مترجم: عليرضا طيب
كيسينجر در 27 ماه مه 1923 در فوئرتِ آلمان چشم به جهان گشود. خانواده اش براي در امان ماندن از تعقيب و آزارهاي يهوديان توسط نازها در 1938 به ايالات متحده گريختند. در جريان جنگ جهاني دوم، كيسينجر در نيروهاي ضد جاسوسي ارتش ايالات متحده خدمت كرد. پس از جنگ، زندگي علمي خود را در رشته ي علوم سياسي در دانشگاه هاروارد آغاز كرد و پس از خذ مدرك كارشناسي (1950) و دكترا (1954) به تدريس در دانشكده ي حكومت (1971-1957) پرداخت و از 1958 تا 1969 مدير برنامه ي بررسي هاي دفاعي اين دانشگاه نيز بود. در سال هايي كه در هاروارد فعاليت داشت رايزن وزارت امور خارجه، شركت راند، و شوراي امنيت ملي كشورش هم بود.
كيسينجر در رويكردي كه به نظريه و عمل سياست خارجي و ديپلماسي اتخاذ كرده تلاش در به چالش كشيدن و قالب ريزي مجدد آن چه خودش رويكرد سنتي امريكا و جهان مي داند داشته است. اين مضمون هميشگي نوشته هاي او از پايان نامه ي دكترايش جهان بازيافته (1957) تا جديدترين كتاب ديپلماسي (1994) بوده است. رويكرد او بر سنت ديپلماتيك اروپا در سده هاي هفدهم تا نوزدهم پايه مي گيرد كه اغلب از آن تحت عنوان واقع نگري سياسي ياد مي كند. اين سنت، دو انديشه ي محوري دارد. نخست، انديشه ي مصلحت دولت كه به موجب آن، منافع دولت كاربرد ابزارهايي را در خارج توجيه مي كند كه ظاهراً در جامعه ي سامان يافته ي داخلي موجب اشمئزاز مي شود. دوم كيسينجر وظيفه ي دولتمردان به ويژه دولتمردان قدرت بزرگي چون ايالات متحده مي داند كه براي حفظ نظم بين المللي كه در چارچوب آن هيچ دولتي بر بقيه ي دولت ها سلطه پيدا نكند به دستكاري در توازن قدرت بپردازد. تمامي دولت هاي «طرفدار وضع موجود» از نظم بين المللي مشروعي كه در بستر آن بتوانند از طريق هم صف شدن با ديگر دولت ها يا صف بندي در برابر آن ها بسته به تغييرات پديد آمده در توازن، استقلال خود را حفظ كند سود مي برند. كيسينجر در مقام ديپلمات، پا جاي پاي اسقف اعظم ريشيليو، ويليام اهل اورانژ، فردريك بزرگ، مترنيخ، كسلري و بيسمارك مي گذارد و در مقام پژوهشگر، در چارچوب سنت واقع گرايي ماركس وبر قلم مي زند و نقاط اشتراك فراواني با هانس مورگنتا و جورج كنان دارد. وي اين نظر را مي پذيرد كه روابط بين الملل در عرصه اي تحقق مي يابد كه فاقد مرجعي مركزي براي داوري درباره ي تعارض منافع و ارزش هاي دولت هاست. از آن جا كه دولت ها تنها از لحاظ رسمي و حقوقي با هم برابر ولي از نظر نظامي و اقتصادي بسيار متفاوت با هم اند روابط بين الملل به صورت كشمكش دولت ها با هم بر سر قدرت خواهد بود. اما چنان چه قدرت هاي بزرگ را افرادي هدايت كنند كه قادر به درانداختن نظمي «مشروع» باشند و بين اين كشورها نوعي اتفاق نظر درباره ي حد و حدودي وجود داشته باشد كه اين كشمكش بايد در چارچوب آن مهار شود مي توان كشمكش ياد شده را محدود نگه داشت.
اين مضمون اصلي يكي از نخستين آثار كيسينجر به نام جهان بازيافته (1957) است كه بر مبناي پايان نامه ي دكترايش تنظيم شده است. كه بررسي دقيق اتفاق نظر اروپا سده ي نوزدهم بود. كيسينجر ضمن تشريح اين كه چگونه ديپلمات ها توانستند پس از 1815 چنين توازني را برقرار سازند روي دو ويژگي اين دوره تكيه مي كند كه خودش آن ها را مي ستود و تا حدي نيز سعي در بازآفريني آن ها در دوره ي بسيار متفاوت اواخر دهه ي 1960 داشت. ويژگي نخست، وجود نوعي فرهنگ اروپايي جهان ميهني در ميان ديپلمات هايي بود كه در كنگره ي وين گرد آمده بودند. آن ها توانستند خود را به نظام ارزشي مشتركي پاي بندي سازند كه از شدت تعارض منافع ملي شان كاست. كيسينجر استقلال عمل نسبي سياست گذاران خارجي از سياست داخلي را مي ستايد. تنش ميان خلاقيت كشورداري و جان كندن هاي ديوان سالاري و سياست داخلي مضموني است كه بارها و بارها در آثار او مطرح مي شود. همان گونه كه او خودش اعلام مي كند:
الهام متضمن هم هويتي خويشتن انسان با معناي رويدادهاست. سازمان مستلزم انضباط و تسليم شدن به اراده ي گروه. الهام بي زمان است و اعتبارش از ذات دريافت آن برمي خيزد. سازمان تاريخ مند است و بستگي به ماده اي دارد كه در يك دوره ي مشخص در دسترس قرار دارد. الهام دعوت به بزرگي و شكوه است؛ سازمان، اعتراف به اين حقيقت كه ميان مايگي الگوي معمول رهبري است.(Kissinger 1957b:317)
انتشار كتاب جهان بازيافته به واسطه ي محبوبيتي امكان پذير شد كه كتاب نخست كيسينجر جنگ افزارهاي هسته اي و سياست خارجي امريكا (1957) براي او فراهم ساخته بود. كيسينجر در اين كتاب مي گويد ايالات متحده ديگر نمي تواند به راهبرد «تلافي كوبنده» كه آيزنهاور و دالس پيگيرش بودند تكيه كند. وي هشدار مي دهد به مجردي كه اتحاد شوروي به نوعي همترازي هسته اي با ايالات متحده دست يابد راهبرد ياد شده در صورت «ماجراجويي» شوروي با توسل به جنگ افزارهاي متعارف، براي ايالات متحده راه چاره اي نمي گذارد. وي بر اين اساس مي گفت ايالات متحده بايد خود را آماده ي دست زدن به نوعي جنگ هسته اي محدود با اتحاد شوروي كند. كيسينجر در اواخر دهه ي 1950 اساساً فرض را بر وقوع يك رويارويي خطرناك جنگ سردي، دو قطبي و با حاصل جمع صفر ميان ابرقدرت ها مي گذاشت. علاقه مندي علمي او متوجه بررسي اين مسئله بود كه با توجه به اين رويارويي، ايالات متحده چگونه بايد روابط حسنه ي خود را با اروپاي غربي حفظ كند. اين مضمون دو كتاب بعدي وي بود كه امروزه تنها از آن رو جالب توجه است كه عملكرد ديپلماتيك خود كيسينجر هنگامي كه در 1969 به اتفاق ريچارد نيكسون پا به كاخ سفيد گذاشت به طرز شگفت آوري از ين مضمون عاري بود.
ديپلماسي كيسينجر طي چند سال بعد را مي توان تا حدودي تلاشي براي بازآفريني برخي عناصر كنگره ي وين در دوران پر آشوب دهه ي 1960 دانست. او با معضلي دوگانه روبه رو بود. نخست، مي خواست ايالات متحده را از جنگ ويتنام خارج سازد بي آن كه به «اعتباري» كه آن كشور به منزله ي يك ابرقدرت در چشم متحدان و دشمنانش داشت لطمه اي وارد شود. دوم، مي خواست مناسبات كشورش را با اتحاد شوروي را بهبود بخشد تا بدين ترتيب روس ها سعي در متحقق ساختن و بهره برداري از شكست آشكار ايالات متحده به عمل نياورند تا ابرقدرت ها بتوانند به نوعي «قواعد مشاركت» دست يابند كه رقابت ميان آن ها را محدود سازد. كليد دست يابي به اين هدف دوگانه، انديشه ي «پيوند» بود. فحواي اين انديشه براي ايالات متحده اين بود كه «رويكرد تهديد و تطميع را در پيش گيرد، يعني آماده ي مجازات كردن ماجراجويي و مايل به بسط مناسبات در چارچوب رفتار مسئولانه باشد»(kissinger 1979:120). به اعتقاد كيسينجر، بهبود مناسبات ابرقدرت ها در گرو توانايي و تمايل ايالات متحده براي واداشتن شوروي به «حسن رفتار» از طريق پاداش دادن به رفتار هميارانه و بازداشتن آن كشور از «ماجراجويي» به ويژه در جهان سوم بود. اين نيز به نوبه ي خود ايجاب مي كرد كه ايالات متحده قادر به دستكاري در مناسبات «وابستگي متقابل» در زمينه ي كنترل تسليحات، تجارت و ديگر زمينه ها باشد. «آغوش گشودن» به روي چين بخشي از همين راهبرد كلي بود.
بي گمان، راهبرد پيوند در نهايت نتوانست مقصودي را كه از آن انتظار مي رفت. يعني برقراري توازن قدرت پايدارتري كه ايالات متحده «مديريت» آن را در دست داشته باشد و كيسينجر نيز اهرم ها نفوذ را بالا و پايين كند، برآورده سازد. در ميانه ي دهه ي 1970 تنش زدايي واژه ي بدنامي در سياست آمريكا بود و جرالد فورد حتي از به كار بردن آن در جريان مبارزات انتخاباتي اش براي احراز مقام رياست جمهوري در سال 1975 پرهيز كرد. شكست تنش زدايي سه دليل اصلي داشت كه برخي از مشكلات واقع گرايي را به منزله ي راهنماي هدايت سياست خارجي آشكار مي سازند.
مشكل نخست اين بود كه به نظر نمي رسيد اتحاد شوروي قواعدي را كه كيسينجر براي توازن قدرت وضع كرده بود بفهمد. گرچه رهبران سالخورده ي شوروي با توجه به تهديد هسته اي و تمايل شان براي شناسايي حوزه ي نفوذ شوروي در اروپاي شرقي توسط ايالات متحده بر لزوم همزيستي مسالمت آميز با آن كشور معترف بودند ولي اين به معناي پايان يافتن رقابت نبود. از ديد اتحاد شوروي تنش زدايي به واسطه ي موفقيت هاي شوروي در رقابت تسليحاتي و شناسايي اتحاد شوروي به منزله ي يك ابرقدرت از سوي امريكا امكان پذير شده بود. تنش زدايي به معني يا مستلزم همزيستي بر اساس شرايط و ضوابط امريكايي نبود. از همين رو، وقتي اتحاد شوروي ويتنام شمالي را به حد كافي زير فشار نگذاشت تا آن كشور در جريان مذاكرات صلح پاريس درباره ي پايان دادن سريع به جنگ ويتنام امتيازاتي دهد و نيز زماني كه به نظر رسيد شوروي از بهبود روابط تجاري خود با ايالات متحده براي پيشبرد نفوذ خودش در جهان سوم (براي نمونه به صورت حمايت از «رزمندگان آزادي» تندرو در آنگولا و شيلي در دهه ي 1970) بهره مي گيرد كيسينجر بسيار خشمگين شد. بدين ترتيب، اين پرسش به ميان آمد كه آيا اتحاد شوروي پاي بند به حفظ وضع موجود است يا اين كه هنوز نيرويي انقلابي در امور بين الملل و رهبر جهان كمونيست است. بسته به اين كه چه ارزيابي داشتيم «دستكاري» در توازن نيروها مي توانست مستلزم همكاري يا ستيز باشد و به تحقق آن كمك كند. فيليپ ويندزور مشكل را چنين جمع بندي مي كند:
اگر روس ها به گندم و رايانه ي امريكا نياز دارند... و به صورت بخشي از مجموعه توافقاتي كه به پيمان سالت منجر شود به اين كمك ها دست يابند در اين صورت احتمالاً صورت محاسبه ي كل طيف منافع شان را مي پذيرند و به شيوه ي حزم انديشانه و خردمندانه اي رفتار مي كنند كه با مقتضيات نظم جهان سازگار است. [ولي] فرض كنيد كه آن ها احساس كنند كه مي توانند حسن رفتار خودشان در قبال پيمان سالت را با معامله هاي پرسود اقتصادي طاق بزنند ولي هيچ گونه لزومي براي تعميم اين الگوي رفتار به خاورميانه احساس نكند. (windsoe 1975:35)
دومين مشكل عمده، مشكلي بود كه كيسينجر در كنترل رفتار طرف هاي ثالث داشت در حالي كه اگر ايالات متحده مي خواست راهبرد بسيار ظريف و پيچيده اي را به اجرا گذارد كنترل رفتار آن ها اهميت اساسي داشت. براي نمونه، كيسينجر قادر به كنترل آهنگ پيشرفت همكاري ميان شرق و غرب آلمان كه سريع تر از آنچه خودش خوش داشت پيش مي رفت نبود. همچنين نتوانست حكومت ويتنام جنوبي را متقاعد سازد كه «ويتنامي كردن» جنگ (از طريق خارج ساختن تدريجي ارتش زميني آمريكا و واگذاري مسئوليت اوضاع نظامي به عهده ي خود مردم ويتنام جنوبي) صرفاً تمهيدي براي خريدن زمان پيش از آن كه ايالات متحده هم پيمان خود را ترك گويد نيست. به همين سان، او معمولاً فرض مي كرد اتحاد شوروي بر متحدانش (مانند ويتنام شمالي يا كوبا) بيش از آن چه واقعيت داشت نفوذ دارد.
سومين مشكل عمده، ناتواني آشكار او از متقاعد ساختن مردم امريكا در اين خصوص بود كه تنش زدايي در جهت منافع مليِ كشورشان است. چپ گرايان از او به دليل تشديد پنهاني جنگ در ويتنام و كامبوج خرده ي گرفتند چرا كه او و نيكسون براي دستيابي به «پيشرفت» بيش تري در جريان مذاكرات طولاني صلح هرچه بيش تر به حملات ويرانگر هوايي تكيه كردند. دست راستي ها هم براي امتناعش از تعميم دادن روند «پيوند» به مسئله ي احترام اتحاد شوروي به حقوق بشر در داخل آن كشور، زبان به انتقاد از او گشودند. اما كيسينجر مي گفت ايالات متحده بايد روي سياست خارجي شوروي متمركز شود و مسائلي چون مهاجرت يهوديان و نحوه ي رفتار با زندانيان سياسي را كم اهميت تر از تلاش مهم تري شمارد كه بايد براي دستيابي به ثبات بين المللي مطابق تعريف او صورت گيرد. همچنين كيسينجر به رغم تلاش هايي كه براي متمركز ساختن كنترل سياست خارجي امريكا در دستان كاخ سفيد به عمل آورد ناچار از روبه روشدن با كنگره ي بدگماني بود كه تمايل فزاينده اي به تضعيف قدرت و استقلال قوه ي مجريه داشت.
كيسينجر در خاطراتش به اين مشكلات و مشكلات ديگر معترف است و با اين حال اعتقاد دارد كه راهبرد اساسي خودش براي تنش زدايي درست بوده است و گناه شكست آن را به گردن رسوايي واترگيت و ناتواني مردم امريكا از درك هنر واقع گرايانه ي كشورداري مي اندازد. با اين حال او موفقيت هايي هم داشت. در اوايل دهه ي 1970 وي تا مدتي بيش از هر ديپلمات امريكايي ديگري در دوران نو محبوبيت داشت. نظرسنجي گالوپ در 1972 و 1973 او را ستوده ترين مرد در آمريكا معرفي كرد. وي در 1973 به دليل انجام گفت و گوهايي كه منجر به توافقات صلح پاريس و پايان يافتن درگيري نظامي در ويتنام شد جايزه ي صلح نوبل را از آنِ خود كرد ولي خيلي زود شهرتش رنگ باخت. در جريان رسوايي واترگيت، تحقيقات كنگره آشكار ساخت كه وي به اف بي آي[دفتر تحقيقات فدرال] دستور داده است تلفن هاي كارمندان جزء شوراي امنيت ملي را شنود كند. در ميانه ي دهه ي 1970 موفقيت هاي او عرصه ي سياست خارجي از نو به ارزيابي گذشته شد. پيروزي كمونيست ها در ويتنام و به قدرت رسيدن پولپوت در كامبوج، توافقات صلح پاريس را بر هم زد. در زمينه ي گفت وگوهاي مربوط به كنترل تسليحات با اتحاد شوروي، پيشرفت چنداني به دست نيامد و كارتر در جريان مبارزات انتخاباتي رياست جمهوري در سال 1976 او را به «درگير شدن در ديپلماسي بلندمدت» بي نتيجه متهم ساخت. «ساختار صلحي» كه او وعده ي تحققش را در 1969 داده بود جاي خود را به جنگ سرد تازه اي ميان ابرقدرت ها داد و در 1977 كسينجر ديگر كنترل سياست خارجي امريكا را از دست داده بود.
كيسينجر در تازه ترين كتابش ديپلماسي (1994) به تأمل درباره ي چالش هاي فراروي ايالات متحده در دوران پس از جنگ سرد مي پردازد. بخش اعظم اين كتاب به آيين كشورداري واقع گرايانه اختصاص دارد كه نمونه ي كامل آن را مي توان اسقف اعظم ريشيليو، صدر اعظم فرانسه در سده هفدهم دانست. كيسينجر تاريخ ديپلماسي را طي چند سده ي گذشته دنبال مي كند و بسياري از مضامين كتاب جهان بازيافته در اين كتاب نيز از نو مطرح مي شود . او خاطر نشان مي سازد كه «سنت اروپايي» ديپلماسي كاملاً با ايالات متحده بيگانه نيست زيرا او پايه گذاران امريكا، تئودور روزولت و ريچارد نيكسون را جزو پيروان سياست توازن قدرت به شمار مي آورد. در دهه ي 1990 و آغاز سده ي بيست و يكم كيسينجر معتقد است لزوم يك نظم بين المللي مشروع به اندازه ي گذشته هاست و ايالات متحده بايد مراقب از سرگيري غيرمجاز «آرمان گرايي» ويلسوني باشد. به گفته ي او،«سنت امريكايي» مسلط، سياست خارجي را تنها وسيله اي براي حفظ و پيشبرد آزادي و رفاه فرد مي داند. مطابق تفسير كيسينجر، ايالات متحده خود را به دليل شكل حكومت جمهوري كه دارد، شرايط ملايمي كه توسعه اش در بستر آن صورت گرفته است و فضيلت ذاتي شهروندانش كشوري استثنايي مي داند. او مي گويد اين سنت به دو سوي متضاد كه به يك اندازه نامبارك اند اشاره دارد. واكنش نخست، انزواطلبي و كنار كشيدن امريكا از امور بين الملل با هدف به كمال رساندن نهادهاي مردم سالار خودش و ايفاي نقشبه مثابه الگويي براي بقيه ي بشريت است. واكنش دوم و جديدتر، درگير شدن در جهاد به نفع مردم سالاري در گرداگرد جهان همچون راهي براي دگرگون ساختن نظام بين المل قديم و تبديل آن به نظم بين المللي جهان گيري مبتني بر مردم سالاري، تجارت آزاد و حقوق بين الملل است. در چنين جهاني، صلح نتيجه ي طبيعي مناسبات ميان مردمان و كشورها خواهد بود و نه حاصل توازن قدرتي انعطاف پذير كه شايد اغلب ناپايدار و غيرعادلانه باشد.
به گفته ي كيسينجر، ايالات متحده در بخش اعظم تاريخ خود، راه نخست يعني انزواطلبي را انتخاب كرده بود ولي طي نيمه دوم سده ي بيستم مسير دوم يعني انترناسيوناليسم جهادگر غلبه پيدا كرد. كيسينجر هم مانند كنان و مورگنتا، وودرو ويلسون را نمونه ي كامل انترناسيوناليسم آمريكايي مي داند. او به اين واقعيت معترف است كه ايالات متحده در به زانو درآوردن شوروي كامياب شد و آن را فرخنده مي شمارد. با اين حال معتقد است كه سياست خارجي امريكا در دوران جنگ سرد بيش از حد اخلاق گرايانه و كم تر از حد لازم با واقعيت هاي توازن قدرت جور بود. وي به ويژه اين نظر را به نقد مي كشد كه اتحاد شوروي سابق تهديدي نه جغرافيايي بلكه ايدئولوژيك بوده است. كيسينجر مي گويد در نتيجه ي اين برداشت نادرست موفقيت آمريكا در جنگ سرد بيش از آن چه امكانش بود هزينه برداشت. تأملات او درباره ي خط مشي آمريكا در دوران جنگ سرد زير سايه ي شكست اندوه بار امريكا در ويتنام قرار دارد و نه پيروزي بر چيده شدن ديوار برلين.
او مي گويد درسي كه بايد گرفت اين است كه ايالات متحده نبايد انتظار داشته باشد پايان يافتن جنگ سرد منجر به شكل گيري نظام بين المللي كاملاً متفاوتي شود. در آن چه خودش جهان چند قطبي بالنده مي خواند افول نسبي قدرت امريكا از 1945 به اين سو، مانع از برقراري سلطه ي ايالات متحده بر جهان مي شود، درست همان طور كه وابستگي متقابل آن با بقيه ي جهان مانع از كنار كشيدنش مي شود. در مقام جمع بندي نظرات او بايد گفت او معتقد است در دو پهنه بايد توازن قدرت را به اجرا گذاشت. در اروپا، روسيه و آلمان قدرت هايي هستند كه ايالات متحده بايد روي آن ها متمركز شود. نفع ايالات متحده در آن است كه مطمئن شود آلمانِ يكپارچه و روسيه ي بازخاسته مانند نيمه ي نخست سده ي بيستم بر سر تسلط يافتن بر مركز اروپا با هم به رقابت نخواهند پرداخت. چنين چيزي مستلزم تداوم حضور امريكا در اروپا و گسترش ناتو به شرق است. در آسيا به گفته ي كيسينجر ايالات متحده بايد بين چين و ژاپن توازن برقرار سازد و به آن ها كمك كند تا به رغم بدبيني نسبت به هم با يكديگر همزيستي پيشه كنند.
تحليل كيسينجر از نظام بين الملل پايان سده ي بيستم بسيار ارزشمند است ولي نقد او بر سياست خارجي امريكا صرفاً همان احكام عامه پسندي است كه در ميان واقع گرايان رواج دارد. او طبق معمول بر تمايز ميان سياست «عاليِ» مسائل نظامي و ژئوپليتيكي و سياست «عاديِ» تجارت و اقتصاد پا مي فشارد كه از ديد بسياري از دانشمندان تفاوت آن ها هرچه بيش تر رنگ مي بازد. اما از بازي روزگار، تأكيد او بر اولويت منافع ملي و توازن هاي قدرت ممكن است امروزه در ايالات متحده بيش از زماني كه وي در ميانه ي جنگ سرد و جنگ ويتنام معماري سياست خارجي امريكا را به عهده داشت از نظر سياسي خوشايند باشد.
ـــ كنان؛ مورگنتا؛ ويلسون
مهم ترين آثار كيسينجر&
-1957b A World Restored Metternich,Castlereagh and the Problems of Peace,1812-22,London,Wedenfeld & Nicolson.-1957 a Nuclear Weapons and Foreign Policy, NewYork,harper.
-1961 The Necessity for Choice:Prospects of American Foreign Policy,NewYork,Harper.
-1965 The Troubled Partnership:A Re-appraisal of the Atlantic Alliance,NewYork,McGraw,Hill.
-1969 American Foreign policy:Three Essays,London,weidenfeld & Nicolson.
-1979 White House Year,Boston Little Brown.
-1982 years of Upheaval,Bosotn, Little Brown
-1985 Observations: Selected Speaches and Essays,1982-1984 London,Michael Joseph.
- 1994 Diplomacy,NewYork,Simon & Schuster.
خواندني هاي پيشنهادي
-1977 Bell,Coral,The Diplomacy of Détente:The kissinger Era,London,Martin Robertson.
-1972 Brodine,Virginai and Selden,Mark(eds),Open Secret:The Kissinger-Nixon Doctrine in Asia NewYork,Harper & Row.
-1982 Chomsky,Noam,Towards a New Cold war: Essays on the Current Crisis and How we Got There,NewYork,Pantheon Books,
-1989 Cleva,Gregory D.Henry kissniger and the American Approach to Foreign Policy,London,Associated University Press.
-1978 Dickson,Peter W.kissinger and the Meaning of History ,NewYork,Cambridge University Press.'
-1983 Hersh,Seymour M.The price of Power:kissinger in the Nixon white House,NewYork,Surnmit Books.
-1992 Isaacson,walter,kissinger:A Biography 'London,Faber & Faber.
-1972 Landua,David ,kissinger:The Uses of Power,Boston,Hoghton.
-1994 McDougall,Walter,oh Henry!kissinger and his critics,Orbis 38:657-72.
-1976 Mazlish,Bruce,kissinger:The European Mind in American Policy,NewYork,Basic Books.
-1977 Morris,Roger,Uncertain Greatness:Henry Kissinger and American Foreing Policy,NewYork,Harper & Row.
-1989 Schulzinger,Robert D.Henry kissinger,Doctor of Diplomacy, NewYork,Columbia University press.
-1979 Shawcross William,Sideshow:kissinger,Nixson and the Destruction of Cambodia,NewYork,Simon & Schuster.
-1986 Smith,Michael J,Realist Thougth From Weber to kissinger,Baton Rouge,Louisiana State University Press.
-1976 Stoessinger,John G.Henry kissinger,The Anguish of Power,NewYork,W.W.Norton.
-1975 Windsor,Philip,Henry kissinger's scholary contribution,British Journal of International Studies 1.
مارتين گريفيتس
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390