نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
در ماه مه 1997 جان جرارد روگی به سمت دستیار دبیرکل جدید سازمان ملل متحد کوفی انان گماشته شد و مسئولیت ویژه ی تنظیم طرح هایی برای اصلاح بودجه ی این سازمان و آیین های تشکیلاتی آن و میانجی گری ین حکومت ایالات متحده و این نهاد جهانی به او سپرده شد. انتصاب وی به چنین مقام بالایی صرفاً پاداشی است برای پژوهشگری که درباره ی اداره گری بین المللی در معنای گسترده این اصطلاح بسیار قلم زده است (ـــ اداره گری جهانی) و در جدیدترین کتابش از ایاالت متحده می خواهد که خود را پای بند پی ریزی نظم جهانی جدید و چند جانبه ای برای سده ی آتی سازد. همچنین به جای آن که بکوشیم او را در قلاب یک سمت گیری ایدئولوژیک خاص در قبال سیاست جهان جای دهیم بجاست درباره ی سهمی سخن بگوییم که او در بررسی روابط بین الملل در چارچوب خاص محققان سازمان های بین المللی داشته است. همان گونه که اوله ویور در بررسی مشروح تری که درباره آثار روگی انجام داده است می نویسد «روگی یک نمونه ی مثالی از نویسنده ای است که [در نظریه ی روابط بین الملل] بُن نگره ای ندارد و از همین رو ناپیداست» (Waever 1997:170). بنابراین نمایان شدن وی گواه خوبی است بر توانایی او برای عبور کردن از مرزبندی های جا افتاده در این رشته با هدف دست یافتن به ابزارهای نظری که کمک آن ها بتواند چالش ها و فرصت های موجود برای تقویت همکاری دولت ها را در این دوران دگرگونی های شتابان روشن تر سازد.
روگی در 1944 در اتریش چشم به جهان گشود. خانواده اش در 1956 به کانادا مهاجرت کردند و خودش نیز پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مک مَستر در 1967 به ایالات متحده رفت. در 1968 مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه کالیفرنیا (برکلی) گرفت و در 1974 نیز تحصیلات دکترای خود را در همین دانشگاه به پایان برد. تا 1978 در دانشگاه کالیفرنیا باقی ماند ولی پس از آن برای تدریس در دانشگاه کلمبیا به نیویورک رفت. در 1987 به ساحل شرقی بازگشت و در مقام استاد روابط بین الملل و بررسی های منطقه اقیانوس آرام در دانشگاه کالیفرنیا (سن دیه گو) مشغول به کار شد. در 1991 به سمت استاد کرسی جان برجس در علوم سیاسی به دانشگاه کلمبیا بازگشت و در همان سال به سمت ریاست مدرسه امور بین الملل و عمومی انتخاب شد ولی در 1996 پیش از به عهده گرفتن شغل فعلی اش در سازمان ملل از آن مقام کناره گرفت.
روگی در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 یکی از چهره های اصلی بحث بر سر این مسئله بود که نظام بین الملل تا چه حد زیر تأثیر وابستگی متقابل دگرگون شده است و این دگرگونی چه نتایجی برای نظریه و عمل روابط بین الملل دارد. در آن زمان این بحث میان معتقدان به عدم تغییر سیستمی نظام بین الملل-هواداران مکتب ساختاری یا «نوواقع گرایی»-و کسانی جریان داشت که واقع گرایی را برای شناخت دگرگونی های برجسته ای که بر اثر نیروهای اقتصادی فراملی در روابط بین الملل ایجاد شده بود نارسا می دانستند. کانون این بحث به انتشار کتاب نظریه سیاست بین الملل (1979) کِنِت والتس باز می گشت. والتس قویاً مدعی بود که دامنه و سمت و سوی وابستگی متقابل اقتصادی به توزیع قدرت در نظام بین الملل بستگی دارد. اهمیت سیاسی نیروهای فراملی تابع بزرگی آن ها نیست. آن چه اهمیت دارد آسیب پذیری دولت ها در برابر نیروهایی که از کنترل شان خارج است و هزینه های کاهش آسیب پذیری آن ها در برابر این گونه نیروهاست. والتس نتیجه می گرفت که در نظام دو قطبی (ــ دوقطبی بودن) سطح وابستگی متقابل میان قدرت های بزرگ پایین است و دوام اقتدارگریزی به منزله ی اصل سازمان دهنده ی محوری روابط بین الملل تضمین می کند که دولت ها همچنان امنیت را مهم تر از به دست آوردن ثروت خواهند دانست.
در سوی دیگر این مباحثه، لیبرال ها به ویژه رابرت کیئن قرار داشتند. پیش از انتشار کتاب والتس آنان می گفتند که رشد نیروهای اقتصادی فراملی، بی اهمیت شدن زاینده کنترل سرزمینی برای رشد اقتصادی و تقسیم بین المللی کار، واقع گرایی را منسوخ ساخته است. مزایای جمعی تجارت تضمین کننده افزایش همکاری میان دولت هاست و به کاهش کاربرد زور میان آن ها کمک می کند. آثار روگی را باید در چارچوب بحثی که در آمریکا بین نوواقع گرایی و نولیبرالیسم جریان دارد و نیز پیدایش نظریه ثبات مبتنی بر چیرگی به مثابه آشتی نسبی این دو جناح شناخت. کِنِت والتس، رابرت کیئن، استیون کراسنر، رابرت گیلپین، و ریچارد روزکرنس چهره های اصلی این بحث هستند و آثار آن ها را در همین کتاب تشریح کرده ایم (از این گذشته، نک: kegley 1995).
روگی در نقد نوواقع گرایی والتس می گوید جدایی اکیدی که والتس بین «سطوح تحلیل» به ویژه میان سطح داخلی، سطح فراملی، و سطح ساختاری قائل است مانع از شناخت پیچیدگی های تغییر در نظام بین الملل می شود. او ادعا می کند که هم نظام قرون وسطی و هم نظام دوران نو وجه مشخصه شان اقتدارگریزی است ولی به دشواری می توان مدعی وجود چندان تدوامی بین این دو دوره شد. گذار عظیم از یک دوره به دوره ای دیگر را تنها با بررسی این مسئله می توان دریافت که چگونه اصول تمایزیابی واحدهای سیاسی (گذار از دگرسالاری به اقتدارگریزی) جامه ی عمل به خود پوشید:
وجه تمایز نظام دوران نو از نظام قرون وسطی «یکسان بودن» یا «تفاوت های» واحدها نیست بلکه اصولی است که واحدهای تشکیل دهنده نظام بر اساس آن ها از هم تفکیک می شوند. اگر اقتدارگریزی به ما می گوید که نظام سیاسی حوزه ای پاره پاره است، تمایزیابی واحدها نیز به ما می گوید که این چندپارگی بر چه اساس استوار است.(Ruggie 1983a:273)
به دیگر سخن، نوواقع گرایی این رویکرد بیش از حد ایستایی است. این رویکرد به واسطه تفکیک ساختار نظام بین المللی از فرایندهای موجود در درون و میان واحدها (دولت ها)ی تشکیل دهنده نظام نمی تواند دگرگونی نظام را منظور سازد و آن را تبیین کند (چه رسد به این که پیش بینی اش کند). تنها تغییراتی که نوواقع گرایان روی شان تکیه دارند تغییر در توزیع (یا توازن) قدرت (ـــ توازن قدرت) میان دولت هاست. روگی در مقاله دیگری به این مضمون بازمی گردد و در آن به گمانه زنی درباره سرچشمه های تغییر بالقوه از نظام نوی متشکل از دولت های جداگانه برخوردار از حاکمیت به نوعی آینده «پسانو» می پردازد. به اعتقاد او ما حتی واژگان مناسبی برای گمانه زنی درباره دگرگونی دوران سازی چون گذار از قرون وسطی به دوران نو نداریم ولی باید خود را از تقابل نادرستی که بین جهان تحت سلطه دولت ها و جهانی که در آن واحدهای دیگری فراتر از حد تصور ما جای دولت ها را گرفته باشند رها سازیم:
در این جا ذهنیت فوق العاده ناتوانی در کار است، ذهنیتی که تنها بر حسب واحدهایی می تواند چالش های بلندمدت با نظام را متصور سازد که به عنوان نهاد قادرند جای دولت ها را بگیرند. چون بازارهای جهانی و ساختار شرکت های فرامرزی (و مسلماً ارتباطات ماهواره ای) در حال گرفتن جای دولت ها نیستند، نو واقع گرایی آن ها را قادر به تغییر بنیادین نظام بین الملل نمی انگارد. دلیل نظری یا تاریخی این فرض هرگز مطرح نمی شود چه رسد به آن که اثبات شود.(Ruggie 1993a:143)
روگی شخصاً نظریه ای درباره ی این دگرگونی دوران ساز عرضه نمی کند البته اطلاعات مسحور کننده ای درباره ی پویش ها و ابعاد آن از سده ی سیزدهم تا سده ی هجدهم به دست می دهد. آن چه برای شناخت آثار او اهمیت دارد علاقه ی نظری اساسی او به دگرگونی های عظیم و نیز این مسئله است که چگونه نظام بین الملل می تواند بدون دچار شدن به بی نظمی و هرج و مرج با تغییر کنار آید. او نتیجه می گیرد که کلید مدیریت تغییر در توانایی ما برای « دست شستن از علاقه به قلمرو» است:
در جامعه ی سیاسی بین المللی ِنو، راه تعیین و برخورد با ابعادی از موجودیت جمعی که حاکمان قلمرودار آن ها را دارای سرشت فراسرزمینی تقلیل ناپذیری می دانند نفی نهادین قلمروداری انحصاری است. حوزه ی کارکردی غیرسرزمینی عرصه ای است که جامعه ی بین الملل در آن تثبیت شده است.(Ruggie 1993a:165)
بخش قابل ملاحظه ای از آثار روگی حول جند جانبه گرایی به منزله ی یکی از اشکال این «نفی نهادین» در دوران پس از 1945 دور می زند. وی این اصطلاح را در مورد رفتاری که دولت ها بر طبق اصولی معین انجام می دهند به کار می برد؛ به دیگر سخن، در تعبیر کیفی و نه تعریف ظاهری که وصف «چند جانبه» را در مورد روابط میان سه طرف یا بیش تر به کار می برد، چند جانبه گرایی «شکل نهادی عام زندگی بین المللی در دوران نو است» که هنگامی می توان از آن سخن گفت که دولت ها روابط خودشان را با یکدیگر مطابق معیارها یا اصول معینی اداره کنند (Ruggie 1993b:11). این اصول تجسم سه ویژگی اند: عدم تبعیض، تقسیم ناپذیری و رواج عمل به مثل. عدم تبعیض بدین معنی است که دولت ها باید وظایفی را که به موجب معاهدات به گردن دارند بدون هرگونه احتمال یا استثنای مبتنی بر اتحادها یا ویژگی های انفرادی شرایط وجود یا میزان در خطر دانستن منافع ملی خویش رعایت کنند. مشهورترین نمونه این عدم تبعیض، تعهد دولت ها به قائل شدن موقعیت «دولت کاملة الوداد» برای همه دولت ها در چارچوب رژیم تجاری موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت (گات) و جانشین آن یعنی سازمان جهانی بازرگانی است.
اصل بعدی، اصل تقسیم ناپذیری است. در چارچوب همکاری های نظامی، دولت ها موظف اند تعهداتی را که در یک موافقت نامه امنیت دست جمعی نسبت به همه دیگر دولت ها دارند عملی سازند. در مورد رژیم های امنیتی چند جانبه، تقسیم ناپذیری ناظر بر این شرط است که صلح باید برای تک تک امضاکنندگان پیمان امنیتی و توسط هر یک از آن ها امری تقسیم ناپذیر قلمداد شود. سرانجام، سومین ویژگی اساسی، استمرار در طول زمان است. نمونه های گه گاهی و تک افتاده از رفتار ائتلافی میان دولت ها در چارچوبی از مناسبات که بقیه ی مواردش رفتارهای رقابت امیز یا خصمانه ی دولت ها در قبال یکدیگر باشد رفتار «چندجانبه» نیست، بلکه باید مشارکت مشتری در طول دوره ای طولانی صورت گیرد تا بتوان روی آن حساب کرد و آن را مبنای پیش بینی عملکرد جمع در طولانی مدت قرار داد. به دیگر سخن، دولت ها آن چه را گاه «سایه ی آینده» خوانده شده است، تعمیم می دهند. نمونه های مجدد یا مکرر همکاری در بستری چند جانبه می تواند موجب رواج عمل به مثل میان دولت ها شود و به تغییر برداشت آن ها از منافع شخصی شان کمک کند.
در اوایل دهه 1980 روگی چند جانبه گرایی را برای ثبات روابط میان دولت های غربی پس از جنگ جهانی دوم تعیین کننده می دانست. نهادهای چند جانبه ای که در برتون وودز تشکیل شد امکان دوره ای طولانی از همکاری و رشد اقتصادی را میان دولت های اروپایی، دولت های قاره آمریکا، ژاپن و بخش هایی از آسیای جنوب شرقی فراهم ساخت. در 1944 مردم سالاری های غربی در پی مصیبت رکود بزرگ که در شعله ور شدن آتش جنگ جهانی دوم نیز سهم داشت روی دو دسته از اولویت های اقتصادی پس از جنگ توافق کردند. دسته ی نخست اولویت ها، دستیابی به رشد اقتصادی و اشتغال کامل بود که در سیمای طرح بِوریج در انگلستان، تشکیل کمیسیون برنامه ریزی در فرانسه و تصویب قانون اشتغال در 1946 در ایالات متحده نمود یافت. همه این برنامه های داخلی نشان از پای بندی به مداخله ی دولت در اقتصاد و برپایی دولت رفاه داشت. اولویت دوم، ایجاد نظم اقتصادی جهانی لیبرال و باثباتی بود که جلوی بازگشت به ملت گرایی اقتصادی ویرانگر و کاهش رقابت آمیز ارزش پول کشورها در دهه 1930 را بگیرد.
کنفرانس سال 1944برتون وودز باید چنین نظم اقتصادی جهانی لیبرال و پایداری را به وجود می آورد. «نظام برتون وودز» که حاصل همکاری آمریکا و انگلستان بود چند ویژگی اصلی داشت. این نظام، جهانی را مد نظر داشت که در آن حکومت ها برای پیگیری اهداف اقتصادی ملی آزادی قابل ملاحظه ای داشته باشند و در عین حال نظم پولی بر اساس نرخ های ثابت مبادله-مبتنی بر معیار مبادله ی دلار/طلا-استوار باشد تا جلوی کاهش رقابت آمیز ارزش پول کشورها و سیاست های دهه 1930 گرفته شود. اصل دیگری که در این کنفرانس به تصویب رسید قابل تبدیل بودن پول ها برای معاملات حساب جاری بود. فرض بر این بود که جریان های عظیم سرمایه مانند جریان هایی که در دهه ی 1930 و دهه های 1980 و 1990 به راه افتاد و بی ثباتی پدید آورد به گذشته ها تعلق دارد. برای نظارت بر عملیات نظام پولی و اعطای وام های میان مدت به کشورهایی که دچار مشکلات گذرایی در ارتباط با تراز پرداخت های خود بودند صندوق بین المللی پول تشکیل شد. سرانجام، در صورت بروز «عدم تعادل بنیادی» نظام برتون وودز به دولت اجازه می داد که تا با جلب رضایت جامعه بین المللی نرخ مبادله خود را تغییر دهد.
روگی نظام برتون وودز را راهی مصالحه جویانه برای حل تعارض میان استقلال عمل داخلی و هنجارهای بین المللی می داند. این نظام می کوشید هم فعالیت های اقتصادی داخلی را فرع بر ثبات نرخ مبادله که در معیار قدیمی طلا تجلی یافته بود قرار ندهد و هم ثبات بین المللی را فدای استقلال سیاست گذاری داخلی بسازد؛ که وجه مشخصه ی دهه 1930 بود. روگی نظام یادشده را نوعی «راه حل لیبرالیسم پوشش یافته» می خواند؛ تلاشی برای امکان دادن به حکومت ها تا بدون بر هم زدن ثبات پولی بین المللی پیگیر سیاست های کینزی برای انگیزش رشد باشند:
برخلاف ملت گرایی اقتصادی دهه 1930، این نظام سرشتی چند جانبه داشت؛ برخلاف لیبرالیسم معیار طلا و تجارت آزاد، چند جانبه گرایی آن بر مداخله گرایی در داخل مبتنی بود... گوهر لیبرالیسم پوشش یافته، تمهید کردن نوعی چند جانبه گرایی [بود] که با مقتضیات ثبات در داخل سازگار باشد.(Ruggie 1982:393,399).
آخرین کتاب روگی با نام بُردنِ صلح: آمریکا و نظم جهانی در دوره جدید (1996) تحلیلی عالی درباره ی تاریخچه ی راه حل «لیبرالیسم پوشش یافته» از زمان برتون وودز است که در آن دلایل اُفت این نظام در دهه های 1970 و 1980 به بررسی گذاشته و استدلال شده است که این نظام برای چالش های سده بیست و یکم باید احیا شود. به گفته روگی با وجودی که ایالات متحده شش دهه است که در قله ی رهبری جهان جای دارد ولی این خطر هست که در دوران پس از جنگ سرد به سطحی از انزواگرایی بازگردد. بهترین راه برای پرهیز از این چشم انداز وحشتناک، تقلید از سیاست های فرانکلین روزولت، هری ترومن، و دوایت آیزنهاور و پیوندزدن چشمداشت های ایالات متحده با برداشتی است که این کشور از خود به مثابه یک ملت دارد در این شیوه دیگر نیازی به شبح تهدید ژئوپلیتیکی جدیدی نیست:
دیدگاه نظم جهانی چند چانبه، فوق العاده با برداشت جمعی آمریکاییان از کشور خودشان جور است. در واقع این دیدگاه از خود اندیشه امریکا بهره می گیرد... دستور کار چند جانبه گرایانه ی امریکا بازتاب اندیشه ی شکل گیری مقدّر جامعه ای بین المللی است که در اصل به روی همه باز است.(Ruggie 1994:564-5)
روگی انتقادات خودش از واقع گرایی که یگانه مسئله به راستی مهم را توازن قدرت ژئوپلیتیکی می داند از سر می گیرد. از این گذشته از آن چه خودش «یک جانبه گرایی» امریکا می خواند و به موجب آن ایالات متحده باید برای حفظ منابع خودش اعم از منابع اقتصادی (برای نمونه، با تلاش برای لیبرالی کردن اقتصاد ژاپن)، منافع سیاسی (با شماتت چین برای نقض حقوق بشر) یا منافع نظامی (با تضمین خلع سلاح هسته ای، میکروبی و شیمیایی عراق)در سیاست خارجی یک جانبه عمل کند خرده می گیرد. به اعتقاد روگی اگر ایالات متحده از نو پای بندی خود را به ابتکارات چند جانبه (مانند گسترش اعضای نانو با پذیرش کشورهای اروپای شرقی) نشان ندهد ممکن است از خود راضی بودن آن کشور به شتاب گیری بی نظمی جهانی کمک کند. از وقوع چنین چیزی باید به سه دلیل هراس داشت.
نخست، تأثیر ترکیبی شرایط داخلی ایالات متحده می تواند باعث پدید آمدن خیل فوق العاده ناپایداری از رأی دهندگان ناخرسندی شود که برای حمایت اجتماعی در برابر نیروهای جهانی رقابت اقتصادی به هر حشیشی متشبث شوند. این شرایط شامل تداوم رکود دستمزدها در میان طبقه ی متوسط و افزایش شکاف درآمدها بین ثروتمندان و فقرا می شود. دوم، جنگ سرد هم مانند جنگ های «گرم» قبلی به گسترش تمرکز زدایی حکومت فدرال کمک کرد. پایان جنگ سرد با خود میل طبیعی به کاهش هزینه های رفاهی دولت فدرال را همراه می آورد. سوم، فرایند تجدید آرایش احزاب که از دهه ی 1960 با دست کشیدن رأی دهندگان جنوب ایالات متحده از پشتیبانی حزب دموکرات آغاز شد تأثیر مستقیمی بر سیاست خارجی می گذارد. از همان دوران ریاست جمهوری روزولت جنوب هوادار پروپا قرص دموکرات ها بود و نمایندگانش در کنگره تکیه گاه اصلی حمایت از دستورکار انترناسیونالیستی این حزب را تشکیل می دادند. امروزه پایگاه های قابل پیش بینی چندانی در میان رأی دهندگان وجود ندارد که بتوان از آن برای پیشبرد یک دستور کار چند جانبه ی همساز و استوار در خارج بهره جست.
با وجود همه این خطرات که روگی را به نوشتن آخرین کتاب خودش برانگیخته است وی معتقد نیست که «دریچه ی فرصت ها» بسته شده است. به رغم فروپاشی اقتصادی جنوب شرقی آسیا و نگرانی هایی امنیتی که این پدیده در منطقه ایجاد کرد روگی همچنان اطمینان دارد که ایالات متحده هنوز برای احیای چند جانبه گرایی در عرصه های اقتصادی و امنیتی پیش از درافتادن جهان به ورطه ی تازه ای از بحران ها فرصت دارد. او نیز مانند بسیاری از مفسران روز نگران آهنگ ظاهراً کنترل نشده «جهانی شدن» به ویژه در حوزه جریان های مالی جهانی است. پرسش این است که اوضاع باید تا چه اندازه خطرناک باشد تا سیاستمداران به جای مقتضیات کوتاه مدت بر اساس منافع روشن بینانه ی کشورشان اقدام کنند؟ روگی پاسخی برای این پرسش ندارد ولی اگر رهبران ایالات متحده مایل باشند به توصیه هایش عمل کنند سمت و سویی مطلوب را به آن ها نشان داده است.
ـــ کراسنر؛ کیئن؛ گیلپین؛ والتی
-1975 International responses to technology:Concepts and Trends,International Organization 29:557-83.
-1980 On the Problem of The Golobal Problematique,Alternatives 5:517-50.
-1982 International regimes,transactions,and Change:embedded Liberalism in the Postwar economic order,International Organization 36:379-415.
-1983a Continuity and Transformation in the World Polity:toward a neorealist Synthesis,World Politics 35:261-85.
-1983b The Antinomies of Interdepence:National Welfare and the International Division of Labor (editor),New York,Columbia University Press.
-1985 The United States and the United Nations:toward a new realism,International Organization 39:343-56.
-1991 Embedded Liberalism revisited:Institutionsl and Progress in International economic Relations,in Emanuel Adler and Beverly Crawford (eds),Progress in-Postwar Economic Relations,New York,Columbia University Press,201-34.
-1992 Multilateralism:the anatomy of an Institution,International Organization 46:561-98.
-1993a Territoriality and beyond:Probelmatizing Modernity in International relations,International Organization 47:139-47
-1993b Multilateralism Matters,:The Theory and Praxis of Institutional Form (editor),New York,Columbia University Press.
-1994 Third try at World order?America and Multilateralism After The Cold War',Political Science Quarterly 109:553-70
-1995 The False Promise of realism,International Security 20:62-70.
-1996 The Past as Prologue:Interests,identity and American Foreign Policy,International Security22:89-125.
-1997 Winning The Peace:America and World Order in the New Era,New York,Columbia Univeristy Press.
-1998 Constructing the World Polity,London,Routledge.
-1990 in David Haglund and Michael Hawea (eds),World Politics:Power,Interdependence and Dependence,Toronto,Harcourt Brace Jovanovich,154-72
-1995 Kegley,Charles,(ed)Controversies in International Relationl Theory:Realism and the Neoliberal Cahllenge,New York,St Martin's Press.
-1992 Rosenau,James N.and Czempiel Ernst-Otto(eds),Governance Without Government:Order and Change in World Politics,Cambridge,Cambridge University Press.
-1997 Waever,Ole,John G.Ruggie:
Transformation and Institutionalization in Iver B.Neumann and Ole Waever (eds),The Future of International Relations:Masters in the Making,London Routledge,170-204.
این اثر حاوی کتاب شناسی جامعی از آثار روگی است.
مارتین گریفیتس
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
روگی در 1944 در اتریش چشم به جهان گشود. خانواده اش در 1956 به کانادا مهاجرت کردند و خودش نیز پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مک مَستر در 1967 به ایالات متحده رفت. در 1968 مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه کالیفرنیا (برکلی) گرفت و در 1974 نیز تحصیلات دکترای خود را در همین دانشگاه به پایان برد. تا 1978 در دانشگاه کالیفرنیا باقی ماند ولی پس از آن برای تدریس در دانشگاه کلمبیا به نیویورک رفت. در 1987 به ساحل شرقی بازگشت و در مقام استاد روابط بین الملل و بررسی های منطقه اقیانوس آرام در دانشگاه کالیفرنیا (سن دیه گو) مشغول به کار شد. در 1991 به سمت استاد کرسی جان برجس در علوم سیاسی به دانشگاه کلمبیا بازگشت و در همان سال به سمت ریاست مدرسه امور بین الملل و عمومی انتخاب شد ولی در 1996 پیش از به عهده گرفتن شغل فعلی اش در سازمان ملل از آن مقام کناره گرفت.
روگی در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 یکی از چهره های اصلی بحث بر سر این مسئله بود که نظام بین الملل تا چه حد زیر تأثیر وابستگی متقابل دگرگون شده است و این دگرگونی چه نتایجی برای نظریه و عمل روابط بین الملل دارد. در آن زمان این بحث میان معتقدان به عدم تغییر سیستمی نظام بین الملل-هواداران مکتب ساختاری یا «نوواقع گرایی»-و کسانی جریان داشت که واقع گرایی را برای شناخت دگرگونی های برجسته ای که بر اثر نیروهای اقتصادی فراملی در روابط بین الملل ایجاد شده بود نارسا می دانستند. کانون این بحث به انتشار کتاب نظریه سیاست بین الملل (1979) کِنِت والتس باز می گشت. والتس قویاً مدعی بود که دامنه و سمت و سوی وابستگی متقابل اقتصادی به توزیع قدرت در نظام بین الملل بستگی دارد. اهمیت سیاسی نیروهای فراملی تابع بزرگی آن ها نیست. آن چه اهمیت دارد آسیب پذیری دولت ها در برابر نیروهایی که از کنترل شان خارج است و هزینه های کاهش آسیب پذیری آن ها در برابر این گونه نیروهاست. والتس نتیجه می گرفت که در نظام دو قطبی (ــ دوقطبی بودن) سطح وابستگی متقابل میان قدرت های بزرگ پایین است و دوام اقتدارگریزی به منزله ی اصل سازمان دهنده ی محوری روابط بین الملل تضمین می کند که دولت ها همچنان امنیت را مهم تر از به دست آوردن ثروت خواهند دانست.
در سوی دیگر این مباحثه، لیبرال ها به ویژه رابرت کیئن قرار داشتند. پیش از انتشار کتاب والتس آنان می گفتند که رشد نیروهای اقتصادی فراملی، بی اهمیت شدن زاینده کنترل سرزمینی برای رشد اقتصادی و تقسیم بین المللی کار، واقع گرایی را منسوخ ساخته است. مزایای جمعی تجارت تضمین کننده افزایش همکاری میان دولت هاست و به کاهش کاربرد زور میان آن ها کمک می کند. آثار روگی را باید در چارچوب بحثی که در آمریکا بین نوواقع گرایی و نولیبرالیسم جریان دارد و نیز پیدایش نظریه ثبات مبتنی بر چیرگی به مثابه آشتی نسبی این دو جناح شناخت. کِنِت والتس، رابرت کیئن، استیون کراسنر، رابرت گیلپین، و ریچارد روزکرنس چهره های اصلی این بحث هستند و آثار آن ها را در همین کتاب تشریح کرده ایم (از این گذشته، نک: kegley 1995).
روگی در نقد نوواقع گرایی والتس می گوید جدایی اکیدی که والتس بین «سطوح تحلیل» به ویژه میان سطح داخلی، سطح فراملی، و سطح ساختاری قائل است مانع از شناخت پیچیدگی های تغییر در نظام بین الملل می شود. او ادعا می کند که هم نظام قرون وسطی و هم نظام دوران نو وجه مشخصه شان اقتدارگریزی است ولی به دشواری می توان مدعی وجود چندان تدوامی بین این دو دوره شد. گذار عظیم از یک دوره به دوره ای دیگر را تنها با بررسی این مسئله می توان دریافت که چگونه اصول تمایزیابی واحدهای سیاسی (گذار از دگرسالاری به اقتدارگریزی) جامه ی عمل به خود پوشید:
وجه تمایز نظام دوران نو از نظام قرون وسطی «یکسان بودن» یا «تفاوت های» واحدها نیست بلکه اصولی است که واحدهای تشکیل دهنده نظام بر اساس آن ها از هم تفکیک می شوند. اگر اقتدارگریزی به ما می گوید که نظام سیاسی حوزه ای پاره پاره است، تمایزیابی واحدها نیز به ما می گوید که این چندپارگی بر چه اساس استوار است.(Ruggie 1983a:273)
به دیگر سخن، نوواقع گرایی این رویکرد بیش از حد ایستایی است. این رویکرد به واسطه تفکیک ساختار نظام بین المللی از فرایندهای موجود در درون و میان واحدها (دولت ها)ی تشکیل دهنده نظام نمی تواند دگرگونی نظام را منظور سازد و آن را تبیین کند (چه رسد به این که پیش بینی اش کند). تنها تغییراتی که نوواقع گرایان روی شان تکیه دارند تغییر در توزیع (یا توازن) قدرت (ـــ توازن قدرت) میان دولت هاست. روگی در مقاله دیگری به این مضمون بازمی گردد و در آن به گمانه زنی درباره سرچشمه های تغییر بالقوه از نظام نوی متشکل از دولت های جداگانه برخوردار از حاکمیت به نوعی آینده «پسانو» می پردازد. به اعتقاد او ما حتی واژگان مناسبی برای گمانه زنی درباره دگرگونی دوران سازی چون گذار از قرون وسطی به دوران نو نداریم ولی باید خود را از تقابل نادرستی که بین جهان تحت سلطه دولت ها و جهانی که در آن واحدهای دیگری فراتر از حد تصور ما جای دولت ها را گرفته باشند رها سازیم:
در این جا ذهنیت فوق العاده ناتوانی در کار است، ذهنیتی که تنها بر حسب واحدهایی می تواند چالش های بلندمدت با نظام را متصور سازد که به عنوان نهاد قادرند جای دولت ها را بگیرند. چون بازارهای جهانی و ساختار شرکت های فرامرزی (و مسلماً ارتباطات ماهواره ای) در حال گرفتن جای دولت ها نیستند، نو واقع گرایی آن ها را قادر به تغییر بنیادین نظام بین الملل نمی انگارد. دلیل نظری یا تاریخی این فرض هرگز مطرح نمی شود چه رسد به آن که اثبات شود.(Ruggie 1993a:143)
روگی شخصاً نظریه ای درباره ی این دگرگونی دوران ساز عرضه نمی کند البته اطلاعات مسحور کننده ای درباره ی پویش ها و ابعاد آن از سده ی سیزدهم تا سده ی هجدهم به دست می دهد. آن چه برای شناخت آثار او اهمیت دارد علاقه ی نظری اساسی او به دگرگونی های عظیم و نیز این مسئله است که چگونه نظام بین الملل می تواند بدون دچار شدن به بی نظمی و هرج و مرج با تغییر کنار آید. او نتیجه می گیرد که کلید مدیریت تغییر در توانایی ما برای « دست شستن از علاقه به قلمرو» است:
در جامعه ی سیاسی بین المللی ِنو، راه تعیین و برخورد با ابعادی از موجودیت جمعی که حاکمان قلمرودار آن ها را دارای سرشت فراسرزمینی تقلیل ناپذیری می دانند نفی نهادین قلمروداری انحصاری است. حوزه ی کارکردی غیرسرزمینی عرصه ای است که جامعه ی بین الملل در آن تثبیت شده است.(Ruggie 1993a:165)
بخش قابل ملاحظه ای از آثار روگی حول جند جانبه گرایی به منزله ی یکی از اشکال این «نفی نهادین» در دوران پس از 1945 دور می زند. وی این اصطلاح را در مورد رفتاری که دولت ها بر طبق اصولی معین انجام می دهند به کار می برد؛ به دیگر سخن، در تعبیر کیفی و نه تعریف ظاهری که وصف «چند جانبه» را در مورد روابط میان سه طرف یا بیش تر به کار می برد، چند جانبه گرایی «شکل نهادی عام زندگی بین المللی در دوران نو است» که هنگامی می توان از آن سخن گفت که دولت ها روابط خودشان را با یکدیگر مطابق معیارها یا اصول معینی اداره کنند (Ruggie 1993b:11). این اصول تجسم سه ویژگی اند: عدم تبعیض، تقسیم ناپذیری و رواج عمل به مثل. عدم تبعیض بدین معنی است که دولت ها باید وظایفی را که به موجب معاهدات به گردن دارند بدون هرگونه احتمال یا استثنای مبتنی بر اتحادها یا ویژگی های انفرادی شرایط وجود یا میزان در خطر دانستن منافع ملی خویش رعایت کنند. مشهورترین نمونه این عدم تبعیض، تعهد دولت ها به قائل شدن موقعیت «دولت کاملة الوداد» برای همه دولت ها در چارچوب رژیم تجاری موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت (گات) و جانشین آن یعنی سازمان جهانی بازرگانی است.
اصل بعدی، اصل تقسیم ناپذیری است. در چارچوب همکاری های نظامی، دولت ها موظف اند تعهداتی را که در یک موافقت نامه امنیت دست جمعی نسبت به همه دیگر دولت ها دارند عملی سازند. در مورد رژیم های امنیتی چند جانبه، تقسیم ناپذیری ناظر بر این شرط است که صلح باید برای تک تک امضاکنندگان پیمان امنیتی و توسط هر یک از آن ها امری تقسیم ناپذیر قلمداد شود. سرانجام، سومین ویژگی اساسی، استمرار در طول زمان است. نمونه های گه گاهی و تک افتاده از رفتار ائتلافی میان دولت ها در چارچوبی از مناسبات که بقیه ی مواردش رفتارهای رقابت امیز یا خصمانه ی دولت ها در قبال یکدیگر باشد رفتار «چندجانبه» نیست، بلکه باید مشارکت مشتری در طول دوره ای طولانی صورت گیرد تا بتوان روی آن حساب کرد و آن را مبنای پیش بینی عملکرد جمع در طولانی مدت قرار داد. به دیگر سخن، دولت ها آن چه را گاه «سایه ی آینده» خوانده شده است، تعمیم می دهند. نمونه های مجدد یا مکرر همکاری در بستری چند جانبه می تواند موجب رواج عمل به مثل میان دولت ها شود و به تغییر برداشت آن ها از منافع شخصی شان کمک کند.
در اوایل دهه 1980 روگی چند جانبه گرایی را برای ثبات روابط میان دولت های غربی پس از جنگ جهانی دوم تعیین کننده می دانست. نهادهای چند جانبه ای که در برتون وودز تشکیل شد امکان دوره ای طولانی از همکاری و رشد اقتصادی را میان دولت های اروپایی، دولت های قاره آمریکا، ژاپن و بخش هایی از آسیای جنوب شرقی فراهم ساخت. در 1944 مردم سالاری های غربی در پی مصیبت رکود بزرگ که در شعله ور شدن آتش جنگ جهانی دوم نیز سهم داشت روی دو دسته از اولویت های اقتصادی پس از جنگ توافق کردند. دسته ی نخست اولویت ها، دستیابی به رشد اقتصادی و اشتغال کامل بود که در سیمای طرح بِوریج در انگلستان، تشکیل کمیسیون برنامه ریزی در فرانسه و تصویب قانون اشتغال در 1946 در ایالات متحده نمود یافت. همه این برنامه های داخلی نشان از پای بندی به مداخله ی دولت در اقتصاد و برپایی دولت رفاه داشت. اولویت دوم، ایجاد نظم اقتصادی جهانی لیبرال و باثباتی بود که جلوی بازگشت به ملت گرایی اقتصادی ویرانگر و کاهش رقابت آمیز ارزش پول کشورها در دهه 1930 را بگیرد.
کنفرانس سال 1944برتون وودز باید چنین نظم اقتصادی جهانی لیبرال و پایداری را به وجود می آورد. «نظام برتون وودز» که حاصل همکاری آمریکا و انگلستان بود چند ویژگی اصلی داشت. این نظام، جهانی را مد نظر داشت که در آن حکومت ها برای پیگیری اهداف اقتصادی ملی آزادی قابل ملاحظه ای داشته باشند و در عین حال نظم پولی بر اساس نرخ های ثابت مبادله-مبتنی بر معیار مبادله ی دلار/طلا-استوار باشد تا جلوی کاهش رقابت آمیز ارزش پول کشورها و سیاست های دهه 1930 گرفته شود. اصل دیگری که در این کنفرانس به تصویب رسید قابل تبدیل بودن پول ها برای معاملات حساب جاری بود. فرض بر این بود که جریان های عظیم سرمایه مانند جریان هایی که در دهه ی 1930 و دهه های 1980 و 1990 به راه افتاد و بی ثباتی پدید آورد به گذشته ها تعلق دارد. برای نظارت بر عملیات نظام پولی و اعطای وام های میان مدت به کشورهایی که دچار مشکلات گذرایی در ارتباط با تراز پرداخت های خود بودند صندوق بین المللی پول تشکیل شد. سرانجام، در صورت بروز «عدم تعادل بنیادی» نظام برتون وودز به دولت اجازه می داد که تا با جلب رضایت جامعه بین المللی نرخ مبادله خود را تغییر دهد.
روگی نظام برتون وودز را راهی مصالحه جویانه برای حل تعارض میان استقلال عمل داخلی و هنجارهای بین المللی می داند. این نظام می کوشید هم فعالیت های اقتصادی داخلی را فرع بر ثبات نرخ مبادله که در معیار قدیمی طلا تجلی یافته بود قرار ندهد و هم ثبات بین المللی را فدای استقلال سیاست گذاری داخلی بسازد؛ که وجه مشخصه ی دهه 1930 بود. روگی نظام یادشده را نوعی «راه حل لیبرالیسم پوشش یافته» می خواند؛ تلاشی برای امکان دادن به حکومت ها تا بدون بر هم زدن ثبات پولی بین المللی پیگیر سیاست های کینزی برای انگیزش رشد باشند:
برخلاف ملت گرایی اقتصادی دهه 1930، این نظام سرشتی چند جانبه داشت؛ برخلاف لیبرالیسم معیار طلا و تجارت آزاد، چند جانبه گرایی آن بر مداخله گرایی در داخل مبتنی بود... گوهر لیبرالیسم پوشش یافته، تمهید کردن نوعی چند جانبه گرایی [بود] که با مقتضیات ثبات در داخل سازگار باشد.(Ruggie 1982:393,399).
آخرین کتاب روگی با نام بُردنِ صلح: آمریکا و نظم جهانی در دوره جدید (1996) تحلیلی عالی درباره ی تاریخچه ی راه حل «لیبرالیسم پوشش یافته» از زمان برتون وودز است که در آن دلایل اُفت این نظام در دهه های 1970 و 1980 به بررسی گذاشته و استدلال شده است که این نظام برای چالش های سده بیست و یکم باید احیا شود. به گفته روگی با وجودی که ایالات متحده شش دهه است که در قله ی رهبری جهان جای دارد ولی این خطر هست که در دوران پس از جنگ سرد به سطحی از انزواگرایی بازگردد. بهترین راه برای پرهیز از این چشم انداز وحشتناک، تقلید از سیاست های فرانکلین روزولت، هری ترومن، و دوایت آیزنهاور و پیوندزدن چشمداشت های ایالات متحده با برداشتی است که این کشور از خود به مثابه یک ملت دارد در این شیوه دیگر نیازی به شبح تهدید ژئوپلیتیکی جدیدی نیست:
دیدگاه نظم جهانی چند چانبه، فوق العاده با برداشت جمعی آمریکاییان از کشور خودشان جور است. در واقع این دیدگاه از خود اندیشه امریکا بهره می گیرد... دستور کار چند جانبه گرایانه ی امریکا بازتاب اندیشه ی شکل گیری مقدّر جامعه ای بین المللی است که در اصل به روی همه باز است.(Ruggie 1994:564-5)
روگی انتقادات خودش از واقع گرایی که یگانه مسئله به راستی مهم را توازن قدرت ژئوپلیتیکی می داند از سر می گیرد. از این گذشته از آن چه خودش «یک جانبه گرایی» امریکا می خواند و به موجب آن ایالات متحده باید برای حفظ منابع خودش اعم از منابع اقتصادی (برای نمونه، با تلاش برای لیبرالی کردن اقتصاد ژاپن)، منافع سیاسی (با شماتت چین برای نقض حقوق بشر) یا منافع نظامی (با تضمین خلع سلاح هسته ای، میکروبی و شیمیایی عراق)در سیاست خارجی یک جانبه عمل کند خرده می گیرد. به اعتقاد روگی اگر ایالات متحده از نو پای بندی خود را به ابتکارات چند جانبه (مانند گسترش اعضای نانو با پذیرش کشورهای اروپای شرقی) نشان ندهد ممکن است از خود راضی بودن آن کشور به شتاب گیری بی نظمی جهانی کمک کند. از وقوع چنین چیزی باید به سه دلیل هراس داشت.
نخست، تأثیر ترکیبی شرایط داخلی ایالات متحده می تواند باعث پدید آمدن خیل فوق العاده ناپایداری از رأی دهندگان ناخرسندی شود که برای حمایت اجتماعی در برابر نیروهای جهانی رقابت اقتصادی به هر حشیشی متشبث شوند. این شرایط شامل تداوم رکود دستمزدها در میان طبقه ی متوسط و افزایش شکاف درآمدها بین ثروتمندان و فقرا می شود. دوم، جنگ سرد هم مانند جنگ های «گرم» قبلی به گسترش تمرکز زدایی حکومت فدرال کمک کرد. پایان جنگ سرد با خود میل طبیعی به کاهش هزینه های رفاهی دولت فدرال را همراه می آورد. سوم، فرایند تجدید آرایش احزاب که از دهه ی 1960 با دست کشیدن رأی دهندگان جنوب ایالات متحده از پشتیبانی حزب دموکرات آغاز شد تأثیر مستقیمی بر سیاست خارجی می گذارد. از همان دوران ریاست جمهوری روزولت جنوب هوادار پروپا قرص دموکرات ها بود و نمایندگانش در کنگره تکیه گاه اصلی حمایت از دستورکار انترناسیونالیستی این حزب را تشکیل می دادند. امروزه پایگاه های قابل پیش بینی چندانی در میان رأی دهندگان وجود ندارد که بتوان از آن برای پیشبرد یک دستور کار چند جانبه ی همساز و استوار در خارج بهره جست.
با وجود همه این خطرات که روگی را به نوشتن آخرین کتاب خودش برانگیخته است وی معتقد نیست که «دریچه ی فرصت ها» بسته شده است. به رغم فروپاشی اقتصادی جنوب شرقی آسیا و نگرانی هایی امنیتی که این پدیده در منطقه ایجاد کرد روگی همچنان اطمینان دارد که ایالات متحده هنوز برای احیای چند جانبه گرایی در عرصه های اقتصادی و امنیتی پیش از درافتادن جهان به ورطه ی تازه ای از بحران ها فرصت دارد. او نیز مانند بسیاری از مفسران روز نگران آهنگ ظاهراً کنترل نشده «جهانی شدن» به ویژه در حوزه جریان های مالی جهانی است. پرسش این است که اوضاع باید تا چه اندازه خطرناک باشد تا سیاستمداران به جای مقتضیات کوتاه مدت بر اساس منافع روشن بینانه ی کشورشان اقدام کنند؟ روگی پاسخی برای این پرسش ندارد ولی اگر رهبران ایالات متحده مایل باشند به توصیه هایش عمل کنند سمت و سویی مطلوب را به آن ها نشان داده است.
ـــ کراسنر؛ کیئن؛ گیلپین؛ والتی
مهم ترین آثار روگی
-1972 Collective goods and Future International Collaboration,American Political Science Review 66:874-93.-1975 International responses to technology:Concepts and Trends,International Organization 29:557-83.
-1980 On the Problem of The Golobal Problematique,Alternatives 5:517-50.
-1982 International regimes,transactions,and Change:embedded Liberalism in the Postwar economic order,International Organization 36:379-415.
-1983a Continuity and Transformation in the World Polity:toward a neorealist Synthesis,World Politics 35:261-85.
-1983b The Antinomies of Interdepence:National Welfare and the International Division of Labor (editor),New York,Columbia University Press.
-1985 The United States and the United Nations:toward a new realism,International Organization 39:343-56.
-1991 Embedded Liberalism revisited:Institutionsl and Progress in International economic Relations,in Emanuel Adler and Beverly Crawford (eds),Progress in-Postwar Economic Relations,New York,Columbia University Press,201-34.
-1992 Multilateralism:the anatomy of an Institution,International Organization 46:561-98.
-1993a Territoriality and beyond:Probelmatizing Modernity in International relations,International Organization 47:139-47
-1993b Multilateralism Matters,:The Theory and Praxis of Institutional Form (editor),New York,Columbia University Press.
-1994 Third try at World order?America and Multilateralism After The Cold War',Political Science Quarterly 109:553-70
-1995 The False Promise of realism,International Security 20:62-70.
-1996 The Past as Prologue:Interests,identity and American Foreign Policy,International Security22:89-125.
-1997 Winning The Peace:America and World Order in the New Era,New York,Columbia Univeristy Press.
-1998 Constructing the World Polity,London,Routledge.
خواندنی های پیشنهادی
-Hawes,Michael,Assessing the World economy:the rise and Fall of "Bertton Woods.-1990 in David Haglund and Michael Hawea (eds),World Politics:Power,Interdependence and Dependence,Toronto,Harcourt Brace Jovanovich,154-72
-1995 Kegley,Charles,(ed)Controversies in International Relationl Theory:Realism and the Neoliberal Cahllenge,New York,St Martin's Press.
-1992 Rosenau,James N.and Czempiel Ernst-Otto(eds),Governance Without Government:Order and Change in World Politics,Cambridge,Cambridge University Press.
-1997 Waever,Ole,John G.Ruggie:
Transformation and Institutionalization in Iver B.Neumann and Ole Waever (eds),The Future of International Relations:Masters in the Making,London Routledge,170-204.
این اثر حاوی کتاب شناسی جامعی از آثار روگی است.
مارتین گریفیتس
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390