خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

برخیز و بیا تا از میکده و خرابات و آستان پیر مغان، گشایشی برای کار خود طلب کنیم و از آنها یاری بخواهیم تا راز عالم معنا گشوده گردد. سر راه دوست بنشینیم و آرزو و مرادی از او بخواهیم.
چهارشنبه، 17 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم *** به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر *** به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ی ما گر چه روان است ولی *** به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذّت داغ غمت بر دل ما باد حرام *** اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
نقطه ی خال تو بر لوح بصر نتوان زد *** مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان *** به شکر خنده لبت گفت مَزادی طلبیم
تا بود نسخه ی عطری دل سودا زده را *** از خط غالیه سای تو سودای طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد *** ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ *** خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

تفسیر عرفانی
1. برخیز و بیا تا از میکده و خرابات و آستان پیر مغان، گشایشی برای کار خود طلب کنیم و از آنها یاری بخواهیم تا راز عالم معنا گشوده گردد. سر راه دوست بنشینیم و آرزو و مرادی از او بخواهیم.
2. برای رسیدن به درگاه وصال یار، زاد و توشه ای نداریم. مگر با گدایی کردن از میکده و خرابات و یاری جستن از اهالی آن و پیر میکده توشه ای فراهم نماییم؛ یعنی از راه میخانه و مستی می توان به معشوق رسید.
3. اگر چه اشک آلوده به ریا و تزویر ما برای رسیدن به کوی یار و به آرزوی دیدار او جریان یافته است، ولی برای رساندن پیام عشق به نزد او به دنبال پیکی پاک نهاد و طاهر هستیم.
4. داغی که غم عشق بر دل ما می گذارد، سوز دل عاشق لذت دارد. ای معشوق! اگر از ستم غم عشق تو ناله کنیم و دادخواهی نماییم، لذت آن بر ما حرام باد.
5. جلوه ی جمال دلآرای تو و نقطه ی خال سیاه آن را بر صفحه ی چشم نمی توان تصویر کرد، مگر اینکه از مردمک سیاه چشم مددی طلب کنیم، یعنی مردمک دیده را که بینایی ظاهر است، فنا کنیم و از دید باطن کمک بگیریم.
6. دل از لب شیرین تو به قیمت جان خود ناز و عشوه ای خواست، ولی لب سرخت با خنده ی شیرین گفت که زیادتی طلب می کنیم؛ یعنی برای بوسیدن و به کام رسیدن، دادن جان کافی نیست.
7. تا زمانی که دل عاشق و سودازده ی ما به نسخه ای خوشبو از معشوق نیازمند است تا آن را تسکین دهد، ما از خطّ خوشبوی تو ای یار! رونوشت و نسخه ای برای درمان دل خود می طلبیم؛ یعنی عنایت محبوب به عاشق آرامش می دهد.
8. وقتی غم عشق تو را فقط در دل های شاد و آرام می توان یافت، پس ما در آرزو و اشتیاق داشتن غم عشقت در جستجوی دل شادی هستیم. عاشقان حق، غم این دنیا را ندارند و با عشق حق شادمان هستند.
9. ای حافظ! تا کی می خواهی بر در مدرسه بنشینی و به بحث و جدل بپردازی؟ برخیز و بیا تا از میکده و عالم رندان و عاشقان گشایشی برای کار خود طلب کنیم.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط