برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى (5)

حدیثِ «شخصى به نام شریک پیرامون معراج رسول خدا صلى الله علیه وآله» از دیگر احادیث بى اساس بخارى است. متن روایت به این صورت است:
چهارشنبه، 25 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى (5)
 برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى(5)

 

نویسنده: آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی




 

حدیثِ «سه نفر پیامبر را به معراج بردند»

حدیثِ «شخصى به نام شریک پیرامون معراج رسول خدا صلى الله علیه وآله» از دیگر احادیث بى اساس بخارى است. متن روایت به این صورت است:
عبدالعزیز بن عبدالله، از سلیمان، از شریک بن عبدالله، نقل مى کند که انس بن مالک مى گوید:
در شب معراج رسول خدا صلى الله علیه وآله از مسجد الحرام- یعنى قبل از نزول وحى بر ایشان- در مسجدالحرام به خواب رفته بود سه نفر نزد وى آمدند که یکى از آن سه نفر گفت: این کیست؟
دومى گفت: این بهترین مرد مکّه است.
سومى گفت: بهترین مرد مکّه را بردارید.
آن شب گذشت و پیامبر صلى الله علیه وآله آنان را ندید تا این که شبى دیگر به نزدش آمدند. هر چند دیدگان آن حضرت آن ها را نمى دید، اما قلبش بیدار بود و آن ها را مى دید. پیامبران این گونه اند که چشم هاشان به خواب مى رود اما قلب هاشان بیدار مى ماند.- آن سه نفر بى آن که با پیامبر سخن بگویند او را حمل کرده و در کنار چاه زمزم بر زمین گذاشتند. جبرئیل دست به کار شد و بالاى سینه تا گریبان پیامبر صلى الله علیه وآله را شکافت تا این که به سینه و درون آن رسید و با آب زمزم، قسمت هاى درونى بدن پیامبر صلى الله علیه وآله را شست و شو داد.
آن گاه تشتى زرّین آوردند که کاسه اى طلایى و مملو از ایمان و حکمت در درون آن بود. جبرئیل به وسیله ی این کاسه، سینه و رگ هاى گلوى پیامبر را از ایمان و حکمت پر کرد و آن گاه سینه ی او را بست.
در این هنگام، جبرئیل، پیامبر را به آسمان برد و یکى از درهاى آن را زد.
اهل آسمان به او گفتند: کیست؟
جبرئیل پاسخ داد: من جبرئیل هستم.
گفتند: چه کسى را با خود آورده اى؟
جبرئیل پاسخ داد: محمّد.
گفتند: مبعوث شده است؟
گفت: بله.
گفتند: پس مقدمش مبارک باد... .(1)
مسلم نیشابورى نیز این حدیث را این گونه نقل کرده است:
هارون بن سعید أیلى، از ابن وهب، از سلیمان- یعنى ابن بلال- از شریک بن عبدالله بن ابونمر نقل مى کند که أنس بن مالک، روایت شب معراج پیامبر صلى الله علیه وآله از مسجد الحرام را براى ما چنین نقل مى کند:
پیش از نزول وحى بر رسول خدا صلى الله علیه وآله سه نفر به نزد او آمدند در حالى که در مسجد الحرام به خواب رفته بود... .
وى داستان را به سیاق حدیث ثابت بنانى روایت کرد و به پس و پیش کردن و کاهش و افزایش آن پرداخت.(2)
نَوَوى در شرح خود مى نویسد:
وقوع معراج قبل از نزول وحى، نادرست است و کسى آن را نمى پذیرد؛ زیرا بنابه کم ترین زمانى که علما گفته اند واقعه ی معراج، دست کم پانزده ماه بعد از بعثت نبوى رخ داده است.
حربى مى گوید: واقعه ی معراج، یک سال پیش از هجرت و در شب بیست و هفتم ماه ربیع الآخر رخ داد.
زهرى مى گوید: این واقعه، پنج سال بعد از بعثت، اتفاق افتاد.
ابن اسحاق مى گوید: واقعه ی معراج هنگامى روى داد که اسلام در مکّه و قبایل، گسترش یافته بود.
نزدیک ترین این سخنان به واقعیت، سخن زهرى و ابن اسحاق است؛ چرا که همه ی علما معتقدند که خدیجه علیها السلام پس از واجب شدن نماز، همراه با پیامبر صلى الله علیه وآله نماز گزارد و زمان وفات خدیجه را سه تا پنج سال پیش از هجرت، ذکر کرده اند.
هم چنین همه ی علما اتّفاق نظر دارند که نماز، در شب معراج، واجب شد، حال چگونه مى توان وقوع معراج را پیش از نزول وحى بر پیامبر صلى الله علیه وآله تلقّى کرد؟
نَوَوى در ادامه مى نویسد: در روایت شریک آمده است: در حالى که پیامبر صلى الله علیه وآله به خواب رفته بود. هم چنین در روایت دیگرى مى خوانیم: در حالى که من در کنار کعبه، خواب و بیدار بودم.
طرفداران وقوع معراج به صورت رؤیاى شبانه، مى توانند به این دو روایت استدلال کنند، اما چنین استدلالى باطل است؛ زیرا احتمال مى رود که پیامبر صلى الله علیه وآله در ابتداى آمدن فرشتگان، خواب بوده باشد و هیچ یک از الفاظ این حدیث، بر خواب بودن پیامبر صلى الله علیه وآله در تمامى مراحل معراج، دلالت نمى کند.
سخنان مذکور از سوى قاضى مطرح شده است و دیگران نیز همانند وى در برابر روایت شریک، موضع گرفته و آن را انکار کرده اند.
بخارى، روایت شریک را از أنس به صورت مفصل، در بخش توحید صحیح خود، نقل کرده است.
حافظ عبدالحق نیز در کتاب الجمع بین الصحیحین پس از ذکر این روایت مى گوید:
این حدیث و الفاظ آن از روایت شریک بن ابونمر به نقل از انس، اقتباس شده است. شریک بن ابونمر، عبارات ناشناخته اى را به این حدیث افزوده و الفاظ مجهولى را در قالب آن نقل کرده است.
برخى حافظان برجسته و پیشوایان مشهور همانند ابن شهاب، ثابت بنانى و قتاده، حدیث معراج را از انس، نقل کرده اند، اما هیچ یک از آنان، عبارات شریک را نیاورده اند.
از این گذشته، در میان اهل حدیث، شریک با عنوان «حافظ» یاد نمى شود.
حافظ عبدالحق در ادامه مى نویسد: تنها احادیث مورد استناد ما، همان است که پیش از این، آن ها را ذکر کردیم.(3)
کرمانى نیز در شرح خود به این حدیث پرداخته است. وى مى نویسد:
