى ندارد که چه کسى این روایت را جعل و نقل کرده است، اما به هر حال باید آن را در شمار زشت ترین افتراها و دروغ ها قرار داد؛ جاعل و راوى این گفته هر کس که مى خواهد باشد فرقى نمى کند سرانجام این حدیث در شمار زشت ترین افتراها و پست ترین دروغ هاست.
9- شرح نهج البلاغة : 1 / 27.
10- سوره احزاب: آیه 55.
11- سوره انسان: آیه 8.
12- سوره بقره: آیه 274.
13- مطالب السئول: 137
14- مطالب السئول: 131 و 132.
15- سوره انعام: آیه 148.
16- سوره انعام: بخشى از آیات 148 و 149.
17- منهاج السنّه: 2 / 3-5.
18- منهاج السنّه: 2 / 13-15.
19- سوره انعام: آیه 148.
20- منهاج السنّه: 2 / 11 و 12.

منبع مقاله: حسینی میلانی، سیّدعلی؛ (1390)، صحیح بخاری و مسلم در ترازوی نقد، قم: الحقایق، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط