نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
كارهاي ريچارد فالك را نمي توان به راحتي در گونه شناسي جا افتاده اي طبقه بندي كرد كه غالباً انديشمندان اصليِ اين رشته را با نگاه به آن دسته بندي مي كنند. اين امر دو دليل عمده دارد. نخست، فالك نظريه پردازي نيست كه خودآگاهانه بكوشد مدل هاي باريك بينانه اي بسازد و مدعي شود كه مدل هاي ياد شده الگوهاي مناسبات ميان دولت ها را روشن مي سازند. اين گفته بدان معني نيست كه در آثار او نظريه ناديده گرفته مي شود بلكه تنها منظور اين است كه وي براي ارزيابي هاي خودش از آثار ديگران بهره مي جويد. دوم، ريچارد فالك به دليل تلاش هايي كه هم براي نقد سياست هاي خارجي دولت ها (به ويژه ايالات متحده) و هم براي ارائه پيشنهادهايي به منظور اصلاح نظام دولت ها در حد و حدودي كه خودش مقدور مي داند به عمل مي آورد اسير مرزبندي هاي ايدئولوژيك نمي ماند. با اين همه، مي توان فالك را تحليلگر انتقادي نقش حقوق بين الملل در سياست جهان دانست كه در عين حال به همان اصول حقوقي و قانوني متوسل مي شود كه مي توانند سمت گيري جهان ميهني تري به نظام دولت ها ببخشند.
نه تنها طبقه بندي فالك دشوار است بلكه نمي توان جمع بندي شسته رفته اي از آثار او به دست داد. بسياري از انديشمنداني كه در اين كتاب از آنان سخن گفته ايم به خاطر ابداع و پرو بال دادن به نظريه ها يا مفاهيم خاصي شهرت يافته اند. ولي در مورد ريچارد فالك چنين نيست. در عوض، خوانندگان تحت تاثير علاقمندي پايدار او به مسائل هنجاري نظم جهان، نقش حقوق در حفظ و دگرگون سازي بالقوه نظام دولت ها و نقش گوناگوني و حجم آثار مكتوب فالك قرار مي گيرند (سوابق كاري ريچارد فالك بيش از چهل صفحه را در بر مي گيرد و علاقه مندان به فهرست كامل آثار منتشر شده او مي توانند سوابق كاري وي را در نشاني اينترنتي ذيل پيدا كنند
http://www.wws.princeton.edu/faculty/falk-papers/cv.html).
ريچارد فالك از 1961 سرگرم تدريس و فعاليت در دانشگاه پرينستون بوده است. وي در 1965 كرسي استادي آلبرت ميلبانك را در رشته حقوق و رويه هاي بين المللي عهده دار شد. فالك كه در 1930 در نيويورك چشم به جهان گشوده است پيشينه خانوادگي خود را چنين معرفي مي كند «يهودي همگون خواهي كه عملاً حتي منكر وجه قومي يهوديت خويش است» (Falk 1989:161). به اعتراف خودش، موقعيت وي به عنوان يك خارجي موجب شد خود را كاملاً متعلق به جامعه امريكا احساس نكند و چه بسا اين مسئله در نقش آينده اش به عنوان منتقد هميشگي سياست خارجي آمريكا از اوايل دهه 1960 به بعد هم بي تاثير نبوده است. فالك در 1952 مدرك اقتصاد خود را از دانشگاه پنسيلوانيا گرفت ولي پس از آن تصميم به تحصيل در رشته حقوق گرفت. در 1955 با مدرك كارشناسي حقوق از مدرسه حقوق دانشگاه ييل فارغ التحصيل شد و تحصيلات دكتراي خود را هم در 1962 در دانشگاه هاروارد به پايان برد. پس از آن كه در اواخر دهه 1950 براي مدتي در دانشگاه ايالتي اوهايو و دانشگاه هاروارد به تدريس اشتغال داشت به دانشكده حقوق دانشگاه پرينستون پيوست كه طي سه دهه گذشته موطن علمي وي بوده است. وي در دانشگاه استانفورد و دانشگاه استكهلم هم به تدريس پرداخته است. او در 1985 جايزه بنياد گوگنهايم را از آن خود كرد.
آگاهي فالك از سياست و علاقه مندي او به اين حوزه تا پيش از آغاز تدريس حقوق توسط وي در دانشگاه اوهايو در روزهاي پرهيجان دهه 1960 شكوفا نشد. وي در آن جا و در آن روزها شاهد برخوردهاي نژادپرستانه با دانشجويان سياه پوست بود و با گروهي تندرو متشكل از دانشجويان مقطع كارشناسي ارشد و اعضاي جوان تر هيئت علمي ارتباط پيدا كرد كه به مطالعه و بحث درباره آثار ماركس، سي رايت ميلز، و هربرت ماركوزه مي پرداختند. از اقبال او بود كه در اوايل دهه 1960 به دانشگاه پرينستون رفت زيرا تدريس حقوق بين الملل در اين دانشگاه جداي از بررسي سياست، روابط بين الملل و ديگر رشته هاي علوم اجتماعي صورت نمي گرفت. بدين ترتيب فالك توانست كار خود را در چارچوب علاقه مندي كلي تر به مسائل نظم و بي عدالتي جهاني مطرح سازد و مبناي سودمندي براي يكپارچه ساختن دانش تخصصي خودش در زمينه حقوق بين الملل با ارزش هاي هنجاري مورد باورش به دست آورد. فالك برخلاف بسياري از دانشگاهيان، به اصطلاح خودش سعي در ايفاي نقش يك «شهروند-سالك» و درآميختن كارهاي دانشگاهي اش با فعاليت سياسي داشته است:
مسئله اساسي شهروند-سالك اين است كه چگونه جنبش هاي اجتماعي مطلوب ولي دور از ذهن را كامياب سازد. جنبش هاي مخالف برده داري، استعمار، تبعيض نژادي، و پدرسالاري نمونه هايي از اين جنبش ها هستند. علاقه مند اصلي من ترويج جنبش برچيدن بساط دو نهاد اجتماعي جنگ و تجاوز است كه متضمن برقراري تدريجي نظم جهاني تازه اي است كه نيازهاي انساني اساسي همگان را برآورده سازد، محيط زيست را پاس دارد، از حقوق انساني بنيادين همه افراد و گروه ها بدون تعرض به سرچشمه هاي متزلزل گوناگوني فرهنگي حمايت به عمل آورد، و در جهت حل و فصل غيرخشونت آميز ستيزهاي بين المللي حركت كند. (Falk 1989:163).
در دهه 1960 فالك از مخالفان فعال مداخلات خارجي ايالات متحده به ويژه مداخله آن دولت در ويتنام بود. در اواخر دهه 1960 به همراه تعداد ديگري از پژوهندگان تندرو پروژه مدل هاي نظم جهاني را كه هنوز هم جريان دارد آغاز كرد. هدف اين پروژه كندو كاو درباره راه هاي برقراري نظم جهاني تازه اي بود كه به نحوي كه:1.خشونت جمعي بزرگ به حداقل رسد؛ 2.رفاه اجتماعي و اقتصادي به حداقل رسد؛3. حقوق اساسي بشر و شرايط عدالت سياسي تحقق يابد؛ 4. كيفيت محيط زيست حفظ و احيا شود. فالك وظيفه خودش را چنين تعبير مي كرد: تجويز نظمي كه اين ارزش ها را تقويت كند و فرايندهاي گذاري كه بتواند به ايجاد چنين نظمي راه برد.
وي در دهه 1970 از پيشتازان بررسي اين مسئله بود كه چگونه مي توان نظام وستفاليايي (ـــ وستفالي) متشكل از دولت هاي جداگانه برخوردار از حاكميت را پشت سر گذاشت. او ضمن اعتراف به دشواري هاي اين كار بر بسيج افكار عمومي به ويژه در جهان صنعتي و بالاخص در ايالات متحده تأكيد مي ورزيد. از نگراني هاي خاص وي توسل مستمر دولت ها به زور به عنوان ابزار سياست ملي به رغم آن چه خودش تهديد راستين فاجعه ي هسته اي مي خواند بود. وي گاه از اين امكان قطع اميد مي كرد كه در جهاني خشونت آلود بدون وقوع جنگ جهاني سوم نظم حقوقي مؤثري سربرآورد؛ چنين جنگ مصيبت باري مي توانست موجب شود دگرگوني هاي نهادي بين المللي سهل تر و سريع تر پذيرفته شود و توسل به زور به صورتي متمركزتر و بنابراين به شكل فوق ملي تحت كنترل درآيد. از سوي ديگر، او «تصديق مي كرد كه آگاهي اخلاقي و همدردي انسان ها به تدريج تقويت شده به گونه اي كه تجديد سازمان پايگاه سياسي هستي بشر در مقياس جهاني به هدفي معنادار تبديل شده است»(Falk 1968:x-xi). فالك در دهه 1970 مدعي بود كه سازمان ملل متحد بايد به عنوان يك طرف ثالث، نقش به مراتب فعالانه تري در زمينه ياري رساني به حل و فصل جنگ هاي داخلي كه اغلب با تحريكات و پشتيباني ابرقدرت ها براي تعميم جنگ سرد به جهان سوم به راه افتاده بودند بازي كند.
وي در 1981 كتاب حقوق بشر و حاكميت دولت را منتشر ساخت. او در اين كتاب مي گفت كه بايد با دگرگون ساختن ساختارهاي سنتي به ويژه با پشتيباني از جنبش هاي مردم گراي مخالف نيروهاي امپرياليستي كه نماينده شان ايالات متحده است حقوق بشر را پيش برد. به ادعاي او سرمايه داري بين المللي بزرگ ترين مانع اصلاحات است و سوسياليسم چون در پي توزيع برابر ثروت است از نظر ايدئولوژيك برتر از سرمايه داري است. سرمايه داري، طبقات خاصي را استثمار مي كند و تقسيم سياسي افقي جهان، بسيج شدن ته نشين شدگان سلسله مراتب اقتصادي را از دو سوي مرزها بسيار دشوار مي سازد. او معتقد بود كه اصلاحات جهاني بايد با شكست دادن امپرياليسم و سپس با برقراري حقوق سياسي و اقتصادي بشر در داخل كشورها آغاز شود. شايان ذكر است كه فالك از سوسياليسم بر پايه مفروضات آن هواداري مي كرد كه با عملكرد بالفعل دولت ها «واقعاً موجودي» كه خود را سوسياليست مي خواندند تفاوت داشت.
از زمان پايان يافتن جنگ سرد در اواخر دهه 1980 و فروكش كردن آشكار تهديد جنگ هسته اي، فالك همچنان به نفع دگرگوني نظام وستفاليايي دولت ها به منظور ترويج هدف هاي جهان ميهني تري كه مد نظر دارد استدلال مي كند. از نظر فالك، «ثبات» نظم دولت ها را نبايد صرفاً بر اساس در نظر نگرفتن جنگ ميان دولت ها (آن چه مي توان نظم بين المللي خواند) ارزيابي كرد بلكه معيار سنجش بايد نظمي جهاني باشد كه در آن منافع دولت هاي تابع و زيردست منافع انسان هايي قرار گيرد كه در كشورها زندگي مي كنند. در يك كلام، منافع ملي كم اهميت تر از منافع جهاني است و پايان يافتن جنگ سرد لزوم دگرگوني ساختاري را كاهش نمي دهد. در صورت عدم دگرگوني ساختاري، نظام بين الملل همچنان مشوق پيگيري «ضرورت هاي دولت سالاري» خواهد بود. اين ضرورت ها شامل اين هاست: تعقيب رشد اقتصادي توسط دولت هاي ملي كه تنها بر حسب توليد ناخالص ملي سنجيده مي شود، رقابت اقتصادي و فناوري، انحراف نهادهاي بين المللي به سمت برآوردن هدف هاي داخلي، موانع سياسي بر سر راه جابه جايي مردم از اين سو به آن سوي مرزهاي دولت ها و بي ميلي نسبت به پيگيري سياست هاي بين المللي مؤثر جمعيت شناختي و زيست محيطي. فالك دوران پس از سال 1989 را به شيوه پيروزي نمايان، «فراجام تاريخ» و پيروزي مردم سالاري بر رقبايش نمي خواند بلكه آن را دوره اي از تاريخ مي داند كه به فراخ تر شدن «افق چشمداشت هاي امكان پذير» به نحوي كه شامل ميدان دادن بسيار بلندپروازانه تر به حقوق و نهادها در ارتباط با اداره زندگي سياسي و اقتصادي شود كمك مي كند. وجه مشخصه ي دوران پس از جنگ سرد هم خطرات تازه و هم فرصت هاي جديد براي دگرگوني ساختاري است.
اين خطرات، هم جغرافيايي و هم اقتصادي است. از لحاظ ژئوپليتيكي، فالك از بين رفتن چالش شوروي براي ايالات متحده را به معني پايان سياست توازن قدرت نمي داند. او به ويژه خاطر نشان مي سازد كه چگونه برخي از سياست گذاران و راهبردپردازان امريكايي شروع به جلوه دادن چين به عنوان ابرقدرت بالنده اي كرده اند كه ممكن است سياست هايي را در منطقه آسيا-اقيانوس آرام پي گيرد كه منافع ايالات متحده را هب خطر اندازد. تلاش كره شمالي براي دستيابي به توانايي توليد جنگ افزارهاي هسته اي (ــــ گسترش جنگ افزارهاي هسته اي)، تهديد هاي چين در خصوص بازگرداندن تايوان به خاك اصلي جين با توسل به زور، و اختلافات ارضي جاري ميان چين، ژاپن و ويتنام همگي«نقاط انفجار» ممكني براي جنگ سردي تازه ميان ايالات متحده و چين هستند. اين جنگ سرد تازه، كم تر يك درگيري ايدئولوژيك و بيش تر از نوع رقابت هاي سنتي قدرت هاي بزرگ خواهد بود كه رنگ و لعاب فرهنگي و نژادي بر آن خورده است. از لحاظ اقتصادي، فالك نگران استمرار نابرابري به عنوان محصول سرمايه داري جهاني است كه از نظر او كاملاً با ترويج مردم سالاري مشاركتي تعارض دارد. «بديل بازارنگر كه نماينده آن تلاش هايي است كه براي تشكيل رژيم هاي آزاد تجاري در اروپا و آمريكاي شمالي صورت گرفته است شكاف ميان شمال و جنوب را عميق تر خواهد ساخت و وضع اسفناك محرومان جهان را ناديده خواهد گذاشت»(Falk 19693:149).
از سوي ديگر، همان نيروهاي فناوري (مانند اينترنت) كه از اهميت مرزهاي سرزميني مي كاهند در عين حال به طور بالقوه ميان توانمندي جنبش هايي توده اي هستند كه در جهت پيشبرد ارزش هاي مطرح در پروژه مدل هاي نظم جهاني فعاليت دارند. اين قطعاً باعث پشت گرمي پروژه «حاكميت جهاني قانون» به عنوان محملي مي شود كه ما را به گونه اي «مردم سالاري فرامرزي» مبتني بر كارايي حقوق بين الملل پويا مي رساند؛ حقوق بين المللي كه هم منافع انسان ها و هم منافع دولت ها را مدنظر دارد. در دهه 1990 شور و شوقي كه فالك قبلاً در مورد جنبش هاي آزادي بخش انقلابي و سوسياليسم از خود نشان مي داد تبديل به پذيرش آن چه خودش يك «جامعه مدني جهاني» بالنده مي خواند شد (به ويژه ن.ك: Falk 1990). اين جامعه مدني جهاني تشكيل يافته از ائتلاف هاي تغييريابنده ميان افراد و گروه هايي است كه براي پيشبرد همان اهدافي فعاليت مي كنند كه اگر اجازه دهيم نخبگان ژئوپلتيك و/يا اقتصادي دستور كارشان را پيگيري كنند احتمالاً فراموش خواهند شد.
براي ابتكارات خلاّق، هم اميدواري و هم مجال سياسي وجود دارد. معتبر شناخته شدن حقوق بشر و حكومت قانون، شالوده اي را فراهم مي سازد كه مي تواند بستر سربرآوردن روند جهاني شدن از پايين قرار گيرد تا ويژگي هاي منفي جهاني شدن از بالا را تعديل و خنثي كند. با نگاه به همين تعامل نيروهاي متضاد است كه مي توان نظم جهاني تازه اي را تصور كرد كه ضمن ريشه گرفتن از واقعيت هاي روندهاي سياسي، در خدمت منافع و مصالح بشر باشد. تصور نظم جهاني آينده اي كه به طور كامل توسط نيروهاي مردم سالار فرامرزي شكل گرفته باشد تصوري ساده دلانه و خيال پردازانه است. ولي تصور بروز تنشي سازنده از دل روندهاي گوناگونِ سودمند و زيان بار جهاني ساز به نظر معقول مي رسد هرچند كه به هيچ وجه معلوم نيست نتيجه اين تنش، مثبت باشد.(Falk 1993:149)
اين بستر مناسبي است كه مي توان در متن آن هم پذيرش محتاطانه ي پسانوگرايي در نظريه اجتماعي توسط فالك را درك كرد و هم جديدترين پيشنهادهايي را كه وي براي اصلاح نظام ملل متحد مطرح ساخته است. فالك در كندو كاوهايي كه بر كرانه زمين (1992) به نقدي جاندار از مفاهيم نوين خرد، حقيقت و پيشرفت مي پردازد. اين مفاهيم، روايت هاي انسان خردمند (فاعل شناسايي) را كه با يك واقعيت قابل شناسايي واحد (موضوع شناسايي) روبه رو مي شود و بر آن تسلط مي يابد جا مي اندازد. نتيجه اين رويارويي، اعتقاد به امكان شناخت روشن «جهان واقع» به منظور سهل تر ساختن كنترل و تسخير آن است. گفتمان هاي ماهيت باور، تك بافت و عامِ نوگرايي، تفاوت و كثرت و انواعي از آگاهي را كه نمي توانند معيارهاي «علمي» عقلانيت را برآورده سازند كنار مي گذارند و بي ارزش جلوه مي دهند. فالك نگران انواعي از انكار پسانوگرايانه ي جنبش روشنگري است كه باعث ترويج نسبي گرايي كم مايه مي شوند و انديشه حقوق جهان شمول بشر را تضعيف مي كنند ولي از كار كساني كه «وجه تاريك» نوگرايي را مشخص مي سازند و هزينه هاي زيست محيطي و انساني تلاش براي كنترل انسان و محيط زيست را برجسته مي سازند پشتيباني مي كند. وي در اين كتاب بار ديگر انديشه ي«شهروند-سالك» را مطرح مي سازد و اعتقادات خود را نوعي «آرمان خواهي ريشه دار» مي خواند كه هدفش اصلاح جهان در جهت «شاه راه پنج مسيره» (برچيدن جنگ افزارهاي هسته اي، نظامي زدايي، از ميان برداشتن صف آرايي ها و قطب بندي ها، گسترش مردم سالاري، و توسعه) است.
در دهه 1990 فالك در صف مقدم بحث درباره اصلاح سازمان ملل متحد هم جاي داشت. او از مخالفان سرسخت جنگ خليج فارس بود زيرا به ادعاي خودش در اين جنگ از سازمان ملل به نفع نظم جهاني بلكه براي مشروعيت بخشيدن به منافع ايالات متحده استفاده شد. از يك سو، تهاجم عراق به خاك كويت در 1990 نمايان گر به چالش كشيدن اراده و توانايي سازمان ملل براي برخورد مؤثر با خودكامگي و تجاوز به نام امنيت دستجمعي بود. براي نخستين بار در تاريخ نهادهاي بين المللي نو، پاسخي فوري و بُرنده به تجاوز داده شد كه در عين حال نمايان گر درجه بالايي از اتفاق نظر دولت ها بود. ايالات متحده «ابتكار و توانايي خود را براي برخورد مؤثر با عراق و بسيج كردن جبهه ي مشتركي در داخل شوراي امنيت به طرفداري از خواست عقب نشيني بي قيد و شرط عراق از كويت نشان داد» (Falk 1991:182). ولي در عين حال فالك معتقد است نتيجه قطعنامه هاي متعددي كه شوراي امنيت در جريان اين بحران صادر رد اين بود كه سازمان ملل رسماً از جنگي پشتيباني به عمل آورد كه قادر به كنترلش نبود و اهدف آن نيز فراتر از صِرف اعاده حاكميت كويت مي رفت. از نظر او اگر همان گونه كه در واقع منشور ملل متحد (فصل هفتم) مقرر مي دارد از نيروهاي نظامي ايالات متحده و هم پيمانانش تحت نظارت دقيق شوراي امنيت بهره گيري شده بود مشكلات عملي بيرون راندن عراق از خاك كويت مي توانست بهتر حل و فصل شود. بدين ترتيب كنترل دقيق تر تعداد و آرايش نيروها و نحوه به كارگيري آن ها مي توانست آسان تر صورت گيرد.
از نظر فالك، سازمان ملل اگر از قدرتمندترين دولت ها استقلال مالي بيش تري پيدا نكند و شوراي امنيت نيز هم به بقيه جامعه بين المللي دولت ها كه در مجمع عمومي حضور دارند و هم به بازيگران غيردولتي نظام بين الملل پاسخ گوتر نشود نخواهد توانست از «ضرورت هاي دولت سالارانه» نظام دولت ها بگريزد. به همين ترتيب فالك از استدلال هاي كساني بيمناك است كه معتقدند در دهه 1990 يا ايالات متحده يا سازمان ملل بايد براي برخورد با شمار فزاينده جنگ هاي داخلي، پيگير سياست هاي مداخله بشردوستانه كوبنده باشند. او نه پيشينه ي مداخلات به اصطلاح «بشردوستانه»را مثبت مي داند و نه اصلاً اقدام يك قدرت بزرگ به نفع سركوب شدگان را امكان پذير. قدرت هاي بزرگ معمولاً براي پيشبرد منافع خودشان بسته به اقتضاي مورد روي قربانيان جنگ داخلي با حكومت هاي اقتدارگرا تكيه مي كنند (به ويژه نك:Falk 1996). ريچارد فالك همسو با جهان نگرش كلي خود معتقد است تكيه كردن به دولت ها براي حل مشكلاتي كه نمود ناخوش بودن خود نظام دولت هاست بسيار خطرناك است.
به يقين مي توان از ريچارد فالك در مقام آرمان گرايي سردرگم انتقاد كرد. در دهه 1960 از وي به خاطر آن چه برخي نويسندگان تعصب ضد آمريكايي در بيش تر آثارش مي خواندند و نيز به خاطر ساده لوحي اش در ارتباط با سرشت بشر و مزاياي سوسياليسم خرده مي گرفتند. فالك تصديق كرده كه برخي از پيش بيني هاي يأس آوري كه درباره آينده كره زمين كرده بود بر آرمان هاي نادرست برگرفته از تحليل هاي باشگاه رُم مبتني بوده است. همچنين شايد برخي اعتقاد او به جهان ميهني حقوقي را آرمان جويي صِرف بدانند. با اين حال، فالك اهميت حقوق بين الملل در بررسي روابط بين الملل را نه تنها به منزله ي مجموعه ايستايي از قوانين بلكه به مثابه ابزار بُرنده و پوياي دگرگوني اجتماعي ثابت كرده است.
ـــ بول؛ گالتونگ
Law,Morality,and war in the contemporary world,New york,Fredrick A.praeger.
-1968 Legal order in a violent world,princeton,New Jersy,princeton university press.
-1971 Thei Endangered planet:prospects and proposals for Human survival,New york,Random House.
-1975 A Global Approach to National policy, cambridge,Massachusets,Harvard university press.
-1975 A study of Future worlds,New york,Free press.
-1980 The world order models project and its critics:a reply,International organization 31
-1978: 531-45 Anarchism and world order,in Ricahrd A.Falk and samuel s.sim (eds),The war system:An Interdisciplianry Approach,Boulder,colorado,westview press,37-57.
-1981 Human Rights and state sovereignty,New york,Holms & Meier.
-1983 Reviving the world court,charlottesville,university press of virginia.
-1987 The promise of world order.Essays in Normative International Relations,Brigton wheatsheaf Books.
-1988 Revolutionaries and functionaries:The Dual Face of Terrorim,New york,Dutton.
-1989 Manifesting world order,in Joseph kruzel and James N.Rosenau (eds),Joruneys Through world politics thoronto,Kexington Books.
-1990 Evasions of soverrignty,in R.B.J.walker and saul H.Mendlovitz (eds),contending sovereignties:Redefining political community,Boulder,Coloradom Lynne Rienner.
-1991 Reflectionas on the Gulf war experience,Jurdisk Tidskrift 3.
-1992 Economic Aspects of Global civilization:The unmet challernges of world poverty,princeton,New Jersey,princeton university press.
-1992 Explorations at the edge of Trime:The prospects for world order,philadelphia,Temple university press.
-1992 The western state system,princeton,New Jersey,princeton university press.
-1993 In search of a new world model,current History 92.
-1995 on Humance Governance:Toward a New Global politics:The world order Models project Report of the Global civilization Intitiative,cambridge,polity press.
-1996 Grounds to reject intervention,peace Review 8.
-1990 Franck,Thomas,The power of Legitimacy Among Nations,oxford,oxford university press.
-1989 kruzel,Josph and Rosenau,James (eds),Journees Through world politics,Lexington Massachusets,Kexington Books,153-64.
مارتين گريفيتس
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
نه تنها طبقه بندي فالك دشوار است بلكه نمي توان جمع بندي شسته رفته اي از آثار او به دست داد. بسياري از انديشمنداني كه در اين كتاب از آنان سخن گفته ايم به خاطر ابداع و پرو بال دادن به نظريه ها يا مفاهيم خاصي شهرت يافته اند. ولي در مورد ريچارد فالك چنين نيست. در عوض، خوانندگان تحت تاثير علاقمندي پايدار او به مسائل هنجاري نظم جهان، نقش حقوق در حفظ و دگرگون سازي بالقوه نظام دولت ها و نقش گوناگوني و حجم آثار مكتوب فالك قرار مي گيرند (سوابق كاري ريچارد فالك بيش از چهل صفحه را در بر مي گيرد و علاقه مندان به فهرست كامل آثار منتشر شده او مي توانند سوابق كاري وي را در نشاني اينترنتي ذيل پيدا كنند
http://www.wws.princeton.edu/faculty/falk-papers/cv.html).
ريچارد فالك از 1961 سرگرم تدريس و فعاليت در دانشگاه پرينستون بوده است. وي در 1965 كرسي استادي آلبرت ميلبانك را در رشته حقوق و رويه هاي بين المللي عهده دار شد. فالك كه در 1930 در نيويورك چشم به جهان گشوده است پيشينه خانوادگي خود را چنين معرفي مي كند «يهودي همگون خواهي كه عملاً حتي منكر وجه قومي يهوديت خويش است» (Falk 1989:161). به اعتراف خودش، موقعيت وي به عنوان يك خارجي موجب شد خود را كاملاً متعلق به جامعه امريكا احساس نكند و چه بسا اين مسئله در نقش آينده اش به عنوان منتقد هميشگي سياست خارجي آمريكا از اوايل دهه 1960 به بعد هم بي تاثير نبوده است. فالك در 1952 مدرك اقتصاد خود را از دانشگاه پنسيلوانيا گرفت ولي پس از آن تصميم به تحصيل در رشته حقوق گرفت. در 1955 با مدرك كارشناسي حقوق از مدرسه حقوق دانشگاه ييل فارغ التحصيل شد و تحصيلات دكتراي خود را هم در 1962 در دانشگاه هاروارد به پايان برد. پس از آن كه در اواخر دهه 1950 براي مدتي در دانشگاه ايالتي اوهايو و دانشگاه هاروارد به تدريس اشتغال داشت به دانشكده حقوق دانشگاه پرينستون پيوست كه طي سه دهه گذشته موطن علمي وي بوده است. وي در دانشگاه استانفورد و دانشگاه استكهلم هم به تدريس پرداخته است. او در 1985 جايزه بنياد گوگنهايم را از آن خود كرد.
آگاهي فالك از سياست و علاقه مندي او به اين حوزه تا پيش از آغاز تدريس حقوق توسط وي در دانشگاه اوهايو در روزهاي پرهيجان دهه 1960 شكوفا نشد. وي در آن جا و در آن روزها شاهد برخوردهاي نژادپرستانه با دانشجويان سياه پوست بود و با گروهي تندرو متشكل از دانشجويان مقطع كارشناسي ارشد و اعضاي جوان تر هيئت علمي ارتباط پيدا كرد كه به مطالعه و بحث درباره آثار ماركس، سي رايت ميلز، و هربرت ماركوزه مي پرداختند. از اقبال او بود كه در اوايل دهه 1960 به دانشگاه پرينستون رفت زيرا تدريس حقوق بين الملل در اين دانشگاه جداي از بررسي سياست، روابط بين الملل و ديگر رشته هاي علوم اجتماعي صورت نمي گرفت. بدين ترتيب فالك توانست كار خود را در چارچوب علاقه مندي كلي تر به مسائل نظم و بي عدالتي جهاني مطرح سازد و مبناي سودمندي براي يكپارچه ساختن دانش تخصصي خودش در زمينه حقوق بين الملل با ارزش هاي هنجاري مورد باورش به دست آورد. فالك برخلاف بسياري از دانشگاهيان، به اصطلاح خودش سعي در ايفاي نقش يك «شهروند-سالك» و درآميختن كارهاي دانشگاهي اش با فعاليت سياسي داشته است:
مسئله اساسي شهروند-سالك اين است كه چگونه جنبش هاي اجتماعي مطلوب ولي دور از ذهن را كامياب سازد. جنبش هاي مخالف برده داري، استعمار، تبعيض نژادي، و پدرسالاري نمونه هايي از اين جنبش ها هستند. علاقه مند اصلي من ترويج جنبش برچيدن بساط دو نهاد اجتماعي جنگ و تجاوز است كه متضمن برقراري تدريجي نظم جهاني تازه اي است كه نيازهاي انساني اساسي همگان را برآورده سازد، محيط زيست را پاس دارد، از حقوق انساني بنيادين همه افراد و گروه ها بدون تعرض به سرچشمه هاي متزلزل گوناگوني فرهنگي حمايت به عمل آورد، و در جهت حل و فصل غيرخشونت آميز ستيزهاي بين المللي حركت كند. (Falk 1989:163).
در دهه 1960 فالك از مخالفان فعال مداخلات خارجي ايالات متحده به ويژه مداخله آن دولت در ويتنام بود. در اواخر دهه 1960 به همراه تعداد ديگري از پژوهندگان تندرو پروژه مدل هاي نظم جهاني را كه هنوز هم جريان دارد آغاز كرد. هدف اين پروژه كندو كاو درباره راه هاي برقراري نظم جهاني تازه اي بود كه به نحوي كه:1.خشونت جمعي بزرگ به حداقل رسد؛ 2.رفاه اجتماعي و اقتصادي به حداقل رسد؛3. حقوق اساسي بشر و شرايط عدالت سياسي تحقق يابد؛ 4. كيفيت محيط زيست حفظ و احيا شود. فالك وظيفه خودش را چنين تعبير مي كرد: تجويز نظمي كه اين ارزش ها را تقويت كند و فرايندهاي گذاري كه بتواند به ايجاد چنين نظمي راه برد.
وي در دهه 1970 از پيشتازان بررسي اين مسئله بود كه چگونه مي توان نظام وستفاليايي (ـــ وستفالي) متشكل از دولت هاي جداگانه برخوردار از حاكميت را پشت سر گذاشت. او ضمن اعتراف به دشواري هاي اين كار بر بسيج افكار عمومي به ويژه در جهان صنعتي و بالاخص در ايالات متحده تأكيد مي ورزيد. از نگراني هاي خاص وي توسل مستمر دولت ها به زور به عنوان ابزار سياست ملي به رغم آن چه خودش تهديد راستين فاجعه ي هسته اي مي خواند بود. وي گاه از اين امكان قطع اميد مي كرد كه در جهاني خشونت آلود بدون وقوع جنگ جهاني سوم نظم حقوقي مؤثري سربرآورد؛ چنين جنگ مصيبت باري مي توانست موجب شود دگرگوني هاي نهادي بين المللي سهل تر و سريع تر پذيرفته شود و توسل به زور به صورتي متمركزتر و بنابراين به شكل فوق ملي تحت كنترل درآيد. از سوي ديگر، او «تصديق مي كرد كه آگاهي اخلاقي و همدردي انسان ها به تدريج تقويت شده به گونه اي كه تجديد سازمان پايگاه سياسي هستي بشر در مقياس جهاني به هدفي معنادار تبديل شده است»(Falk 1968:x-xi). فالك در دهه 1970 مدعي بود كه سازمان ملل متحد بايد به عنوان يك طرف ثالث، نقش به مراتب فعالانه تري در زمينه ياري رساني به حل و فصل جنگ هاي داخلي كه اغلب با تحريكات و پشتيباني ابرقدرت ها براي تعميم جنگ سرد به جهان سوم به راه افتاده بودند بازي كند.
وي در 1981 كتاب حقوق بشر و حاكميت دولت را منتشر ساخت. او در اين كتاب مي گفت كه بايد با دگرگون ساختن ساختارهاي سنتي به ويژه با پشتيباني از جنبش هاي مردم گراي مخالف نيروهاي امپرياليستي كه نماينده شان ايالات متحده است حقوق بشر را پيش برد. به ادعاي او سرمايه داري بين المللي بزرگ ترين مانع اصلاحات است و سوسياليسم چون در پي توزيع برابر ثروت است از نظر ايدئولوژيك برتر از سرمايه داري است. سرمايه داري، طبقات خاصي را استثمار مي كند و تقسيم سياسي افقي جهان، بسيج شدن ته نشين شدگان سلسله مراتب اقتصادي را از دو سوي مرزها بسيار دشوار مي سازد. او معتقد بود كه اصلاحات جهاني بايد با شكست دادن امپرياليسم و سپس با برقراري حقوق سياسي و اقتصادي بشر در داخل كشورها آغاز شود. شايان ذكر است كه فالك از سوسياليسم بر پايه مفروضات آن هواداري مي كرد كه با عملكرد بالفعل دولت ها «واقعاً موجودي» كه خود را سوسياليست مي خواندند تفاوت داشت.
از زمان پايان يافتن جنگ سرد در اواخر دهه 1980 و فروكش كردن آشكار تهديد جنگ هسته اي، فالك همچنان به نفع دگرگوني نظام وستفاليايي دولت ها به منظور ترويج هدف هاي جهان ميهني تري كه مد نظر دارد استدلال مي كند. از نظر فالك، «ثبات» نظم دولت ها را نبايد صرفاً بر اساس در نظر نگرفتن جنگ ميان دولت ها (آن چه مي توان نظم بين المللي خواند) ارزيابي كرد بلكه معيار سنجش بايد نظمي جهاني باشد كه در آن منافع دولت هاي تابع و زيردست منافع انسان هايي قرار گيرد كه در كشورها زندگي مي كنند. در يك كلام، منافع ملي كم اهميت تر از منافع جهاني است و پايان يافتن جنگ سرد لزوم دگرگوني ساختاري را كاهش نمي دهد. در صورت عدم دگرگوني ساختاري، نظام بين الملل همچنان مشوق پيگيري «ضرورت هاي دولت سالاري» خواهد بود. اين ضرورت ها شامل اين هاست: تعقيب رشد اقتصادي توسط دولت هاي ملي كه تنها بر حسب توليد ناخالص ملي سنجيده مي شود، رقابت اقتصادي و فناوري، انحراف نهادهاي بين المللي به سمت برآوردن هدف هاي داخلي، موانع سياسي بر سر راه جابه جايي مردم از اين سو به آن سوي مرزهاي دولت ها و بي ميلي نسبت به پيگيري سياست هاي بين المللي مؤثر جمعيت شناختي و زيست محيطي. فالك دوران پس از سال 1989 را به شيوه پيروزي نمايان، «فراجام تاريخ» و پيروزي مردم سالاري بر رقبايش نمي خواند بلكه آن را دوره اي از تاريخ مي داند كه به فراخ تر شدن «افق چشمداشت هاي امكان پذير» به نحوي كه شامل ميدان دادن بسيار بلندپروازانه تر به حقوق و نهادها در ارتباط با اداره زندگي سياسي و اقتصادي شود كمك مي كند. وجه مشخصه ي دوران پس از جنگ سرد هم خطرات تازه و هم فرصت هاي جديد براي دگرگوني ساختاري است.
اين خطرات، هم جغرافيايي و هم اقتصادي است. از لحاظ ژئوپليتيكي، فالك از بين رفتن چالش شوروي براي ايالات متحده را به معني پايان سياست توازن قدرت نمي داند. او به ويژه خاطر نشان مي سازد كه چگونه برخي از سياست گذاران و راهبردپردازان امريكايي شروع به جلوه دادن چين به عنوان ابرقدرت بالنده اي كرده اند كه ممكن است سياست هايي را در منطقه آسيا-اقيانوس آرام پي گيرد كه منافع ايالات متحده را هب خطر اندازد. تلاش كره شمالي براي دستيابي به توانايي توليد جنگ افزارهاي هسته اي (ــــ گسترش جنگ افزارهاي هسته اي)، تهديد هاي چين در خصوص بازگرداندن تايوان به خاك اصلي جين با توسل به زور، و اختلافات ارضي جاري ميان چين، ژاپن و ويتنام همگي«نقاط انفجار» ممكني براي جنگ سردي تازه ميان ايالات متحده و چين هستند. اين جنگ سرد تازه، كم تر يك درگيري ايدئولوژيك و بيش تر از نوع رقابت هاي سنتي قدرت هاي بزرگ خواهد بود كه رنگ و لعاب فرهنگي و نژادي بر آن خورده است. از لحاظ اقتصادي، فالك نگران استمرار نابرابري به عنوان محصول سرمايه داري جهاني است كه از نظر او كاملاً با ترويج مردم سالاري مشاركتي تعارض دارد. «بديل بازارنگر كه نماينده آن تلاش هايي است كه براي تشكيل رژيم هاي آزاد تجاري در اروپا و آمريكاي شمالي صورت گرفته است شكاف ميان شمال و جنوب را عميق تر خواهد ساخت و وضع اسفناك محرومان جهان را ناديده خواهد گذاشت»(Falk 19693:149).
از سوي ديگر، همان نيروهاي فناوري (مانند اينترنت) كه از اهميت مرزهاي سرزميني مي كاهند در عين حال به طور بالقوه ميان توانمندي جنبش هايي توده اي هستند كه در جهت پيشبرد ارزش هاي مطرح در پروژه مدل هاي نظم جهاني فعاليت دارند. اين قطعاً باعث پشت گرمي پروژه «حاكميت جهاني قانون» به عنوان محملي مي شود كه ما را به گونه اي «مردم سالاري فرامرزي» مبتني بر كارايي حقوق بين الملل پويا مي رساند؛ حقوق بين المللي كه هم منافع انسان ها و هم منافع دولت ها را مدنظر دارد. در دهه 1990 شور و شوقي كه فالك قبلاً در مورد جنبش هاي آزادي بخش انقلابي و سوسياليسم از خود نشان مي داد تبديل به پذيرش آن چه خودش يك «جامعه مدني جهاني» بالنده مي خواند شد (به ويژه ن.ك: Falk 1990). اين جامعه مدني جهاني تشكيل يافته از ائتلاف هاي تغييريابنده ميان افراد و گروه هايي است كه براي پيشبرد همان اهدافي فعاليت مي كنند كه اگر اجازه دهيم نخبگان ژئوپلتيك و/يا اقتصادي دستور كارشان را پيگيري كنند احتمالاً فراموش خواهند شد.
براي ابتكارات خلاّق، هم اميدواري و هم مجال سياسي وجود دارد. معتبر شناخته شدن حقوق بشر و حكومت قانون، شالوده اي را فراهم مي سازد كه مي تواند بستر سربرآوردن روند جهاني شدن از پايين قرار گيرد تا ويژگي هاي منفي جهاني شدن از بالا را تعديل و خنثي كند. با نگاه به همين تعامل نيروهاي متضاد است كه مي توان نظم جهاني تازه اي را تصور كرد كه ضمن ريشه گرفتن از واقعيت هاي روندهاي سياسي، در خدمت منافع و مصالح بشر باشد. تصور نظم جهاني آينده اي كه به طور كامل توسط نيروهاي مردم سالار فرامرزي شكل گرفته باشد تصوري ساده دلانه و خيال پردازانه است. ولي تصور بروز تنشي سازنده از دل روندهاي گوناگونِ سودمند و زيان بار جهاني ساز به نظر معقول مي رسد هرچند كه به هيچ وجه معلوم نيست نتيجه اين تنش، مثبت باشد.(Falk 1993:149)
اين بستر مناسبي است كه مي توان در متن آن هم پذيرش محتاطانه ي پسانوگرايي در نظريه اجتماعي توسط فالك را درك كرد و هم جديدترين پيشنهادهايي را كه وي براي اصلاح نظام ملل متحد مطرح ساخته است. فالك در كندو كاوهايي كه بر كرانه زمين (1992) به نقدي جاندار از مفاهيم نوين خرد، حقيقت و پيشرفت مي پردازد. اين مفاهيم، روايت هاي انسان خردمند (فاعل شناسايي) را كه با يك واقعيت قابل شناسايي واحد (موضوع شناسايي) روبه رو مي شود و بر آن تسلط مي يابد جا مي اندازد. نتيجه اين رويارويي، اعتقاد به امكان شناخت روشن «جهان واقع» به منظور سهل تر ساختن كنترل و تسخير آن است. گفتمان هاي ماهيت باور، تك بافت و عامِ نوگرايي، تفاوت و كثرت و انواعي از آگاهي را كه نمي توانند معيارهاي «علمي» عقلانيت را برآورده سازند كنار مي گذارند و بي ارزش جلوه مي دهند. فالك نگران انواعي از انكار پسانوگرايانه ي جنبش روشنگري است كه باعث ترويج نسبي گرايي كم مايه مي شوند و انديشه حقوق جهان شمول بشر را تضعيف مي كنند ولي از كار كساني كه «وجه تاريك» نوگرايي را مشخص مي سازند و هزينه هاي زيست محيطي و انساني تلاش براي كنترل انسان و محيط زيست را برجسته مي سازند پشتيباني مي كند. وي در اين كتاب بار ديگر انديشه ي«شهروند-سالك» را مطرح مي سازد و اعتقادات خود را نوعي «آرمان خواهي ريشه دار» مي خواند كه هدفش اصلاح جهان در جهت «شاه راه پنج مسيره» (برچيدن جنگ افزارهاي هسته اي، نظامي زدايي، از ميان برداشتن صف آرايي ها و قطب بندي ها، گسترش مردم سالاري، و توسعه) است.
