مطالعات فرهنگی و نقد ادبی

مطالعات فرهنگی رویکردی بین رشته ای است که در آن دایره ی شمول تحقیقات ادبی به تمام جلوه های فرهنگ جامعه گسترش داده می شود و مصنوعات فرهنگی همچون متن هایی که باید آنها را خواند مورد بررسی قرار می گیرند.
سه‌شنبه، 15 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مطالعات فرهنگی و نقد ادبی
مطالعات فرهنگی و نقد ادبی

 

نویسنده: سهیلا فرهنگی (1)




 

چکیده

مطالعات فرهنگی رویکردی بین رشته ای است که در آن دایره ی شمول تحقیقات ادبی به تمام جلوه های فرهنگ جامعه گسترش داده می شود و مصنوعات فرهنگی همچون متن هایی که باید آنها را خواند مورد بررسی قرار می گیرند. ادبیّات از دو جنبه در مطالعات فرهنگی سهیم است: یکی به این دلیل که اصلی ترین سرچشمه ی معانی فرهنگی هر ملّت است؛ پس پژوهش درباره ی ادبیّات در واقع پژوهش درباره ی فرهنگ است و ادبیّات به عنوان گفتمانی فراگیر، نشانه هایی از رمزگان های فرهنگی جوامع انسانی را در خود دارد. دوم اینکه مطالعات فرهنگی در تحلیل و بررسی های خود مدیون ادبیّات است و از شیوه های تحلیلی- ادبی به ویژه نقد ادبی بهره گرفته است؛ به همین سبب آثار مربوط به مطالعات فرهنگی در ایران را نیز می توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته ی اول آثاری است که در آنها متون ادبی با توجّه به نقش آنها در فرهنگ سازی و نقش شاعران و نویسندگان در تغییر و تحولات فرهنگی و اثرپذیری آنان از فرهنگ حاکم بر جامعه بررسی شده اند. دسته ی دوم شامل آثاری است که در آنها از شیوه های قرائت متون ادبی در بررسی پدیده های فرهنگی استفاده می شود.
در این مقاله ضمن نگاهی تاریخی به پیدایش مطالعات فرهنگی، رابطه ی نقد ادبی با آن واکاوی می شود و روش پژوهشی مطالعات مطالعات فرهنگی توضیح داده می شود. همچنین نمونه هایی از مطالعات فرهنگی در زبان و ادبیّات فارسی معرفی خواهد شد.
کلیدواژه ها: نقد ادبی، مطالعات فرهنگی، میان رشته ای، نقد فرهنگی.

1. مقدمه:

مطالعات فرهنگی(2) رویکردی میان رشته ای است که از پیوند جامعه شناسی، ارتباطات، ادبیّات، انسان شناسی، فلسفه و غیره به وجود آمده و هدفش، مطالعه ی پدیده های فرهنگی در جوامع گوناگون است. مطالعات فرهنگی بیشتر به دنبال پاسخ گویی به این پرسش است: چگونه پدیده ای خاص با موضوعات مربوط به ایدئولوژی، ملیّت، قومیّت، عقبه ی اجتماعی و جنسیّت ارتباط برقرار می کند؟ و نیز چگونه گروه های خرده فرهنگی با مقاومت در برابر شکل های حاکم فرهنگی و هویت، سبک و هویّت های خود را می آفرینند؟
مطالعات فرهنگی در نقد فرهنگ و جامعه ی نو و گسترش حوزه ی مطالعاتی خود، از مجموعه ای از مفاهیم و اندیشه ها سود برده است؛ از علوم زبان شناسی و نشانه شناسی تا مفاهیم ایدئولوژی، هژمونی و گفتمان نزد آلتوسر، گرامشی و فوکو. مطالعات فرهنگی با تلفیق همه ی این مفاهیم و دیدگاه ها، افق نگرش انتقادی خود را گسترش داده است. همین امر نشان دهنده ی خصلت میان رشته ای و متنوّع بودن این مکتب است (ر.ک مهدی زاده، 1379: 25).
مطالعات فرهنگی مجموعه ای از رشته های پراکنده نیست؛ بلکه بیشتر قلمروی میان رشته ای است که گرایش ها، حوزه ها و روش های مختلفی را در قالب ترکیبی جدیدی به هم پیوند زده است. از این رو، این مقاله درصدد است تا علاوه بر نشان دادن ماهیت میان رشته ای مطالعات فرهنگی، با روش توصیفی- تحلیلی، به بررسی رابطه ی دو سویه ی مطالعات فرهنگی و نقد ادبی بپردازد و نشان دهد چگونه نقد ادبی در پیدایش مطالعات فرهنگی مؤثر بوده و تأثیر مطالعات فرهنگی بر نقد ادبی چه بوده است. بررسی پیشینه ی موضوع نشان می دهد در موضوع این مقاله به صورت پراکنده مباحثی مطرح شده، اما پژوهش مستقلی در باب رابطه ی مطالعات فرهنگی و نقد ادبی انجام نشده است.

2. چیستی و قلمرو مطالعات فرهنگی

مطالعات فرهنگی در مفهوم گسترده ی آن، درک کارکرد فرهنگ است. تعریفی که در مطالعات فرهنگی از مفهوم «فرهنگ» ارائه می شود، دیدگاه های مختلفی را در برمی گیرد. فرهنگ را معانی مشترکی می دانند که ما انسان ها در زندگی ایجاد می کنیم و با آنها سروکار داریم. فرهنگ دارای ذات نیست و در «متونی» خاص تجسّم پیدا نمی کند؛ بلکه فرهنگ عبارت است از رفتارها و فرایندهای معناسازی با «متونی» که در زندگی روزمره با آنها سروکار داریم. جان فرا(3) و میگان ماریس(4) معتقدند مفهوم «متن» در مطالعات فرهنگی به عنوان الگویی بنیادی مورد استفاده قرار می گیرد. «متن» جایگاهی نیست که معانی در آن، در سطحی واحد از نگارش (نوشتار، گفتار، فیلم، لباس و غیره) برساخته شوند؛ بلکه به صورت در میان قرار دادنِ چیزی بین سطوح مختلف عمل می کند. برای مثال اگر مرکز خریدی را بر مبنای الگوی متنیّت در نظر بگیریم، آن گاه این «متن» رفتارها و ساختارهای نهادی و شکل های پیچیده ای از کنشگری، شرایط حقوقی و سیاسی و مالی آنها، همچنین جریان های خاصّی از قدرت و دانش، به علاوه ی نظام چند لایه ای خاصّی از معنا را شامل می شود. به عبارت دیگر، مرکز خرید مقوله ای است برخوردار از چندین ویژگی وجودشناسانه؛ مقوله ای که نمی توان برای آن قرائت ممتاز یا درستی قائل بود. همین عامل بیش از هر عامل دیگری، توجّه دست اندرکاران مطالعات فرهنگی را به تنوّع مخاطبان یا مصرف کنندگان متن هایی که آنان مورد تحلیل قرار می دهند معطوف می کند؛ به همین دلیل مطالعات فرهنگی ناچار قرائت های خود را نیز هرگز مناقشه ناپذیر یا غایی نمی داند. دست اندرکاران مطالعات فرهنگی به جای آنکه فقط «بهترین مطالب اندیشیده شده و بیان شده» را بررسی کنند، خود را موظّف می دانند «همه مطالب اندیشیده شده و بیان شده» را بکاوند (استوری، 1386: 14-18). در حوزه ی مطالعات فرهنگی «متن» به نوشتار، فیلم، عکس، مد، الگو و به عبارت دیگر به تمام محصولات معنادار فرهنگی اطلاق می شود.
چندمعنایی بودن مطالعات فرهنگی هم در مورد اصطلاح «مطالعات» و هم واژه ی «فرهنگ» و «فرهنگی» صدق می کند. نه فقط بر سر موضوع مورد مطالعه، بلکه بر سر شیوه ی انجام دادن این مطالعه نیز توافق چندانی وجود ندارد. معانی گوناگون مطالعات فرهنگی را می توان در چهار معنای اصلی خلاصه کرد: معنای اول آن را مطالعه ی بین رشته ای یا فرارشته ای معرفی می کند. هوگارت در طرح اولیه ی تأسیس مرکز پژوهشی خود، مطالعات فرهنگی را دارای کیفیّت اساساً بین رشته ای آشکاری در نظر گرفت؛ اما در عین حال مطالعات ادبی را مهمترین رکن آن و رکنی بی همتا تلقی کرد. مفهوم مطالعات فرارشته ای نیز که در شماره های نخست نشریه ی بین المللی مطالعات فرهنگی مطرح شد، با مفهوم بین رشته ای هوگارت تفاوت اندکی دارد. در تعبیر دوم، مطالعات فرهنگی نوعی مداخله ی سیاسی دانسته می شود. این برداشت بیش از همه به استوارت هال برمی گردد. به نظر او، اهمیت مطالعات فرهنگی در سویه ی سیاسی آن نهفته است. او معتقد بود در مطالعات فرهنگی چیزی در معرض خطر قرار می گیرد. تعبیر سوم، مطالعات فرهنگی را رشته ای می داند که بر مبنای موضوعی کاملاً جدید تعریف می شود؛ یعنی مطالعه فرهنگ عامّه. هر سه بنیان گذار بریتانیایی نامدار این رشته- هوگارت، تامپسون و ریموند ویلیامز- به مطالعه ی فرهنگ عامّه و فرهنگ طبقه ی کارگر تعهد آشکاری داشتند. در تعبیر چهارم هم مطالعات فرهنگی چیزی تلقی شده است که به عمد درصدد پیوند زدن مطالعه ی امر عامّه پسند به مطالعه ی امر «ادبی» بوده است. این تعبیر نشان دهنده ی تغییر در پارادایم نظری و نه در موضوع تجربیِ مورد مطالعه ی این رشته است. این تعبیر در برداشت ایست هوپ از «مطالعه ی ادبی»، به منزله ی شاخه ای که تفکیک آن از مطالعات فرهنگی روز به روز سخت تر می شود، حضور دارد. (میلنر و براویت، 1385: 14-18).
نلسون(5) در ترسیم قلمرو مطالعات فرهنگی می نویسد: مطالعات فرهنگی حوزه ای بی رشته ای، ماورای رشته ای و گاه ضد رشته ای است. مطالعات فرهنگی تعهد دارد طیف کامل هنرها، اعتقادات، نهادها و روش های ارتباطی جامعه را مطالعه کند. به نظر او، فرهنگ هم به عنوان شیوه ی زندگی شامل اندیشه ها، نگرش ها، زبان ها، شیوه ها، نهادها و ساختار قدرت و هم به عنوان مجموعه ی کاملی از شیوه های فرهنگی شامل شکل های هنرمندانه، متون، سنّت ها، معماری، کالاهای تولید شده و غیره درک می شود (ر.ک شرف الدین، 1387). در واقع، مطالعات فرهنگی هم توجّه خود را به شیوه های بیان نمادین، گفتمان و متن معطوف می کند و هم مفهوم فرهنگ را در همه ی وجوه زندگی به کار می برد.

3 . سیر تحول مطالعات فرهنگی

ریچارد جانسون معتقد است رشته ی مطالعات فرهنگی دو زمینه ی نظری مجزّا دارد: نخست نوعی فرهنگ گرایی آنگلو- مارکسیستی که به بارزترین وجه در آثار تاریخ نگار مشهور، ای. پی. تامپسون و منتقد ادبیِ معروف، ریموند ویلیامز، منعکس شده است؛ دوم نوعی مارکسیسم ساختارگرایانه ی فرانسوی است که لویی آلتوسرِ فیلسوف آن را پایه گذاشته است. آنچه فرهنگ گرایی نامیده می شود، در صورت بندی آلمانی اش سه شاخه ی نسبتاً جداگانه دارد: رمانتیسم، تاریخ گرایی و هرمنوتیک؛ در صورت بندی انگلیسی اش باز هم مدیون رمانتیسم و تاریخ گرایی است. مصداق بارز تحلیل کلاسیک سیر تاریخیِ سنّت بریتانیایی، کتاب ریموند ویلیامز با عنوان فرهنگ و جامعه است (میلنر و براویت، 1385: 35 -41).
تاریخ گراییِ نو و ماتریالیسم فرهنگی استقلال و نبوغ فردی مؤلف و استقلال اثر ادبی را رد می کنند و متون ادبی را از زمینه ی تاریخی شان کاملاً جدایی ناپذیر می دانند. آنها نقش مؤلف را انکار نمی کنند؛ اما معتقدند مؤلف در بهترین حالت، فقط تا اندازه ای بر نقش خود کنترل دارد و بیشتر شرایط تاریخی است که تعیین کننده ی نقش مؤلف است. همان گونه که استفن گرین بلات(6)، معروف ترین منتقد تاریخ گرایی نو، می نویسد: اثر هنری محصول تعاملات آفریننده یا طبقه یا آفرینندگان است که مجموعه ای پیچیده از قراردادها، نهادها و کردارهای مشترک دارند. در نتیجه، متن ادبی همواره بخشی از نظام وسیع تر فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. متن ادبی علاوه بر آنکه با لحظه ی تاریخی آفرینشش مرتبط است، به طور مستقیم با تاریخ نیز سر و کار دارد. ادبیّات، درست مانند هر متن دیگری، فقط مناسبات قدرت را منعکس نمی کند؛ بلکه در تحکیم و یا ساختن گفتمان ها و ایدئولوژی ها فعّالانه مشارکت دارد، درست همانگونه که در ساختن هویت ها، نه فقط در سطح فرد، بلکه در سطح گروه یا حتی در سطح ملّی نیز کارکرد دارد. تاریخ گرایان نو و ماتریالیست های فرهنگی با توجّه به اهداف خاصشان- که ردگیری و آشکار کردن مناسبات قدرت و فرایندهای ساخته شدن ایدئولوژی و فرهنگ است- میان ادبیّات و متون غیرادبی تفاوت چندانی قائل نمی شوند؛ البته متون غیرادبی ممکن است دینی، سیاسی، تاریخی و یا محصول خرده فرهنگ های حاشیه ای باشد که تاکنون نادیده گرفته می شد (برتنس، 1384: 205-206).
مطالعات فرهنگی به عنوان حوزه ای مطالعاتی، در دهه ی 1950م در بریتانیا ظهور کرد. این حوزه ی مطالعاتی برخاسته از لیویسیسم(7) بود؛ نوعی از مطالعات ادبی که نامش را از لیویس، مشهورترین شخصیّت این رویکرد، گرفت. لیویسیسم تلاشی بود برای رواج دوباره ی آنچه اکنون به پیروی از پی یر بوردیو «سرمایه ی فرهنگی(8)» نامیده می شود. لیویس قصد داشت از نظام آموزشی برای توزیع گسترده تر شناخت و درک ادبی استفاده کند. لیویست ها برای رسیدن به این هدف، از فهرست محدودی از آثار ادبی اصیل حمایت می کردند. آنها آثاری را مورد توجّه و حمایت قرار می دادند که هدفشان، افزایش حسّاسیت اخلاقی خوانندگان بود. مطالعات فرهنگی با آثار هوگارت و ویلیامز- که در سنّت لیویسیسم قرار داشتند- توسعه یافت (دیورینگ، 1382: 31). ویلیامز و هوگارت با وفاداری به نقد اخلاقی جامعه و اشتغال ذهنی به کیفیت زندگی افراد جامعه، سنّت اومانیستی اهل ادب را ادامه دادند. ادوارد تامپسون در آثاری که درباره ی تاریخ عمومی قرن هجدهم و نوزدهم انگلیس نوشت، کار ویلیامز را تعدیل کرد. تامپسون در دهه ی 1970م کار خود را به بررسی سنّت اومانیستی روشنفکران اهل ادب اختصاص داد. به گفته ی او، سنّت ادبی تجربه ی مشخصی از تغییر اجتماعی را نشان می دهد.
مرکز مطالعات فرهنگی معاصر که در سال 1964م به مدیریّت ریچارد هوگارت تشکیل شد، از آثار تامپسون در مطالعات نظری و تجربی بهره گرفت. این مرکز کانون ارزشمندی برای بررسی روش های مطالعه ی مسائل فرهنگی در انگلیس فراهم آورده است (جانسون، 1378: 236-238). هوگارت در کتاب خود: فواید باسوادی نشان داد ادبیّات جزئی از زمینه ای فراگیرتر به نام فرهنگ است. این کتاب به منظور ارائه ی نقدی فرهنگی، حوزه های جداگانه ای مانند تاریخ اجتماعی و مردم شناسی را با زندگی نامه ی شخصی در هم آمیخت. رهیافت هوگارت آشکارا میان رشته ای بود و همین باعث شد همکارانش در گروه ادبیّات انگلیسی کتاب او را نامربوط قلمداد کنند و مسکوت بگذارند. پس از هوگارت، استوارت هال مرکز مطالعات فرهنگی را به مدت یازده سال مدیریت کرد. در این دوره بود که انتشارات آن به نحوی نظام مندتر و تثبیت شده تر صبغه ای میان رشته ای یافت. از آن زمان به بعد، تحقیقات مرکز را نه محققان منفرد، بلکه جمعی از متخصصان حوزه های مختلف علوم انسان و اجتماعی از جمله جامعه شناسان، منتقدان ادبی، روان کاوان، روان شناسان اجتماعی، تاریخ دانان، سیاست شناسان و غیره انجام دادند. به طور مسلم، این فعالیت ها به ماهیت میان رشته ای این تحقیقات قوام بخشید (پاینده، 1382: 295-296). یکی از دستاوردهای مهم مرکز مطالعات فرهنگی معاصر بیرمنگام این بوده که نمادها را همراه با بازنمودها وارد مطالعه ی فرهنگ معاصر کرده است (لش، 1383: 13). فعالیت این مرکز کم کم از تأکید بر مطالعه ی فرهنگ عامّه و بافت رسانه های جمعی و نقش آنها در انتشار ایدئولوژی، به کاوش های قوم نگارانه ی زندگی روزمره به ویژه پژوهش و تحلیل خرده فرهنگ های متنوّع و نوظهور، گروه های جدید مانند رپ و مطالعه ی ایدئولوژی های سیاسی مانند ملّیّت گراییِ نژاد پرستانه تغییر یافت. در ادامه نیز علاقه به تحلیل متون ادبی، ذهنیت های فرهنگی، نقش و کارکرد ایدئولوژی، ساختارگرایی، نشانه شناسی، ابعاد اجتماعی و فرهنگی زبان و جنبه های فرهنگیِ جنسیّت در میان اعضای این مرکز به وجود آمد.
کریس روژک(9) تاریخ تحولات مطالعات فرهنگی را شامل چهار برهه می داند و معتقد است این چهار برهه دارای خاصیت فرایندی است و بین آنها هم پوشانی وجود دارد. این چهار برهه عبارت اند از: 1. برهه ی ملّی- عمومی؛ 2. برهه ی متنی- بازنمایی؛ 3. برهه ی جهانی- پساذات گرایی؛ 4. برهه ی حکومتی- سیاسی. برهه ی اول برگرفته از مارکسیسم، متدولوژی اجتماعی کلاسیک و فلسفه ی قاره ای(10) است. برای کاوش در حوزه ی جوانان و خرده فرهنگ های عام از این دیدگاه ها استفاده می شود. در برهه ی دوم تحلیل های ادبی، بررسی فرهنگ عامّه، زندگی روزمره رسانه و فیلم شکل جدّی تری به خود می گیرد. روژک معتقد است در این دوره، نقش فرهنگیِ رمزگان متنی و معانی برگرفته از متون بسیار مهم و قابل توجّه شد و فرهنگ توده ای- که به شکل فزاینده ای بازنمایی از جهان در قالب های ادبی و سایر متون روایی را تحقّق بخشید- در مطالعات فرهنگی و با روش نشانه شناسی مورد توجّه قرار گرفت. بی شک این دوره، بیش از همه وام دار آثار و نوشته های استوارت هال است؛ او با استفاده از دیدگاه نشانه شناسیِ برآمده از آرای سوسور و نگاه گفتمانیِ برگرفته از دیدگاه های فوکو نشان می دهد که بازنمایی دارای ویژگی برساختی است. برساختی بودنِ بازنمایی برای استوارت هال از خلال نگاه به زبان به مثابه ی رسانه ی محوری در چرخه ی فرهنگ شکل می گیرد که معانی به وسیله ی آن در چرخه ی فرهنگ تولید می شوند و چرخش می یابند. بنابراین، مطالعات فرهنگی مانند سایر روش های تحلیل کیفی به «چرخه ی معنایی» متمرکز می شود که شکل بارز آن را در تحلیل های هرمنوتیکی و تفسیری می توان سراغ گرفت. در برهه ی سوم، مطالعات فرهنگی تحت تأثیر آثار دریدا، لاکائو و موفه به این نتیجه می رسد که طبقه، نژاد، جنسیت، ملّیّت و جز آن معنای جوهری و ذاتی خود را از دست داده اند. در آثار این متفکّران نشان داده می شود که هیچ چیزی بیرون از گفتمان وجود ندارد. روژک معتقد است در برهه ی چهارم مطالعات فرهنگی، اندیشه های میشل فوکو در مرکز مباحث قرار می گیرد. فوکو مبحث بازنمایی را با نهادهای سیاسی، اشکال مختلف زندگی اجتماعی و نظام های ممنوعیّت و اجبار پیوند می دهد. در نگاه اول، چنین اندیشه ای فوکو را در برهه ی متنی- بازنمایی قرار می دهد؛ اما فوکو تنها به این برهه وابستگی ندارد؛ بلکه از تحلیل متنی- بازنمایی فاصله می گیرد و به سمت تاریخ، قدرت، دانش و معضلات مربوط به عدالت اجتماعی و دولت پیش می رود. به طور کلی در هر چهار برهه، مطالعات فرهنگی، بازنمایی را به عنوان یکی از مهمترین مسائل پیش روی خود مطالعه می کند. اما نکته ای که روژک به آن اشاره می کند این است که نگاه مطالعات فرهنگی به مفهوم بازنمایی، چندوجهی است و آن را بنا به گفته ی هال، باید در ترکیب بندی با سایر مفاهیم مانند سیاست، قدرت، امر عامّه پسند، ایدئولوژی و باز تولید قرار داد؛ به این دلیل که نمی توان مرزبندی دقیق و قاطعی میان چهار برهه ی مطالعات فرهنگی قائل شد (ر.ک سروی زرگر، 1388).