نَوَوى مى گوید: در روایت شریک، خیالات و اوهامى آمده که علما آن ها را انکار کرده اند. براى مثال، شریک مى گوید: واقعه ی معراج، پیش از نزول وحى، رخ داد؛ اما این سخن وى، اشتباه بوده و هیچ کس آن را نپذیرفته است. هم چنین، علما اتّفاق نظر دارند که نماز در شب معراج، واجب شد؛ حال چگونه مى توان وقوع معراج را به دوران قبل از نزول وحى، نسبت داد؟
دیدگاه من این است که دربان آسمان از جبرئیل پرسید: آیا مبعوث شده است؟
وى پاسخ داد: بله؛
بنابراین پاسخ مثبت جبرئیل به پرسش دربان آسمان به صراحت، نشان مى دهد که واقعه ی معراج، پس از نزول وحى، رخ داده است.(4)
ابن قیم جوزیه نیز در فصلى از کتاب خود به این حدیث پرداخته است. وى مى نویسد:
زهرى مى گوید: یکسال پیش از هجرت پیامبر صلى الله علیه وآله به مدینه، روح وى را به بیت المقدس و آسمان، عروج دادند. ابن عبدالبر و دیگران مى گویند: واقعه ی معراج، چهارده ماه پیش از هجرت به مدینه رخ داده است.
معراج، یک بار اتفاق افتاد، اما برخى معتقدند که این واقعه، یک بار در بیدارى و بار دیگر در خواب، رخ داده است؛ به نظر مى رسد که سردم داران این دیدگاه، در صدد بر آمده اند تا روایات دیگر را با حدیث شریک و این سخن وى- که مى گوید: آن گاه بیدار شدم- هماهنگ سازند.
برخى از اینان مى گویند: معراج، دوبار اتّفاق افتاد:
1- پیش از نزول وحى چرا که در حدیث شریک آمده است: واقعه ی معراج پیش از نزول وحى، روى داد.
2- پس از نزول وحى که دیگر روایات بدان اشاره دارند.
برخى دیگر گفته اند: واقعه ی معراج سه بار روى داد: یک بار پیش از نزول وحى و دو بار پس از نزول وحى.
همه ی این تفاسیر که نشان از سردرگمى و خود را به زحمت انداختن دارد که از روش محدّثان ظاهرگراى ضعیف، نشأت مى گیرد، چرا که اینان در صورت ملاحظه ی اختلاف و تفاوت یک داستان با چارچوب برخى روایات، از تکرار دگر باره ی آن داستان سخن مى گویند، به گونه اى که روایات مختلف را نشانه ی تعدّد رخ دادها مى دانند.
دیدگاه صحیح پیشوایان حدیث آن است که واقعه ی معراج، تنها یک بار و آن هم بعد از بعثت، روى داده است.
شگفتا از آنان که وقوع چند باره ی معراج را مورد تأکید قرار داده اند و به اشتباه، گمان برده اند که در هر بار، پنجاه نماز بر پیامبر واجب شده و او به رفت و آمدهاى مکرّر در میان پروردگار و موسى پرداخته است تا در نهایت، نمازهاى واجب به پنج نماز کاهش یابد.
چگونه ممکن است که خداوند در جریان معراج اول بگوید: «فریضه ام را برقرار ساختم و در حق بندگانم، تخفیف قائل شدم»، اما دیگر بار در معراج دوم، نمازهاى واجب را به پنجاه نماز افزایش داده و آن گاه ده به ده از شماره ی آن بکاهد؟
حافظان حدیث معتقدند که شریک در برخى الفاظ حدیث معراج، به اشتباه افتاده است، چنان چه مسلم پس از نقل این حدیث در مسند خود، مى نویسد: شریک، الفاظ حدیث را پس و پیش کرده، به افزایش و کاهش عبارات آن پرداخته و آن را به نیکویى بیان نکرده است، خداى رحمتش کند.(5)

حدیثِ «سنگسار کردن میمون به خاطر ارتکاب زنا»

از دیگر احادیث بى پایه بخارى حدیث سنگسار کردن میمون است. نعیم بن حماد، از هشیم، از حصین، از عمرو بن میمون چنین نقل مى کند:
در دوران جاهلیت، میمون زناکارى را دیدم که اطراف او جمع شده بودند و او را سنگسار مى کردند. من نیز به سنگسار او پرداختم.(6)

دیدگاه حمیدى و ابن عبدالبر

حافظ، ابن عبدالبرّ این حدیث را نپذیرفته است و حافظ ابوعبدالله حمیدى نیز در این باره مى نویسد:
این حدیث به هیچ عنوان در نسخه هاى بخارى وجود ندارد و احتمال دارد در زمره ی احادیثى جاى مى گیرد که از سوى دیگران، وارد کتاب بخارى شده است.
ابن عبدالبرّ نیز همین دیدگاه را در مورد حدیث مذکور بیان داشته است، چنان که حافظ، ابن حجر عسقلانى در این باره مى نویسد:
ابن عبدالبر، داستان عمرو بن میمون را نفى کرده و مى گوید: داستان، حاوى انتساب زنا به غیر مکلّف و جارى کردن حدّ بر حیوانات است و اهل علم، چنین چیزى را نفى مى کنند.
ابن عبدالبر مى نویسد: اگر طریق این حدیث، صحیح باشد، احتمال مى رود که افراد مذکور در حدیث، جن باشند؛ چرا که جنیان در زمره ی مکلّفان قرار مى گیرند و علّت ذکر حدیث مذکور توسط عمرو بن میمون، این است که وى فقط و فقط بر اساس طریق منقول از اسماعیلى، سخن گفته است.
در پاسخ گفته شده: زنا و سنگسار مذکور در این حدیث، به ضرورت به معناى زناى حقیقى و اجراى حدّ نیست؛ بلکه به علت شباهت ماجرا به زنا و سنگسار، الفاظ زنا و سنگسار در مورد آن به کار رفته است؛ بنابراین، داستان مذکور مستلزم مکلّف دانستن حیوانات نیست.
حمیدى در الجمع بین الصحیحین این حدیث را حدیث نادر دانسته و معتقد است که این حدیث در «برخى» نسخه هاى بخارى، آمده و ابومسعود تنها کسى است که در کتاب الأطراف بدان اشاره کرده است.
حمیدى مى گوید: این حدیث به هیچ عنوان در نسخه هاى بخارى وجود ندارد و احتمال دارد افراد دیگرى، آن را در کتاب بخارى، جاى داده باشند.
ابن حجر در ادامه مى نویسد: سخن حمیدى، پذیرفتنى نیست و اشاره ی وى به احتمال اضافه شدن احادیثى چند به صحیح بخارى از سوى برخى افراد، با دیدگاه علما در تعارض است؛ چرا که علما همه ی احادیث بخارى را صحیح مى دانند و اتفاق نظر دارند که این کتاب، صد در صد به بخارى متعلق است.
ادعاى حمیدى، توهّم باطلى است که اعتبار تمامى احادیث صحیح بخارى را مخدوش مى سازد؛ چرا که در صورت پذیرش دیدگاه حمیدى، مى توان احتمال داد که همه ی احادیث صحیح بخارى، از سوى دیگران به کتاب وى افزوده شده است و به این ترتیب، اعتماد و اطمینان مردم به کلیت کتاب صحیح، از میان مى رود... .(7)

بخارى و سه حدیث ساختگى دیگر

بخارى، سه حدیث از احادیث ابن عباس را از عطا نقل کرده است که دو مورد آن در کتاب طلاق و مورد سوم در کتاب تفسیر آمده است. حدیث مذکور در کتاب طلاق بدین شرح است:
ابراهیم بن موسى، از هشام، از ابن جریح نقل مى کند که عطا مى گوید: ابن عباس چنین گفت:
پیامبر صلى الله علیه وآله و مؤمنان، مشرکان را به دو دسته تقسیم کرده بودند؛ یکى مشرکان حربى که دشمن جنگى پیامبر صلى الله علیه وآله و مؤمنان بودند و دیگرى مشرکان ذمى که علیه پیامبر صلى الله علیه وآله وارد جنگ نمى شدند. پیامبر صلى الله علیه وآله نیز با آنان به نبرد نمى پرداخت. اگر یکى از زنان کفار حربى، هجرت مى کرد و مسلمان مى شد از او خواستگارى نمى شد تا آن که یک پاکى ببیند (؛ یعنى حیض شود و سپس پاک گردد) که در این هنگام ازدواج با وى حلال مى شد؛ اما اگر شوهر این زن پیش از ازدواج آن زن با مسلمانان، به اسلام مى گروید، زنش را به وى باز مى گرداندند.
اگر بردگان یا کنیزان حربى مسلمان مى شدند، از بردگى یا کنیزى بیرون آمده و همانند مهاجران دیگر با آن ها رفتار مى کردند.
ابن عباس، در مورد مشرکانى که پیمان بسته بودند حدیثى همانند حدیث مجاهد را روایت مى کرد مبنى بر این که: هر گاه برده یا کنیز ذمى مسلمان مى شد به مشرکان بازگردانده نمى شد؛ بلکه بهاى او را به مشرکان پرداخت مى کردند.
عطا به نقل از ابن عباس مى گوید: قریبه دختر ابوامیه، همسر عمر بن خطاب بود؛ عمر او را طلاق داد و معاویة بن ابوسفیان با او ازدواج کرد. ام الحکم دختر ابوسفیان، همسر عیاض بن غنم فهرى بود. عیاض وى را طلاق داد و عبدالله بن عثمان ثقفى با او ازدواج کرد.(8)
حدیث دیگر بخارى که در کتاب تفسیر یافت مى شود به شرح ذیل است:
ابراهیم بن موسى، از هشام، از ابن جریح نقل مى کند که عطاء مى گوید: ابن عباس گفت:
بت هاى قوم نوح، بعدها به دست اعراب افتاد؛ بت «ودّ» در دومة الجندل در اختیار قبیله «کلب» قرار گرفت و بت «سواع» از آنِ قبیله «هزیل» شد و بت «یغوث» نیز در ابتدا از آنِ قبیله «مراد» بود، اما بعدها قبیله «بنى عطیف» در جوف واقع در نزدیکى سبا، مالکیت آن را در اختیار گرفتند.
بت «یعوق» به مالکیت قبیله «هَمْدان» درآمد و بت «نسر» نیز در میان قبیله «حمیر»، از آن خاندان بنى کلاع شد.
نام تمامى این بت ها برگرفته از نام مردان صالح قوم نوح بود؛ هنگامى که این مردان صالح درگذشتند، شیطان به قوم آن ها الهام کرد که در مجالس خود مجسمه هایى قرار دهند و نام آن ها را بر روى این مجسّمه ها بگذارند؛ قوم نوح چنین کردند، اما به عبادت این مجسّمه ها نپرداختند. پس از بین رفتن آن ها و آمدن نسل هاى بعدى- که از اصل ماجرا بى اطلاع بودند- پرستش مجسمه هاى یاد شده از سوى آنان انجام مى شد.(9)

سه حدیث ساختگى و دیدگاه پیشوایان بزرگ اهل سنّت

بخارى، این احادیث سه گانه ی ابن عباس را از قول عطا در بخش تفسیر آورده است. باید دانست که پیشوایان و عالمان بزرگ اهل سنّت، روایات عطا در تفسیر را زیر سؤال مى برند و آن را به طور کامل، از درجه ی اعتبار، ساقط مى دانند.
حافظ ابن حجر عسقلانى- که در موارد فراوان به کمک بخارى و دفاع از کتاب وى شتافته است- ایرادهاى مذکور را بیان مى دارد و اعتراف مى کند که این مورد، از مواردى است که نمى توان پاسخى درست براى آن پیدا کرد.
ابن حجر مى گوید: «انسان جایز الخطاست» و معناى سخن وى این است که بخارى در ثبت این دسته از احادیث عطا در کتاب خود، دچار اشتباه شده است.
اکنون عین عبارات ابن حجر را در این موضوع مى آوریم:
حدیث هشتاد و یکم. ابوعلى غسانى به نقل از بخارى مى گوید: ابراهیم بن موسى از هشام- یعنى ابن یوسف- از ابن جریح، از عطاء، از ابن عباس نقل مى کند که پیامبر، مشرکان را به دو دسته تقسیم مى کرد... .
در این روایت، داستان طلاق دادن قریبه دختر ابوامیه توسط عمر بن خطّاب و چند داستان دیگر نیز یافت مى شود.
ابومسعود دمشقى در ادامه ی این حدیث مى نویسد:
این حدیث و حدیث پیشین- منهاى حدیث قبلى در مورد تفسیر- با همین سند، از قول عطاء خراسانى و به نقل از ابن عباس، در تفسیر ابن جریح ثبت شده است. ابن جریح در درس تفسیر عطاء خراسانى، حاضر نشده بود؛ بلکه، این کتاب را از عثمان، پسر عطاء گرفته و به مطالعه ی آن پرداخته بود.
ابوعلى مى گوید: سخنان ابومسعود نکته ی مهمى را خاطرنشان مى کند؛ چرا که از صالح بن احمد بن حنبل، نقل مى کند که على بن مدینى مى گوید: از هشام بن یوسف شنیدم که مى گفت: ابن جریح به من گفت: از عطاء- یعنى ابن ابورباح- تفسیر برخى آیات سوره ی بقره و آل عمران را پرسیدم.
او پاسخ داد: مرا از این کار، معاف دار!
هشام مى گوید: ابن جریح بعد از این ماجرا، هرگاه حدیثى را از قول عطاء و به نقل از ابن عباس، روایت مى کرد، واژه ی خراسانى را در آخر نام عطاء مى آورد.
هشام مى گوید: ما از فرط این گونه نوشتن به ستوه آمدیم- بدین معنا که دیگر به نوشتن عطاء خراسانى نیازى نبود.
على بن مدینى مى گوید: این داستان را نوشتم؛ چرا که محمّد بن ثور، حدیث مذکور را از قول عطاء و به نقل از ابن عبّاس، روایت مى کرد؛ به این ترتیب، محدّثانى که این حدیث را از محمّد بن ثور، اقتباس کرده بودند گمان مى کردند که مقصود از عطاء، عطاء بن ابورباح است.
در ادامه مى افزاید: از یحیى قطّان پرسیدم: نظر شما درباره ی حدیث ابن جریح از عطاء خراسانى چیست؟
پاسخ داد: این حدیث ضعیف است.
گفتم: اما ابن جریح مى گوید: به ما خبر داد؟
یحیى در پاسخ گفت: توجّه نکن! چرا که کلیت این حدیث، ضعیف است و ابن جریح تنها به واسطه ی یک کتاب، با عطاء و حدیث او آشنا شده است.
آن گاه ابن حجر مى گوید: از دیدگاه من نوعى اتّصال در این حدیث وجود دارد و به همین جهت، ابن جریح، استفاده از عبارت «به ما خبر داد» را جایز شمرده است؛ در حالى که بخارى، حدیث مذکور را به نقل از عطاء بن ابورباح آورده و خراسانى، خارج از شرط و مبناى اوست، چرا که وى، هیچ روایتى را از ابن عباس نشنیده است.
ممکن است گفته شود: مسأله ی فوق، نشانه ی یقینى این نیست که عطاء مذکور، عطاء خراسانى باشد؛ چرا که ثبت این دو روایت در تفسیر عطاء خراسانى، به معناى عدم اطلاع عطاء بن ابورباح از آن نیست؛ بنابراین احتمال مى رود که هم عطاء خراسانى و هم عطاء بن ابورباح از دو روایت مذکور، مطلع بوده اند، والله أعلم.
ابن حجر در ادامه مى گوید:
این جواب، جواب اقناعى است و معتقدم که نمى توان پاسخ محکمى براى این موضوع، جست و جو کرد. انسان جایز الخطاست در همه حال باید از خداوند استعانت جست. البته پى نوشت ابومسعود، پیش تر توسط اسماعیلى نیز مطرح شده است. حمیدى در الجمع از برقانى از اسماعیلى نقل مى کند: وى این موضوع را به نقل از على بن مدینى، ذکر کرده است. اسماعیلى در این عبارت به داستان مطرح شده از سوى غسّانى اشاره مى کند.(10)

نقد دیدگاه عسقلانى

از حافظان ابن حجر در شگفتیم که این پاسخ اقناعى را در کتاب تفسیر نیز نقل کرده، اما در این کتاب از نبود پاسخى درست در این باره و یا جایزالخطا بودن انسان سخنى به میان نیاورده است.
ابن حجر در کتاب تفسیر چنین مى نویسد:
از ابن جریح نقل شده و عطا مى گوید: حدیث مذکور به این ترتیب بوده و معطوف به کلام محذوف است.
فاکهى به گونه اى دیگر به بیان این حدیث از قول ابن جریح مى پردازد و مى نویسد: خداوند متعال مى فرماید:

(وَقالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلا سُواعًا وَلا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا)؛(11)

و گفتند: زنهار، خدایان خود را رها مکنید، و نه «وَدّ» را واگذارید و نه «سُواع» و نه «یَغُوث» و نه «یَعُوق» و نه «نَسْر» را.
ابن جریح در مورد این آیه مى گوید: این ها بت هایى بودند که مردم نوح مى پرستیدند، و عطا مى گوید: ابن عباس مى گفت... .
برخى گفته اند: این حدیث منقطع است؛ زیرا عطاء مذکور، عطاء خراسانى بوده و ابن عبّاس را ملاقات نکرده است.
عبدالرزّاق در تفسیر خود، این حدیث را از قول ابن جریح نقل مى کند و مى نویسد: عطاء خراسانى از قول ابن عباس به من خبر داد.
ابومسعود مى گوید: این حدیث، در تفسیر ابن جریح از قول ابن عباس به نقل از عطاء خراسانى، ثبت شده است، اما باید گفت که ابن جریح در درس تفسیر عطاء خراسانى، حاضر نشده است؛ بلکه کتاب تفسیر عطاء را از فرزندش عثمان بن عطاء گرفته و به مطالعه ی آن پرداخته است.
صالح بن احمد بن حنبل در کتاب الخلل به نقل از على بن مدینى مى نویسد:
از یحیى قطّان پرسیدم: نظر شما درباره ی حدیث ابن جریح از عطاء خراسانى چیست؟
پاسخ داد: این حدیث، ضعیف است.
گفتم: اما ابن جریح مى گوید: به ما خبر داد؟
یحیى در پاسخ گفت: درست نیست! چرا که ابن جریح تنها به واسطه ی یک کتاب، با عطاء و حدیث او آشنا شده است.
ابن جریح، استفاده از عبارت «به ما خبر داد» را در مناوله(12) و مکاتبه،(13) جایز مى دانست.
اسماعیلى مى گوید: مطّلع شدم که على بن مدینى پیرامون تفسیر ابن جریح، سخنى بدین مضمون دارد.
این حدیث از قول ابن عباس و به نقل از عطاء خراسانى، روایت شده بود، اما نویسندگان حدیث، به خاطر طولانى بودن نام عطاء خراسانى، واژه ی خراسانى را از آخر آن حذف نمود؛ به همین جهت راویان بعدى گمان بردند که عطاء بن ابورباح، ناقل حدیث مذکور است.
اسماعیلى با ذکر این مطلب، به داستانى اشاره مى کند که صالح بن احمد از قول على بن مدینى، نقل نموده و ابوعلى غسّانى نیز در تقییدالمهمل آن را مورد تأکید قرار داده است.
ابن مدینى مى گوید: شنیدم که هشام بن یوسف مى گفت: ابن جریح به من گفت: از عطاء، تفسیر برخى آیات سوره ی بقره و آل عمران را پرسیدم.
او پاسخ داد: مرا از این کار، معاف دار!
ابن مدینى به نقل از هشام مى گوید: ابن جریح بعد از این ماجرا، هر گاه حدیثى را از قول عطاء و به نقل از ابن عبّاس، روایت مى کرد واژه ی خراسانى را در آخر نام عطاء مى آورد.
هشام مى گوید: ما از فرط این گونه نوشتن به ستوه آمدیم- بدین معنا که دست از نوشتن واژه ی خراسانى برداشتیم- .
ابن مدینى مى گوید: این داستان را بیان کردم؛ چرا که محمّد بن ثور، حدیث مذکور را- البته به روایتى- از ابن جریح از عطاء از ابن عباس نقل مى کرد و گمانش بر این بود که مقصود، عطاء بن ابورباح است.
البته فاکهى، حدیث مذکور را از طریق محمّد بن ثور از ابن جریح از عطاء از ابن عباس نقل مى کند، اما از واژه «خراسانى» بهره نمى گیرد.
عبدالرزاق نیز روایت مذکور را به همین طریق نقل مى کند با این تفاوت که واژه ی «خراسانى» را مورد استفاده قرار مى دهد.
ابن حجر در ادامه مى نویسد: پنهان ماندن این مسأله از دید بخارى، بسیار عجیب است، ولى من بر این باورم که ابن جریح، عین حدیث مذکور را، هم از عطاء خراسانى و هم از عطاء بن ابورباح، شنیده است و امتناع عطاء بن ابورباح از نقل احادیث تفسیرى، مستلزم این نیست که در باب هاى دیگر و یا در جریان گفت و گو، به نقل این حدیث نپردازد؛ وگرنه چگونه ممکن است که این مسأله از دید بخارى، پنهان مانده باشد و حال آن که وى در مورد شرط اتّصال، سخت گیرى به خرج مى داد و در مشکلات احادیث، غالباً به شیخ خود؛ یعنى على بن مدینى- که این داستان را متذکر شده بود- تکیه مى کرد؟!
ابن حجر در پایان مى افزاید در اثبات این دیدگاه ما، همین بس که بخارى از نقل فراوان این حدیث، پرهیز نموده و تنها سه بار- یک بار در کتاب نکاح و دو بار در این جا- این حدیث را با سند مذکور نقل کرده است. اگر مسأله ی فوق از دید بخارى، پنهان مى ماند، حدیث مذکور را چندین و چند بار نقل مى کرد؛ چرا که ظاهر این حدیث با شروط مورد نظر وى هم خوانى دارد.(14)
به نظر ما به هر حال هدف ما اثبات این واقعیت است که حفاظ و فقها به انتقاد از احادیث صحیح بخارى و مسلم پرداخته اند. جاى تأمّل است که ابن حجر عسقلانى- با وجود اذعان به عدم وجود پاسخى مناسب در این مورد- باز هم به دفاع از بخارى برمى خیزد. اینک قضاوت پیرامون صحّت و سقم دفاعیه ی وى را بر عهده ی کارشناسان این علم مى گذاریم... .

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

1- صحیح بخارى: 9 / 265، کتاب التوحید.
2- صحیح مسلم: 1 / 148 / 262، باب بدء الوحى من کتاب الایمان.
3- المنهاج فى شرح صحیح مسلم بن حجّاج، باب بدء الوحى، جلد 1 بخش 2 / 209 و 210.
4- الکواکب الدرارى فى شرح صحیح البخارى: 25 / 204.
5- زاد المعاد فى هدى خیر العباد: 3 / 41 و 42، فصل معراج پیامبر.
6- صحیح بخارى: 5 / 56.
7- فتح البارى: 7 / 127.
8- صحیح بخارى: 7 / 62- 63.
9- صحیح بخارى: 6 / 199.
10- هدى السارى- مقدمة فتح البارى: 2 / 135- 136.
11- سوره نوح: آیه 23.
12- مناوله: از طرق نقل حدیث است؛ به این صورت که استاد کتاب خود را به شاگردش مى دهد و او بدون اجازه، از آن کتاب با لفظ «حدثنى» یا «اخبرنى» حدیث نقل مى کند.
13- مکاتبه: از راه هاى نقل حدیث است، در این روش استاد به درخواست شاگرد، احادیث را مى نویسد و براى او ارسال مى نماید. در این مورد نیز استفاده از لفظ «حدّثنى» یا «اخبرنى» براى شاگرد ممنوع است. بلکه او باید بگوید: «کتب إلى فلان، قال: حدثنا». ر.ک: علم الحدیث: 198 و 199.
14- فتح البارى: 8 / 541.

منبع مقاله: حسینی میلانی، سیّدعلی؛ (1390)، صحیح بخاری و مسلم در ترازوی نقد، قم: الحقایق، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.