در دهه 1990 فالك در صف مقدم بحث درباره اصلاح سازمان ملل متحد هم جاي داشت. او از مخالفان سرسخت جنگ خليج فارس بود زيرا به ادعاي خودش در اين جنگ از سازمان ملل به نفع نظم جهاني بلكه براي مشروعيت بخشيدن به منافع ايالات متحده استفاده شد. از يك سو، تهاجم عراق به خاك كويت در 1990 نمايان گر به چالش كشيدن اراده و توانايي سازمان ملل براي برخورد مؤثر با خودكامگي و تجاوز به نام امنيت دستجمعي بود. براي نخستين بار در تاريخ نهادهاي بين المللي نو، پاسخي فوري و بُرنده به تجاوز داده شد كه در عين حال نمايان گر درجه بالايي از اتفاق نظر دولت ها بود. ايالات متحده «ابتكار و توانايي خود را براي برخورد مؤثر با عراق و بسيج كردن جبهه ي مشتركي در داخل شوراي امنيت به طرفداري از خواست عقب نشيني بي قيد و شرط عراق از كويت نشان داد» (Falk 1991:182). ولي در عين حال فالك معتقد است نتيجه قطعنامه هاي متعددي كه شوراي امنيت در جريان اين بحران صادر رد اين بود كه سازمان ملل رسماً از جنگي پشتيباني به عمل آورد كه قادر به كنترلش نبود و اهدف آن نيز فراتر از صِرف اعاده حاكميت كويت مي رفت. از نظر او اگر همان گونه كه در واقع منشور ملل متحد (فصل هفتم) مقرر مي دارد از نيروهاي نظامي ايالات متحده و هم پيمانانش تحت نظارت دقيق شوراي امنيت بهره گيري شده بود مشكلات عملي بيرون راندن عراق از خاك كويت مي توانست بهتر حل و فصل شود. بدين ترتيب كنترل دقيق تر تعداد و آرايش نيروها و نحوه به كارگيري آن ها مي توانست آسان تر صورت گيرد.
از نظر فالك، سازمان ملل اگر از قدرتمندترين دولت ها استقلال مالي بيش تري پيدا نكند و شوراي امنيت نيز هم به بقيه جامعه بين المللي دولت ها كه در مجمع عمومي حضور دارند و هم به بازيگران غيردولتي نظام بين الملل پاسخ گوتر نشود نخواهد توانست از «ضرورت هاي دولت سالارانه» نظام دولت ها بگريزد. به همين ترتيب فالك از استدلال هاي كساني بيمناك است كه معتقدند در دهه 1990 يا ايالات متحده يا سازمان ملل بايد براي برخورد با شمار فزاينده جنگ هاي داخلي، پيگير سياست هاي مداخله بشردوستانه كوبنده باشند. او نه پيشينه ي مداخلات به اصطلاح «بشردوستانه»را مثبت مي داند و نه اصلاً اقدام يك قدرت بزرگ به نفع سركوب شدگان را امكان پذير. قدرت هاي بزرگ معمولاً براي پيشبرد منافع خودشان بسته به اقتضاي مورد روي قربانيان جنگ داخلي با حكومت هاي اقتدارگرا تكيه مي كنند (به ويژه نك:Falk 1996). ريچارد فالك همسو با جهان نگرش كلي خود معتقد است تكيه كردن به دولت ها براي حل مشكلاتي كه نمود ناخوش بودن خود نظام دولت هاست بسيار خطرناك است.
به يقين مي توان از ريچارد فالك در مقام آرمان گرايي سردرگم انتقاد كرد. در دهه 1960 از وي به خاطر آن چه برخي نويسندگان تعصب ضد آمريكايي در بيش تر آثارش مي خواندند و نيز به خاطر ساده لوحي اش در ارتباط با سرشت بشر و مزاياي سوسياليسم خرده مي گرفتند. فالك تصديق كرده كه برخي از پيش بيني هاي يأس آوري كه درباره آينده كره زمين كرده بود بر آرمان هاي نادرست برگرفته از تحليل هاي باشگاه رُم مبتني بوده است. همچنين شايد برخي اعتقاد او به جهان ميهني حقوقي را آرمان جويي صِرف بدانند. با اين حال، فالك اهميت حقوق بين الملل در بررسي روابط بين الملل را نه تنها به منزله ي مجموعه ايستايي از قوانين بلكه به مثابه ابزار بُرنده و پوياي دگرگوني اجتماعي ثابت كرده است.
ـــ بول؛ گالتونگ
مهم ترين آثار فالك&&
-1963Law,Morality,and war in the contemporary world,New york,Fredrick A.praeger.
-1968 Legal order in a violent world,princeton,New Jersy,princeton university press.
-1971 Thei Endangered planet:prospects and proposals for Human survival,New york,Random House.
-1975 A Global Approach to National policy, cambridge,Massachusets,Harvard university press.
-1975 A study of Future worlds,New york,Free press.
-1980 The world order models project and its critics:a reply,International organization 31
-1978: 531-45 Anarchism and world order,in Ricahrd A.Falk and samuel s.sim (eds),The war system:An Interdisciplianry Approach,Boulder,colorado,westview press,37-57.
-1981 Human Rights and state sovereignty,New york,Holms & Meier.
-1983 Reviving the world court,charlottesville,university press of virginia.
-1987 The promise of world order.Essays in Normative International Relations,Brigton wheatsheaf Books.
-1988 Revolutionaries and functionaries:The Dual Face of Terrorim,New york,Dutton.
-1989 Manifesting world order,in Joseph kruzel and James N.Rosenau (eds),Joruneys Through world politics thoronto,Kexington Books.
-1990 Evasions of soverrignty,in R.B.J.walker and saul H.Mendlovitz (eds),contending sovereignties:Redefining political community,Boulder,Coloradom Lynne Rienner.
-1991 Reflectionas on the Gulf war experience,Jurdisk Tidskrift 3.
-1992 Economic Aspects of Global civilization:The unmet challernges of world poverty,princeton,New Jersey,princeton university press.
-1992 Explorations at the edge of Trime:The prospects for world order,philadelphia,Temple university press.
-1992 The western state system,princeton,New Jersey,princeton university press.
-1993 In search of a new world model,current History 92.
-1995 on Humance Governance:Toward a New Global politics:The world order Models project Report of the Global civilization Intitiative,cambridge,polity press.
-1996 Grounds to reject intervention,peace Review 8.
خواندني هاي پيشنهادي
-1977 Bull,Hedley,The Anarchical society London,Macmillan.-1990 Franck,Thomas,The power of Legitimacy Among Nations,oxford,oxford university press.
-1989 kruzel,Josph and Rosenau,James (eds),Journees Through world politics,Lexington Massachusets,Kexington Books,153-64.
مارتين گريفيتس
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/م