4. نقد ادبی و مطالعات فرهنگی

از آنجا که مطالعات فرهنگی در وسیع ترین مفهوم خود، درک کارکرد فرهنگ است؛ پس مطالعات فرهنگی بررسی ادبیّات به منزله ی نوع خاصی از فرهنگ را هم در برمی گیرد. اما رابطه ی مطالعات فرهنگی با مطالعات ادبی مسئله ی پیچیده ای است. مطالعات فرهنگی از جهت نظری همه چیز را در برمی گیرد: از آثار ادبی فاخر مثل شاهنامه تا موسیقی رپ؛ از فرهنگ والا تا نازل؛ فرهنگ گذشته و حال. اما در عمل، مطالعات فرهنگی در تقابل با تلقی سنّتی از مطالعات ادبی شکل گرفته است. مطالعات فرهنگی در تقابل با مطالعاتی است که کارشان تفسیر آثار ادبی به عنوان دستاورد مؤلفانشان است و توجیه اصلی آنها برای مطالعه ی ادبیّات این موارد است: ارزش ویژه ی آثار بزرگ، پیچیدگی آنها، زیبایی شان، شمول عامّ آنها و منافع بالقوّه شان برای خوانندگان. در واقع مطالعات فرهنگی از به کار بستن تکنیک های نقد ادبی در مورد سایر مصالح و مواد فرهنگی به وجود آمده است. در این مطالعات، مصنوعات فرهنگی همچون «متن هایی» که باید آنها را خواند بررسی می شوند نه همچون اشیائی که باید آنها را شمارش کرد. در مقابل، وقتی ادبیّات چون نوع فرهنگی خاصی مورد مطالعه قرار گیرد و آثار ادبی به گفتمان های دیگر مرتبط شوند، ممکن است منافعی برای مطالعات ادبی داشته باشد؛ به این ترتیب که دامنه ی پرسش هایی را که آثار ادبی می توانند به آنها پاسخ دهند گسترش می دهد و توجّه را به این مسئله متمرکز می کند که این آثار با چه راه هایی در برابر ایده های عصر خود مقاومت کرده یا آنها را پیچیده تر کرده اند. مطالعات فرهنگی در اصل با اصرار بر مطالعه ی ادبیّات به منزله ی یک شیوه ی دلالت و با بررسی نقش های فرهنگی که به ادبیّات اعطا شده است، می تواند مطالعه ی ادبیّات به منزله ی پدیده ای پیچیده و بینامتنی را شدّت بخشد (کالر، 1382: 64-65).
مطالعات فرهنگی در بریتانیا در واکنش به تعریف غالب از فرهنگ در سنّت محافظه کارانه ی نقد ادبی سر برآورد و در پی به چالش کشیدن این سنّت بود. سنّت نقد ادبی در انگلستان فرهنگ را مترادف با متن هایی می دانست که آنها را مقدّس جلوه گر می کرد و روش هایی که آنها را مشروع و معیار می دانست؛ در حالی که مطالعات فرهنگی به مفهوم انسان شناسانه ی فرهنگ دست یازید و کوشید تمام شیوه هایی را که مردم موقعیّتشان را در می یابند، درک کند و بر زبان بیاورد. مطالعات فرهنگی به همان اندازه به متن های زنده ی مربوط به آیین ها و نهادهای اجتماعی علاقه نشان می دهد که به فرآورده های هنری. سنّت نقد ادبی طبقه ی کارگر را فاقد فرهنگ می دانست و از کنار این طبقه با بی اعتنایی می گذشت؛ در حالی که مطالعات فرهنگی سعی دارد تنوّع و سرزندگیِ موقعیت های خاص و باورهای این طبقه را برجسته کند و شیوه های اصیل تجربیات مردمی را باز نمایاند (ر.ک شرف الدین، 1387).
به نظر وایت و اسکواچ، محدوده ای از رشته های انفرادی بر مطالعات فرهنگی تأثیر داشته و دارند؛ درست همان طوری که سعی شده است در مطالعات فرهنگی رشته های سنّتی باز تعریف شوند. این رشته ها شامل ادبیّات مدرن، ادبیّات تطبیقی، نقد ادبی، مردم شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، علوم سیاسی و غیره است. (white&Schwoch,2006: 14)
مطالعات فرهنگی با گسترش دایره ی شمول تحقیقات ادبی و فرهنگی به تمام جلوه های فرهنگ جامعه ی معاصر، بنیادی ترین مقولات نقد ادبی سنّتی را مورد تردید قرار داده است. از نظر منتقدان مطالعات فرهنگی، مرزگذاری بین فرهنگ متعالی و فرهنگ عامیانه و محدود کردن حوزه ی پژوهش ها به فرهنگ متعالی همان قدر بیهوده است که منحصر کردن تحقیقات شیمی دانان به عناصر با ارزش مانند طلا و انجام ندادن کارهای آزمایشگاهی درباره ی عناصر کم ارزش مانند مس. بنابراین، منتقدادبی نباید حوزه ی تحقیقات خود را به آثار معتبر محدود کند؛ بلکه باید ادبیّات عامّه پسند را نیز معرّف فرهنگ جامعه و در خور نقد بداند. مطالعات فرهنگی مرزگذاری های سنّتی بین دوره های مختلف ادبی و ویژگی های ژانرهای ادبی را نیز مورد تردید قرار داده است. برتری دادنِ تراژدی بر کمدی و تقسیم تاریخ ادبیّات به دوره های کاملاً مجزا، از اندیشه ای سرچشمه می گیرد که قائل به ارزش گذاری سلسله مراتبی است؛ در حالی که مطالعات فرهنگی اصولاً با سلسله مراتب سنّتی و هرگونه فرق گذاری ای که بر این سلسله مراتب استوار باشد مخالفت می کند. (پاینده، 1382: 292-293).
رویکرد مطالعات فرهنگی مباحث اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و ادبی را در هم می آمیزد و بر تخصّص گرایی های قراردادی و جزئی نگری ها غلبه می کند تا به شناخت درستی از فرهنگ و هویّت هر جامعه دست یابد. این رویکرد در گام های بزرگتر فقط به توصیف فرهنگ نمی پردازد؛ بلکه مداخله در فرهنگ ها و بازسازی آنها نیز از اهداف آن است. مطالعات فرهنگی به بررسی رابطه ی میان زبان و قدرت، به ویژه راه های ایجاد هویت های اجتماعی نیز توجّه دارد. استوری در عناوین فصل های کتاب مطالعات فرهنگی درباره ی فرهنگ عامّه (1386) مطالعات مربوط به فرهنگ عامّه همچون داستان های عامّه پسند، تلویزیون، فیلم ها، روزنامه ها، مجلات و موسیقی عامّه پسند و بحث درباره ی مصرف کالا در زندگی روزمره را از مباحثی می داند که در مطالعات فرهنگی بررسی می شود.
مطالعات فرهنگی را خواه مطالعه ی همه ی متون تعریف کنیم خواه فقط مطالعه ی متون عامّه پسند، روشن است که موضوع این رشته با موضوعی که نقد ادبی سنّتی اختیار کرده، متفاوت است. تا زمانی که مطالعات ادبی موضوعش را ادبیّات متعالی می داند و مطالعات فرهنگی نیز موضوعش را فرهنگ واقعاً عامّه پسند می پندارد، داوری های ارزشی نیز در نحوه ی تعریف موضوع مطالعه دخالت می کند. البته، درباره ی نقد ادبی به طور خاص باید گفت محور اصلی توجّه، بررسی نوشته ها و آثار معتبر نیست؛ بلکه چگونگی اعتبار بخشیدن به این آثار و قدردانی از آنهاست. «ادبیّت» ادبیّات و «عامّه پسند بودن» امر عامّه پسند هیچ یک خصلت ذاتیِ نوع خاصّی از متون نیستند؛ بلکه هر کدام تابعی از این امرند که تولیدکنندگان، توزیع کنندگان، منتقدان و مخاطبان فرهنگی چگونه انواع مختلف متون را به لحاظ اجتماعی پردازش می کنند. امر ادبی و امر عامّه پسند صرف نظر از سایر خصوصیاتشان، بر ساخته هایی اجتماعی اند (میلنر و براویت، 1385: 287-289).
به نظر دیوید شاموی، مطالعه ی فرهنگی به عنوان نظریه و روش، مسئله ای را که از زمان پیدانش نقد نو در مطالعات ادبی نقش محوری داشته است نادیده می گیرد. در نقد، عنصری به نام قضاوت هست که از زمان کانت به بعد در نظریه ی زیبایی شناسی نقش اساسی داشته است؛ اما ظاهراً در مطالعات فرهنگی اثری از آن نیست. مطالعات فرهنگی نیز مانند نقد نو تلاش خود را به تأویل یا قرائت دقیق متون معطوف کرده است؛ اما در مورد کیفیّت یا ارزش موضوع این تأویل و تفسیر چیز زیادی برای گفتن ندارد. (شاموی، 1386: 20)
به هر حال، رویکرد مطالعات فرهنگی تأثیر بسیار زیادی بر مطالعات ادبی داشته است. این رویکرد موجب نزدیکی مفهوم نقد ادبی به نقد فرهنگی شده است. از یک سو، مطالعات فرهنگی با در نظر گرفتن امور مورد مطالعه اش به عنوان متن هایی، درصدد کشف معانی و رسیدن به معنای ضمنی آنهاست؛ از سوی دیگر نیز نقد ادبی با در نظر گرفتن شواهد موجود، به جست و جو در معانی متون می پردازد. توجّه به متن به عنوان واحد تحلیل، مهمترین وجه اشتراک مطالعات فرهنگی و نقد ادبی است.
سهم مطالعات فرهنگی در نقد ادبی در ارزیابی دوباره ی رابطه ی میان حال و گذشته نهفته است. در این رویکرد به خوانندگان یادآوری می شود که هر متنی تاریخی دارد و آگاهی از شرایط تاریخی می تواند فهم شخص و ارزیابی او را از آثار ادبی غنی کند. نظریه پردازان مطالعات فرهنگی خواهان نگاهی دقیق تر به پیچیدگی های جامعه اند و می خواهند این کار را از رهگذر توصیف فرهنگ به مثابه ی ارگانیسم زنده ای که پیوسته تغییر می کند و نه به عنوان موجود ثابتی که می تواند به شکل عینی توصیف شود، انجام دهند. همچنین آنان بر این نکته تأکید دارند که اگر خوانندگان، محقّقان و ناقدان فکر کنند که ارزش ها و نگرش هایشان بر فهم آنان از ادبیّات و فرهنگ خودشان و گذشته تأثیری ندارد، خود را فریب داده اند (ر.ک مکاریک، 1384: 270-271).
به نظر حسین پاینده، کار بسیار مهمی که مطالعات فرهنگی انجام داد و تأثیر بسزایی که در نقد ادبی گذاشت، تبدیل کردن کلمه ی «اثر» به «متن» بود. از دیدگاه او، وقتی از «اثر» صحبت می کنیم، تولید فرهنگی- ادبی را در هاله ای از تقدّس قرار می دهیم و آن را برتر یا مایه ی تأمّلات و ژرف اندیشی های عجیب و غریب می دانیم. پاینده بر آن است که مطالعات فرهنگی ادبیّات را خیلی «زمینی» کرده است. این نوع مطالعه مرزها را حذف کرده و شکافی که در گذشته بین آثار فخیم و تأمّل برانگیز و آثار ساده تر ادبی بوده، از بین برده است (پاینده، 1386: 16)
بحث بر سر ارتباط مطالعات ادبی و فرهنگی را می توان حول دو مبحث عام جمع کرد:
1. آنچه «مجموعه ی آثار ادبی معتبر» نامیده می شود؛ آثاری که معمولاً در مدارس و دانشگاه ها بررسی می شوند و میراث ادبی را تشکیل می دهند. 2. روش های مناسب برای تحلیل اشیاء فرهنگی که در واقع مطالعات فرهنگی از تحلیل ادبی در بررسی سایر مواد و مصالح فرهنگی سود برده است. بحث هایی که درباره ی پیوند ادبیّات و مطالعات فرهنگی درگرفته، پر است از شِکوه درباره ی نخبه گرایی و اتهّاماتی از این قبیل که مطالعه ی فرهنگ عامّه مایه ی مرگ ادبیّات خواهد شد. اما باید توجّه داشت که خوانش دقیق نوشته های غیرادبی به معنای ارزیابیِ زیبایی شناختی آنها نیست؛ همان طور که طرح پرسش های فرهنگی درباره ی آثار ادبی به این معنا نیست که این آثار فقط مستندات یک دوره اند (ر.ک کالر، 1382: 65-74).
درباره ی ارتباط مطالعات فرهنگی و مطالعات ادبی جا دارد به تقسیم بندی هوگارت اشاره کنیم. هوگارت از سه شاخه ی مطالعات تاریخی- فلسفی، مطالعات جامعه شناسی و مطالعات نقد ادبی سخن گفته است. از نظر او، سومین شاخه، مهمترین شاخه است؛ زیرا فقط ادبیّات، به دلیل آنکه واکنشی به تمام معنا به کیفیّت زندگی است، می تواند بینش بی همتایی درباره ی ماهیّت جامعه به ما بدهد (رهادوست، 1382: 199).

5. روش پژوهشی مطالعات فرهنگی

مطالعات فرهنگی رویکردی است که موضوع و قلمرو مطالعاتی مشخص، چارچوب های نظریِ نهادی شده، اصول و مبانی پذیرفته شده و روش شناسی معینّی ندارد. نداشتن روش پژوهشی مشخّص از مسائلی است که منتقدان به عنوان یکی از ضعف های مطالعات فرهنگی به آن پرداخته اند. برخی بر این باورند که مطالعات فرهنگی هیچ گاه تکلیف خود را با موضوع روش شناسی روشن نکرده است؛ به همین دلیل می توان با قاطعیت گفت «نخستین ابهام در مطالعات فرهنگی، ابهام روش شناسانه است». (فکوهی، 1383). به اعتقاد این گروه، چون مطالعات فرهنگی آبشخورهای گوناگونی دارد و در قالب خاصّی جای نمی گیرد، نوعی بی نظمی و پراکندگی در روش پژوهشی آن نیز راه یافته است. در واقع، مطالعات فرهنگی شیوه ای است که «مرتب در حال تغییر علائق و روش هایش است، هم به این دلیل که درگیر تعامل با زمینه ی گسترده تر تاریخی اش است، هم به این دلیل که هنوز از اقتدار خود به عنوان رشته ای تحقیقاتی خرسند نیست». (دیورینگ، 1382: 27).
گروهی نیز معتقدند مطالعات فرهنگی سبب ایجاد گونه ای روش شناسی شده است که فراتر از اصول و روش های صرفاً تجربی است و بیشتر به روش های کیفی نزدیک است؛ یعنی مطالعات فرهنگی حتی در حوزه ی روش نیز بین رشته ای یا فرارشته ای عمل کرده و دست اندرکاران آن برآن اند تا «تلاش برای تولید مدل های نظری و روش شناختی نوین در جهت پرداختن به تولید، سازمان دهی و انتقال دانش کار اصلی پشت صحنه ی آنان باشد».(ژیرو، 1385). مطالعه ی فرهنگی مبیّن نوعی روش شناسیِ میان رشته ایِ متکثّر و متشکّل از مفاهیم و روش های رشته های مختلف است. امروزه، طیف وسیعی از روش های کیفی از جمله تحلیل های مردم نگاری، تحلیل روایت، تحلیل گفتمان، نشانه شناسی و غیره در مطالعات فرهنگی به کار گرفته می شود. محقّقان این حوزه در پژوهش های خود به جای تبیین آماری، به تفسیر و تأویل روابط بین پدیده ها می پردازند. این پژوهشگران تقلیل گرایی روشی را نمی پذیرند و تلاش می کنند از روش ها و امکانات دیگر رشته ها نیز بهره گیرند.
مطالعات فرهنگی از تحلیل ادبی در بررسی مواد و مصنوعات فرهنگی استفاده کرده است. قرائت تولیدات فرهنگی، کردارهای اجتماعی و حتی نهادهای اجتماعی به عنوان «متن» از مطالعات ادبی و نیز نشانه شناسی سرچشمه گرفته است. البته، استفاده از رویکرد نشانه شناسی- که خود رویکردی بین رشته ای است- در بررسی پدیده های فرهنگی علاوه بر محاسن آن، معایبی نیز دارد. نشانه شناسان به دنبال کشف رمزگان نظام های ارتباطی اند و برداشت های آنان اغلب با ملاحظات و تفسیرهای ذهنی همراه است. علاوه بر این، در پژوهش های نشانه شناسانه معمولاً شواهد آماری و استناد عینی به کار گرفته نمی شود و پژوهش ها معمولاً کیفی اند. هر چند نتایج چنین پژوهش هایی اغلب متقاعد کننده به نظر می رسد، کاملاً ذهنی اند و همین کیفیّت ذهنی امکان تعمیم نتایج تحقیق را سلب می کند؛ به این دلیل که برخی، تحلیل نشانه شناسانه را رهیافت قابل اعتمادی برای کاویدن فرهنگ نمی دانند. به نظر این عده، در مطالعه ی فرهنگی استفاده از رویکرد «تحلیل محتوا»- که ویژگی اصلی آن عینیت مبنایی و نظام مندی و اتکا به توصیف های کمی است- کارآمدتر است. اما «تحلیل محتوا» نیز محدودیت ها و معایبی دارد؛ از جمله اینکه انتخاب هر کُد یا مقوله ای برای بررسی کمّی، مبیّن دیدگاهی نظری یا گزینشی جهت دار است. بنابراین، نمی توان این قبیل بررسی های آماری را به دور از ارزش گذاری های ضمنی دانست. معنای هر متن فرهنگی بیشتر از امر بیان شده مایه می گیرد تا امر بیان شده در آن متن؛ بنابراین هر تحلیلی که از محتوای ظاهری برآید، لزوماً تحلیلی سطحی و ناکافی خواهد بود. اشاره به امر بیان شده و ضرورت معناکاوی، نه از راه تحلیل سطحی بلکه به مدد تحلیل نشانه شناسانه و روان کاوانه، سبب شده است توجّه به نقد ادبی به عنوان رویکردی برای مطالعه ی متون فرهنگی مورد نظر پژوهشگران قرار گیرد (ر.ک پاینده، 1385 الف: 46-63).
بعضی پژوهشگران متن گراییِ مفرط در مطالعات فرهنگی را یکی از مسائل مهم این حوزه می دانند. کریس بارکر معتقد است در مطالعات فرهنگی اغلب، بررسی فرهنگ را با نوعی کشف معانی یکسان گرفته اند؛ معانی ای که به نحوی نمادین و از طریق نظام های دلالتگر تولید می شوند که همانند زبان عمل می کنند. به نظر او، چنین چرخشی دربردارنده ی نوعی ضایعه یا دست کم بصیرتی ناقص است؛ زیرا در نتیجه ی چنین رویکردی از یک سو غلبه ی تحقیقات زبان شناختی در مطالعات فرهنگی، خطر اولویّت دهیِ صرف به مطالعه ی متون را در پی دارد و از سوی دیگر، این حوزه در مطالعه ی عملکردهای زبان به قدر کافی به زندگی روزمره ی کنشگران جهان اجتماعی نمی پردازد. به نظر بعضی از منتقدان، میدان های سیاسی، اقتصادی و مهمتر از همه امر اجتماعی در مطالعات فرهنگی مورد غفلت قرار گرفته است. در واقع، مطالعات فرهنگی متهّم به نوعی متن گرایی است که به زمینه اعتنایی ندارد. البته، بعضی همچون سیدمن بر این باورند که در مطالعات فرهنگی، متون به هیچ وجه قلمروهای فروبسته به شمار نمی آیند؛ بلکه همواره در ارتباط با سایر متون- یعنی همان اصل بینامتنیّت- و نیز در ارتباط با کنش های اجتماعی و تضادهایی (جنسی، طبقاتی و غیره) تحلیل می شوند که هم در تولید متن دخیل اند و هم از متون تأثیر می پذیرند (ر.ک رضایی، 1387).
نشانه شناسی و نقد ادبی به پژوهش های فرهنگی کمک بسیاری کرده اند. البته، توجّه به نحوه ی ایجاد معنا و لذّت از متن، تعلیق تقاضای درک پذیری فوری، آمادگی برای پذیرش چندمعنایی و ابهام، توجّه به تأثیرات زایا و غیرمنتظره زبان و تخیّل، فقط برای خواندن متون ادبی ضرورت ندارند؛ بلکه پژوهشگران برای سایر پدیده های فرهنگی نیز باید آنها را مورد توجّه قرار دهند.
مطالعات فرهنگی در مقابل نگرش های پوزیتیویستی، به رمزآلود و معنادار بودن عناصر فرهنگی و در نتیجه لزوم رمزگشایی آنها به وسیله ی مطالعات نشانه شناسانه تأکید دارد. بنابراین، افراد فرایندها و روابط اجتماعی را فقط از طریق صورت هایی در می یابند که آن فرایندها و روابط در قالب آنها به ایشان عرضه شده است. این صورت ها به هیچ وجه شفّاف نیستند و در لفّافه ی «فهم متعارف» پوشیده شده اند که به طور هم زمان آنها را معتبر و پر راز و رمز می کند. همه ی ابعاد فرهنگ ارزش نشانه شناختی دارند و مسلّم انگاشته شده ترین پدیده ها می توانند به عنوان نشانه عمل کنند (ر.ک شرف الدین، 1387). البته، در مطالعات فرهنگی معمولاً کسی به دنبال تبیین علّی نمی رود؛ بلکه در بهترین شکل ممکن، تبیین توصیفی مورد توجّه قرار می گیرد.
باری، در مطالعات فرهنگی دو گرایش در تحلیل متن دیده می شود: «1. تحلیل متن و قرائت رمزهای تشکیل دهنده ی آن (تحلیل درون متنی)؛ 2. تحلیل زمینه های اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و سیاسی که متن در درون آنها تولید می شود (تحلیل برون متنی)» (مهدی زاده، 1379: 31). البته باید به این نکته توجّه کرد که مطالعات فرهنگی رویکردی میان رشته ای است و حوزه ی گسترده ای از جامعه شناسی، انسان شناسی، نظریه و نقد ادبی، فلسفه، تاریخ و اخلاق را در برمی گیرد. امروزه در عصر جهانی شدن و ادغام گفتمان هایی که پیشتر جدا از هم بودند، اتخّاذ رهیافتی میان رشته ای برای تحلیل فرهنگ، با روند عام زندگی بشر همسویی دارد؛ همچنان که هرگونه تلاش برای تافته ی جدا بافته جلوه دادنِ نقد ادبی و بهره نگرفتن از روش ها و مفاهیم سایر حوزه های علوم انسانی و اجتماعی، مغایر با این روند است و فقط نشانه ی ناآگاهی از وضعیّت امروز تحقیقات ادبی است (پاینده، 1382: 303). از نظر روش، مطالعات فرهنگی کاملاً خلّاق شمرده می شود و شاید هیچ روش مشخص و رهیافت نظری معیّنی نتواند نیاز پژوهشگر را در عرصه ی مطالعات فرهنگی برآورده کند. بنابراین، پژوهشگر می تواند با ترکیبی از روش ها به حلّ مسئله ی خود بپردازد.

6. مطالعات فرهنگی در زبان و ادب فارسی

کتاب مطالعات فرهنگی مجموعه ای از مقالات صاحب نظران این عرصه از جمله آدورنو، فوکو، لیوتار، بوردیو و غیره است. جمع آوری و ویرایش مقالات آن را سایمن دورینگ (1378) برعهده داشته است. این کتاب از اولین آثاری است که در زبان فارسی به طور مستقل به حوزه ی مطالعات فرهنگی پرداخته است. این اثر را حمیرا مشیرزاده به زبان فارسی ترجمه کرده است؛ البته بیشتر مقالات این مجموعه با همین عنوان، چند سال بعد (1382) نیز به وسیله ی نیما ملک محمّدی و شهریار وقفی پور ترجمه و روانه ی بازار شد. کتاب منتقدان فرهنگ نوشته ی لزلی جانسون (1378) نیز از اولین آثار ترجمه شده در حوزه ی مطالعات فرهنگی در ایران است.
«مطالعات فرهنگی: رهیافتی انتقادی به فرهنگ و جامعه ی نو» نوشته ی سیدمحمّد مهدی زاده (1379) از اولین مقالاتی است که به طور مفصّل به تاریخچه و نحوه ی شکل گیری و اصول و مفاهیم اساسی رویکرد مطالعات فرهنگی پرداخته است. به نظر نویسنده ی این مقاله، نشانه شناسی برای مطالعات فرهنگی مهم و اساسی است. به اعتقاد او، مشخّص ترین استراتژی نظری مطالعات فرهنگی، قرائت تولیدات فرهنگی، کردارهای اجتماعی و حتی نهادهای اجتماعی به عنوان «متن» است که از مطالعات ادبی و نیز نشانه شناسیِ بارت و اکو اقتباس شده است.
بهار رهادوست (1382) در مقاله ی «رویکرد بین رشته ای و مطالعات ادبی» بخشی از آن را به مطالعات فرهنگی و ادبیّات اختصاص داده و در آن به رابطه ی ادبیّات و مطالعات فرهنگی پرداخته است. به نظر او، مطالعه ی فرهنگی مستلزم مطالعه ی انواع گفتمان های ادبی، علمی و فلسفی است که می توان آنها را به سه شاخه ی فرهنگ ایدئالی آرنولدی (قائل به سنّت گزینشی هنر و ادبیّات والا)، فرهنگ مستند (مبتنی بر ضبط تجارب انسانی در پیشینه های مدوّن و رسانه ها) و فرهنگ اجتماعی (قائل به وجه نهادی شیوه های زندگی اجتماعی) تقسیم بندی کرد.
فصل سوم کتاب نظریّه ی ادبی جاناتان کالر ترجمه ی فرزانه طاهری (1382) با عنوان «ادبیّات و مطالعات فرهنگی» به پیدایش مطالعات فرهنگی، تنش ها، هدف ها و تمایزات ادبیّات و مطالعات فرهنگی اختصاص دارد.
در مقاله ی «جایگاه ادبیّات عامّه پسند در مطالعات فرهنگی» از حسین پاینده (1382) نیز به ارتباط ادبیّات و مطالعات فرهنگی توجّه شده است. پاینده در این مقاله علاوه بر مرور پیشینه ی مطالعات فرهنگی، از نگاه منتقدی ادبی، بر این حوزه تمرکز کرده است. به نظر او، امروزه دو ویژگی بارز مطالعات فرهنگی: لحاظ کردن فرهنگ عامیانه و ارائه ی تحلیل های میان رشته ای، چنان در نقد ادبی ریشه دوانده که با قاطعیّت می توان گفت نقد ادبی معاصر تحت سیطره ی بی چون و چرای مطالعات فرهنگی است.
هانس برتنس در کتاب مبانی نظریه ی ادبی- که محمّدرضا ابوالقاسمی (1384) آن را ترجمه کرده است- در پی نشان دادن این نکته است که چگونه نظریه ی ادبی و کار ادبی- کار تأویل- به طور قهری به هم مرتبط اند.
«شخصیت داستانی و گفتمانی فرهنگی» مقاله ای از تژا میرفخرایی (1384 الف) است. هدف این مقاله، بررسی رابطه ی میان تصویر ترسیم شده از شخصیّت های داستانی در متنی روایی و گفتمان فرهنگی آن روایت است. به نظر میرفخرایی، شخصیّت های داستانی با انتساب مشخّصه های اجتماعی، فیزیکی و اخلاقی به وسیله ی متن معرفی می شوند؛ به عبارت دیگر مجموع توصیفات متن درباره ی شخصیّت های داستانی، باعث شکل گیری تصویری از آنان در ذهن خواننده خواهد شد. به نظر نویسنده، این تصویر را می توان به مثابه ی یکی از غلیظ ترین نمودهای گفتمان فرهنگیِ یک روایت تحلیل کرد.
«رُمان های عامّه پسند ایرانی؛ سازگاری زن» مقاله ی دیگری از تژا میرفخرایی (1384ب) است. نویسنده در این پژوهش ژانر 21 رمُان عامّه پسند ایرانی در دهه ی هفتاد را بررسی کرده است. در این مقاله آمده است که زنان خانه دار به مقام رهبران فکری بازار ادبیّات داستانی عامّه پسند دست یافته اند که این پیامد، برای صنعت نشر و سیاست گذاران امور فرهنگی می تواند اهمیت زیادی داشته باشد.
مقاله ی «بازخوانی رُمان شوهر آهوخانم» نوشته ی یوسف اباذری (1384) و نادر امیری است. نویسندگان این مقاله، رُمان تاریخ گرای شوهر آهو خانم را از زاویه ی ساز و کار بازسازی حافظه ی جمعی و روایت بازخوانی کرده اند. آنان پس از اشاراتی به تکیه گاه های نظری مقاله، به شرحی از حقایق داستانی شوهر آهو خانم پرداخته اند. در بخش نهایی و اصلیِ مقاله، ویژگی گفت و گوییِ رُمان، سطوح روایتیِ آن و نیز چگونگی بازسازی گذشته ی اجتماعی بر مبنای مؤلّفه ی گفتمانی عصر نگارش آن تحلیل شده است.
درآمدی بر نظریه ی فرهنگی نوشته ی آندرو میلنر و جف براویت ترجمه ی جمال محمّدی (1385) از معدود کتاب های ترجمه شده در حوزه ی مطالعات فرهنگی است که به مبانی نظری این رویکرد می پردازد.
نقد فرهنگی نوشته ی آرتور آسا برگر (1385) یکی دیگر از کتاب های ترجمه شده در حوزه ی مطالعات فرهنگی است. این کتاب نظریّه پردازان مطالعات فرهنگی، مفاهیم و حوزه های موضوعی اصلی آن همچون نظریّه های ادبی، جامعه شناختی، روان کاوی، نشانه شناسی و مارکسیسم را در برمی گیرد.
حسین پاینده (1385ب) در مقاله ی «بررسی یک آگهی تلویزیونی از منظر مطالعات فرهنگی» نشان می دهد پژوهشگران مطالعات فرهنگی با از میان برداشتن مرزهای معمول میان هنر نخبه گرا و هنر عامّه پسند، عرصه های جدیدی را که تا پیش از این جزء حیطه ی کار محققان علوم انسانی نبود؛ در کار خود لحاظ کرده اند. به نظر او، یکی از مهمترین این حوزه ها، آگهی های تجاری است.
«در مصاف با دیگری (بازخوانی سه رُمان فارسی در پرتو گفتمان غرب زدگی)» نوشته ی یوسف اباذری (1386) و شاپور علی بهیان است. در این پژوهش دو رُمان شازده احتجاب و برّه ی گمشده راعی اثر هوشنگ گلشیری و نیز رُمان سووشون سیمین دانشور در بستر گفتمانی یک دوره ی خاص، یعنی دهه ی چهل بازخوانی شده است.
اولین کتابی که گروه پژوهشی جامعه شناسی جهاد دانشگاهی به منظور تقویت ادبیّات مطالعات فرهنگی در ایران منتشر کرد، مطالعات فرهنگی: دیدگاه ها و مناقشات نام دارد. این کتاب شامل مقالاتی از صاحب نظران این حوزه ی با ترجمه ی گروهی از مترجمان است و محمّد رضایی (1386) کار گزینش و ویرایش مقالات را برعهده داشته است. هدف از انتشار این کتاب، ارائه ی چشم اندازهای مختلف مطالعات فرهنگی است تا زمینه ی آشنایی با دیدگاه های مختلف فراهم شود.
سرانجام، می توان به مطالعات فرهنگی، نظریّه و عملکرد نوشته ی کریس بارکر و ترجمه ی مهدی فرجی و نفیسه حمیدی (1387) اشاره کرد. از نظر پاول ویلیس، مقدّمه نویس این اثر، کتاب کریس بارکر برای کسانی که با دشواری های آموزشی مطالعات فرهنگی و رویکردهای آن رو به رو می شوند مفید است و مجموعه ی کاملی از دیدگاه های نظری و تجربی مدرن را برای درک صورت های فرهنگی فراهم کرده است.
مرور آثار منتشر شده در زمینه ی مطالعات فرهنگی نشان می دهد یکی از حوزه های شکل گیری مطالعات فرهنگی در ایران، مطبوعات است. مقالات منتشر شده در مطبوعات ایران در گسترش این رویکرد نقش مهمی داشته اند؛ فصلنامه ی مطالعات فرهنگی و ارتباطات از نمونه مجلاتی است که به این رویکرد اختصاص دارد. علاوه بر استادانی که در رشته های علوم اجتماعی، ارتباطات و انسان شناسی پژوهش و تدریس می کنند، بعضی از کسانی که در حوزه ی نقد ادبی فعّالیّت می کنند نیز از مدّعیان مطالعات فرهنگی در ایران هستند.
مطالعات فرهنگی را نمی توان فقط یک علم دانشگاهی نامید. در آغاز شکل گیری این رویکرد، عده ای آن را دانشی ضد رشته ای، فرارشته ای و بعدها بین رشته ای نامیدند؛ به این دلیل آن را ضد رشته ای می دانستند که با نهادهای مستقرّ دانشگاهی در تقابل بود. به نظر آنها، مطالعات فرهنگی چیزی را مطالعه می کرد که آنها، یعنی نهادهای دانشگاهی مطالعه نمی کردند و آن، گروه های حاشیه ای و فرودست جامعه و اقلّیّت های فرهنگی بود. اما مطالعات فرهنگی در ایران در دانشگاه ها ایجاد شد نه در محافل روشنفکری و انتقادی؛ در صورتی که در اروپا این نوع مطالعات ابتدا در محافل روشنفکرانه ی چپ برپا شد و بعدها اقبال آکادمیک پیدا کرد و در نهادهای دانشگاهی گسترش یافت (کاظمی، 1386: 11).
البته مطالعات فرهنگی در ایران هنوز به مرحله ای نرسیده است که بتوان درباره ی آن قضاوت کرد. مجموعه آثار نوشته شده در این حوزه انگشت شمارند و بیشتر آنها نیز ترجمه ی آثار غربی اند. هنوز در ایران معنای مشخّص و معیّنی از مطالعات فرهنگی وجود ندارد. محقّقان این حوزه هنوز الگوی مشخصی را تعیین نکرده اند و معلوم نیست در مطالعات فرهنگی کدام سنّت فکری را دنبال می کنند. نکته ی دیگر درباره ی وضعیّت مطالعات فرهنگی در ایران، این است که در ایران بیشتر، نهادها و مراکز دولتی به تشکیل مراکز پژوهشیِ مطالعات فرهنگی اقدام کرده اند؛ در حالی که تاریخچه این رویکرد نشان می دهد اساساً مطالعات فرهنگی، برخلاف رشته های علوم اجتماعی، به دنبال این بوده است که صدای فرودستان جامعه و گروه های خارج از قدرت و حاشیه ای را منعکس کند؛ اما به نظر می رسد اینک درگیر سیاست گذاری فرهنگی نیز شده است.
آثار مربوط به مطالعات فرهنگی در ایران را می توان به دو دسته تقسیم کرد: 1. آثاری است که در آنها مباحث نظری مطالعات فرهنگی بیان شده است؛ بسیاری از آثاری که از آنها یاد شد، در این دسته قرار می گیرند؛ 2. آثار عملی و کاربردی حوزه ی مطالعات فرهنگی است. این دسته را می توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش اوّل آثاری است که در آنها متون ادبی با توجّه به نقش آنها در فرهنگ سازی و نقش شاعران و نویسندگان در تحوّلات فرهنگی و اثرپذیری آنان از فرهنگ حاکم بر هر جامعه مورد بررسی قرار گرفته است. نمونه ی این بخش، مقاله ی «جنسیّت در آثر رُمان نویسان زن ایرانی» نوشته ی وحید ولی زاده است که بر اساس یافته ها و نتایج پایان نامه ی کارشناسی ارشد نویسنده در رشته ی مطالعات فرهنگی تهیّه و تنظیم شده است. بخش دوم شامل آثاری است که در آنها از شیوه های قرائت متون ادبی در بررسی پدیده های فرهنگی استفاده شده است و نمونه ی آن، کتاب قرائتی نقّادانه از آگهی های تجاری در تلویزیون ایران نوشته ی حسین پاینده است. نویسنده در این کتاب ساختار و مضامین آگهی های تجاری را با تعبیرها و روش هایی بررسی کرده است که در نقد ژانر ادبی داستانک(11) به کار گرفته می شود و از این رهگذر، آگهی های تجاری را به ساختار متون ادبی شبیه دانسته است. به نظر او، می توان از رهیافت های گوناگون نقد ادبی (از قبیل نقد فرمالیستی، نقد روان کاوانه، نقد فمینیستی و غیره) برای کاوش و بحث درباره ی معانی دلالت شده ی آگهی ها بهره گرفت.

نتیجه گیری

امروزه، مطالعات فرهنگی حوزه ی گسترده ای دارد و جامعه شناسی، انسان شناسی، نظریّه های ادبی، رسانه، تاریخ، جغرافیا، فلسفه، اخلاق و بسیاری از رشته های دیگر را در برمی گیرد؛ از این رو نمی توان تعریف دقیقی برای آن بیان کرد. نقد ادبی با مطالعات فرهنگی پیوند عمیقی دارد؛ ادبیّات اصلی ترین سرچشمه ی فرهنگ هر ملّت است و نشانه هایی از رمزگان های فرهنگی جوامع انسانی را در خود دارد. مطالعات فرهنگی در تحلیل و بررسی های خود نیز مدیون اثبات است و از شیوه های تحلیل ادبی به ویژه نقد ادبی بسیار بهره گرفته است. در نظر گرفتن پدیده های فرهنگی همچون «متن» و استفاده از شیوه های نقد ادبی در بررسی آنها، نشانه ای برای این مدّعاست. البته در مطالعات فرهنگی محدوده ی کار از آثار مکتوب، یعنی چیزی که به طور معمول در ادبیّات با آن سر و کار داریم، بسیار گسترده تر است؛ به طور کلّی مطالعات فرهنگی مطالعه درباره ی وجوه مختلف فرهنگ را در برمی گیرد. مطالعه درباره ی رُمان و ادبیّات عامّه پسند نیز از حوزه هایی است که به دلیل مخاطبان زیادش از حوزه های اصلی مطالعات فرهنگی به شمار می آید.
نگاهی به آثار منتشر شده در زمینه ی مطالعات فرهنگی در ایران نشان می دهد رویکرد مطالعه ی فرهنگی بیشتر مدیون مترجمانی است که آثاری را از زبان های دیگر به فارسی برگردانده اند. نهضت ترجمه ی این گونه آثار از اواخر دهه ی هفتاد آغاز شد و در دهه ی هشتاد به اوج خود رسید. البته بیشتر این آثار به بیان مباحث نظری، مبانی و چیستی مطالعات فرهنگی پرداخته اند و آثاری که شیوه ها و نمونه های عملی این رویکرد را شامل می شوند انگشت شمارند. هر چند اغلب پژوهش های مطالعات فرهنگی به صراحت به روش بررسی خود اذعان نکرده اند، از رویکرد نشانه شناسی و نقد ادبی بهره گرفته اند.

پی نوشت ها :

1- استادیار دانشگاه پیام نور مرکز رشت.
1- Cultural Studies
2- John Frow
3- Meaghan Morris
4- Nilson
5- Stephen Greenblat
6- Leavisism
7- Cultural Capital
8- Chris Rojek
9- Continental Philosophy
10- Short Short Story

فهرست منابع تحقیق:
- اباذری، یوسف و نادر امیری. (1384). «بازخوانی رُمان شوهر آهو خانم». فصلنامه ی مطالعات فرهنگی و ارتباطات. س1. ش4 (پاییز و زمستان). صص 55-78.
- اباذری، یوسف و شاپور علی بهیان. (1386). «در مصاف دیگری (بازخوانی سه رُمان فارسی در پرتو گفتمان غرب زدگی)». فصلنامه ی مطالعات فرهنگی و ارتباطات. س3. ش10. (زمستان). صص 99-130.
- استوری، جان. (1386). مطالعات فرهنگی درباره ی فرهنگ عامّه. ترجمه حسین پاینده. تهران: آگه.
- بارکر، کریس. (1387). مطالعات فرهنگی، نظریّه و عملکرد. ترجمه ی مهدی فرجی و نفیسه حمیدی. تهران: پژوهشکده ی مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری.
- برتنس، یوهانس ویلم. (1384). مبانی نظریه ی ادبی. ترجمه ی محمدرضا ابوالقاسمی. تهران: ماهی.
- برگر، آرتور آسا. (1385). نقد فرهنگی. ترجمه ی حمیرا مشیرزاده. تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران.
- پاینده، حسین. (1382). گفتمان نقد: مقالاتی در نقد ادبی. تهران: روزگار.
- ـــــــــــ (1385الف). قرائتی نقّادانه از آگهی های تجاری در تلویزیون ایران. تهران: روزگار.
- ـــــــــــ (1385ب). «بررسی یک آگهی تلویزیونی از منظر مطالعات فرهنگی». فصلنامه ی مطالعات فرهنگی و ارتباطات. س2. ش5. صص 1-12.
- ـــــــــــ (1386). «نقد و بررسی کتاب مطالعات فرهنگی درباره ی فرهنگ عامّه» (نشست علمی). کتاب ماه ادبیّات. ش8. صص 5-20.
- جانسون، لزلی. (1378). منتقدان فرهنگ. ترجمه ی ضیاء موحد. تهران: طرح نو.
- دورینگ، سایمن. (1378). مطالعات فرهنگی. ترجمه ی حمیرا مشیرزاده. تهران: آینده پویان.
- ــــــــــ (1382). مطالعات فرهنگی (مجموعه مقالات). ترجمه ی نیما ملک محمّدی و شهریار وقفی پور، تهران: تلخون.
- رضایی، محمد. (1386). مطالعات فرهنگی: دیدگاه ها و مناقشات. تهران: سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی.
- ــــــــــ. (1387). «محدودیّت های مطالعات فرهنگی». وبلاگ قدرت، فرهنگ و زندگی روزمره در: <http://velashedi.blogfa.com>
- رهادوست، بهار. (1382). «رویکرد بین رشته ای و مطالعات ادبی». زیباشناخت. ش9. صص 195-201.
- ژیرو، هنری. (1385). «مطالعات فرهنگی و آموزش؛ از همسایگی تا همکاری». ترجمه ی اسماعیل یزدان پور در: <www.geoties.com>
- سروی زرگر، محمّد. (1388). «نظریّه ی بازنمایی در مطالعات فرهنگی». سایت علمی مؤسسه همشهری در: <www.hccmr.com>
- شاموی، دیوید. (1386). «لذّت و ارزش در مطالعات فرهنگی». ترجمه ی نیما ملک محمدی، روزنامه ی شرق. س4. ش 878. (21 خرداد). ص20.
- شرف الدین، سیدحسین. (1387). «مکتب مطالعات فرهنگی». معرفت. ش 126؛ پرتال فرهنگی اطّلاع رسانی نور: <portal.nehttp://nor>
- فکوهی، ناصر. (1383). «مطالعات فرهنگی؛ سه نگاه» در: <www.itiran.com>
- کالر، جاناتان. (1382). نظریه ی ادبی (معرفی بسیار مختصر). ترجمه ی فرزانه طاهری. تهران: نشر مرکز.
- لش، اسکات. (1383). جامعه شناسی پست مدرنیسم. ترجمه ی حسن چاوشیان. تهران: نشر مرکز.
- مکاریک، ایرنا ریما. (1384). دانش نامه ی نظریه های ادبی معاصر. ترجمه ی مهران مهاجر و محمّد نبوی. تهران: آگه.
- مهدی زاده، سید محمّد. (1379). «مطالعات فرهنگی: رهیافتی انتقادی به فرهنگ و جامعه ی نو». رسانه. س11. ش1. صص 22-35.
- میرفخرایی، تژا. (1384الف). «شخصیّت داستانی و گفتمانی فرهنگی». فصلنامه ی مطالعات فرهنگی و ارتباطات. س1. ش2 و 3. (بهار و تابستان). صص 275-302.
- ــــــــ (1384ب). «رُمان های عامّه پسند ایرانی؛ سازگاری زن». فصلنامه ی مطالعات فرهنگی و ارتباطات. س1. ش4. (پاییز و زمستان). صص 197-221.
- میلنر، آندرو و جف براویت (1385). درآمدی بر نظریه ی فرهنگی معاصر. ترجمه ی جمال محمدی. تهران: ققنوس.
- White, Mimi & James Schwoch. (2006). Question of Method in Cultural Studies. Blackwell publishing.


منبع مقاله :
فتوحی، محمود؛ (1390)، نامه ی نقد( مجموعه مقالات نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط