نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
يوهان گالتونگ از چهره هاي برجسته پژوهش هاي بين المللي صلح است. او را بيش از همه براي تحليل آن چه خودش «خشونت ساختاري» در سياست جهان مي خواند و نيز براي تلاش هايي مي شناسند كه براي بسط نظريه اي «ساختاري» ملهم از ماركسيسم- ولي نه محدود به آن-درباره ي امپرياليسم به عمل آورده است. مانند برخي از ديگر انديشمندان مهمي كه در اين دانشنامه به آنها پرداخته ايم همچون آنتوني گيدنز و جان برتون، آثار گالتونگ وام دار رشته هاي مختلف علوم اجتماعي است و اين ويژگي مناسبي براي پژوهشگري است كه تصوري كل نگر و صريحاً هنجاري درباره ي پژوهش صلح دارد. آثار گالتونگ را مي توان تلاشي گسترده براي تزريق روش هاي علوم اجتماعي در اخلاقيات رهايي بخش نظم جهاني دانست.
يونان گالتونگ در 1930 در يكي از خانواده هاي طبقه ي بالاي نروژ چشم به جهان گشود. پدرش پزشك بود و از همان سال هاي آغازين باليدن يوهان، الگوي مهمي براي او به شمار مي رفت كه انواع مهارت ها را با پاي بندي به درمان انسان ها يك جا در خود گرد آورده بود گالتونگ نيز اين ويژگي ها را از پدرش كسب كرد و كوشيد تا آن ها را در آثارش بازآفريني كند. او از سال هاي تحصيل در مدرسه لذت چنداني نبرد و همواره احساس مي كرد كه درس هاي خشك مدرسه پرو بال روحش را بسته است. در جريان جنگ جهاني دوم، آلمان ها پدر گالتونگ را روانه ي اردوگاه كار اجباري كردند، البته پدر از اين تجربه جان به در برد. گالتونگ پس از جنگ به يك صلح طلب (ـــ صلح باوري) پرو پا قرص مبدل شد و به دليل سرباز زدن از انجام خدمت سربازي در ارتش نروژ در 1951 به عنوان يك فرمان شكن وجداني در اسلو به زندان افتاد. با اين كه پدر و مادرش مي خواستند گالتونگ پيشه ي پدر را ادامه دهد و پزشك شود ولي او از كسب تخصص در اين رشته امتناع كرد و به جاي آن به تحصيل جامعه شناسي، رياضيات و فلسفه در دو دانشكده ي مختلف پرداخت. گالتونگ به ويژه ملهم از اخلاق صلح طلبي گاندي بود و از همان نخستين سال ها به انتشار مقالاتي در مجلات و روزنامه ها پرداخت. در 1958 براي مدتي به ايالات متحده رفت و در مقام استاديار رشته ي جامعه شناسي در دانشگاه كلمبياي نيويورك به كار مشغول شد ولي در 1960 به اسلو نيويورك به كار مشغول شد ولي در 1960 به اسلو بازگشت. وي در تشكيل مؤسسه ي پژوهش هاي بين المللي صلح، كه بيش تر آثار او را طي سه سال گذشته منتشر ساخته است، نقشي كليدي است. گالتونگ در 1964 به راه اندازي نشريه ي پژوهش هاي صلح نيز كمك كرد و به مدت ده سال سردبير آن بود. وي در تعدادي از كشورها از جمله برخي از كشورهاي امريكاي لاتين و ژاپن به تدريس پرداخته و در حال حاضر استاد بررسي هاي صلح در دانشگاه هاوايي است. او نخستين دوره ي كارشناسي ارشد بررسي هاي صلح را در دانشگاه هاوايي به راه انداخت و در 1987 به دليل فعاليت هايش در اين حوزه جايزه ي معاش پسنديده را دريافت كرد.
بيش تر ما از صلح برداشتي شهودي و منفي به صورت نبود جنگ يا درگيري مسلحانه داريم. براي نمونه، در سراسر دوران جنگ سرد ميان ايالات متحده و اتحاد شوروي، حاميان انديشه ي بازدارندگي هسته اي و شرايط نابودي قطعي متقابل، آن ها را حافظ «صلح» ميان ابرقدرت ها مي دانستند. گالتونگ نيز در برداشت خود از صلح، آن را به منزله ي نقطه ي مقابل خشونت تعريف مي كند ولي تصور او از خشونت (و بنابراين صلح) به كاربرد مشهود زور ميان انسان ها محدود نمي شود بلكه «هر چيز قابل اجتنابي كه مانع خودشكوفايي انسان شود» را هم در بر مي گيرد (Galtung 1988b:272). تصور گالتونگ از خودشكوفايي نيز مبتني بر ارضاي نيازهاي اساسي بشر اعم از نيازهاي بدني، زيست محيطي، اقتصادي و حتي معنوي است. بر اين اساس، انديشه ي «خشونت ساختاري» او به مراتب فراخ تر از برداشت متعارف بيش تر محققان در بررسي هاي انگليسي- امريكايي روابط بين الملل است كه حول جنگ و كاربرد مستقيم نيروي مسلح فيزيكي بين دولت ها دور مي زند.
وانگهي، گالتونگ نه تنها برداشت گسترده تري دارد بلكه به تاثيرات خشونت ساختاري بر قربانيان آن نيز عنايت دارد. در اين چارچوب او ميان چهار نوع خشونت در سياست جهان فرق مي گذارد. نخست، خشونت «قديمي» مطرح در نوشته هاي مرسوم را داريم كه به ايجاد عمدي درد مثلاً در جنگ، شكنجه يا مجازات هاي غيرانساني و اهانت بار اشاره دارد. دوم، گالتونگ «بينوايي» را به معني محروميت از نيازهاي مادي اساسي در زمينه ي سرپناه، پوشاك، خوراك و آب مي گيرد. سوم، «سركوب» اشاره به از دست دادن آزادي هاي انساني براي انتخاب عقايد و اظهار علني آن ها دارد. سرانجام، گالتونگ از «بيگانگي» به مثابه نوعي خشونت ساختاري بر ضد هويت انسان و نيازهاي غير مادي وي براي همبستگي و رابطه با ديگران ياد مي كند. خشونت ساختاري ناظر بر دومين، سومين و چهارمين نوع خشونت است. از ديد گالتونگ چنين خشونتي لازم نيست مشهود باشد و بين اعمال كننده ي خشونت و قرباني عملي شود بلكه ممكن است در دل نظم اجتماعي يا ساختار سياسي و اقتصادي مستتر باشد. از آن جا كه خشونت ساختاري، امري ضروري نيست گالتونگ هدف پژوهش صلح را شناخت نحوه ي عملكرد آن به منظور ريشه كني نهايي اش مي داند.
گالتونگ در نتيجه ي مستقيم توجه به خشونت ساختاري، شيوه هاي حفظ و تداوم چنين خشونتي در درون و ميان دولت ها توسط ساختارهاي اجتماعي را به بررسي گذاشت. وي در 1971 نتايج تحليل خود را درباره ي امپرياليسم منتشر ساخت و نظريه اي ساختاري ارائه كرد كه گرچه ملهم از تجربياتش در امريكاي لاتين و آشنايي مستقيمش با نظريه ي ريشه نگر فرووابستگي بود ولي كوشش داشت متغيرهاي غيراقتصادي را نيز منظور سازد و در مورد هر دو دسته دولت هاي سرمايه داري و سوسياليست كاربست پذير باشد. گالتونگ در بررسي پويش هاي امپرياليسم كه نابرابري شديد درون و ميان كشورها را تداوم مي بخشند از ماركس و لنين فاصله مي گيرد و مدعي مي شود كه امپرياليسم تنها رابطه اي اقتصادي مبتني بر نياز ذاتي سرمايه داري به گسترش يابي نيست. امپرياليسم نوعي رابطه ي ساختاري سلطه است كه داراي وجوه سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و ارتباطاتي است. درست مانند خشونت كه محدود به شكل هاي مستقيم تجاوز نيست امپرياليسم هم به استعمار سياسي با استعمار نو اقتصادي محدود نمي شود. كنترل توليد و انتشار اخبار، دسترسي به فناوري هاي پيشرفته ي تسليحاتي، برخورداري از تحصيلات، مشاركت در تصميم گيري ها؛ نابرابري هاي ساختاري در اين زمينه ها و زمينه هاي مرتبط با آن ها نيز وجوه ديگري از امپرياليسم به منزله ي پديده اي چند بُعدي است.
مطابق استدلال گالتونگ، جهان را مي توان به كشورهاي مركز و كشورهاي پيرامون تقسيم كرد و در داخل كشورها نيز مركز و پيرامون وجود دارد. اين تقسيم بندي داخلي براي حفظ ساختار امپرياليسم اهميت قاطع دارد. امپرياليسم طبق تعريف گالتونگ «نظامي [است] كه جمع ها را مي شكند و برخي بخش ها را با هم در روابط هماهنگي منافع، و بخش هاي ديگر را در روابط ناهماهنگي منافع يا تعارض منافع قرار مي دهند (Galtung 1971:82). وي سپس ادعا مي كند كه گرچه بين كشورهاي مركز و پيرامون ناهماهنگي منافع وجود دارد ولي بازتوليد رابطه ي مركز -پيرامون در داخل كشورها مانع از ريشه كن شدن آن مي شود. بين مركز و پيرامونِ داخل كشورهاي پيرامون نابرابري شديدتر است تا بين مركز و پيرامونِ داخل كشورهاي مركز، به گونه اي كه ساکنان پيرامونِ مركز اغلب در نمي يابند كه موقعيت ساختاري شان با همگنان شان در پيرامون يكسان است. در نتيجه، به دشواري مي توان براي مبارزه با هماهنگي منافع موجود ميان مركزِ كشورهاي مركز و مركزِ كشورهاي پيرامون، بين پيرامون ها اتحاد برقرار كرد. در عين حال، سازو كارهاي امپرياليسم تضمين مي كند كه همواره بين كشورهاي مركز و پيرامون سلسله مراتبي وجود خواهد داشت زيرا مركزِ پيرامون «تنها نقش تسمه نقاله اي را (مثلاً در قالب شركت هاي تجاري، شركت هاي مبادله گر) دارد كه ارزش (مثلاً مواد خام) را روانه ي كشور مركز مي سازد»(Galtung 1971:83). گالتونگ از ميان سازو كارهاي امپرياليسم دو تا را واجد اهميت خاص مي داند.
نخست، به گفته ي او مناسبات تعاملي عمومي بين مركز و پيرامون تضمين مي كند كه هر چند ظاهراً هر دو طرف از تعامل بهره مي برند ولي بهره ي آن ها نمي تواند برابر باشد. بدين ترتيب، گرچه شايد كشور پيراموني با صدور مواد خام خود منابع مالي دريافت كند ولي كشور مركز ارزش فرآوري مواد خام و تبديل آن به كالاهاي مصنوع گران قيمت تر را كه به پيرامون صادر مي شود به جيب مي زند. گالتونگ مدعي است كه مركز با تبديل «طبيعت» به «صورت»، تمامي اثرات ضريب صنعتي شدن را كه با فرآوري مواد خام ملازم است نصيب خود مي سازد. دوم، به گفته ي او، مناسبات تعاملي عمودي در دل نوعي ساختار تعامل فئودالي جهان گير صورت مي گيرد كه چهار ويژگي پايدار دارد:
1. تعامل ميان مركز و پيرامون، عمودي است؛
2. تعاملي ميان پيرامون و پيرامون، وجود ندارد؛
3. تعامل چند جانبه اي كه متضمن هر سه باشد وجود ندارد؛
4. تعامل با جهان خارج در انحصار مركز است و همين، سطح بالاي تمركز كالا از هر كشور پيرامون به معدودي كشور مركز را توضيح مي دهد.
به روشني پيداست كه نظريه ي ساختاري گالتونگ درباره ي امپرياليسم نقاط اشتراك فراواني با تفسيرهاي درست كيشانه تر ماركسيست-لنينيستي دارد ولي به مراتب كم تر از آن ها اقتصادباورانه، و در عين حال بسيار انتزاعي تر است. اين نظريه در سال 1971 بيش تر حكم طرحي پژوهشي را داشت تا يك مدل نظري كامل. در عين حال معلوم نبود كه پذيرش اين نظريه به چه تجويزاتي راه مي برد. گالتونگ در مقام يك صلح طلب از پيشنهادهاي تندروان براي دست زدن به انقلابي خشونت بار ناراحت و مضطرب بود. در هر حال او مي گفت برقراري سوسياليسم در داخل كشورهاي خاص نمي تواند تضميني براي پايان يافتن امپرياليسم و خشونت ساختاري باشد زيرا امپرياليسم مي تواند شكل هاي بسياري پيدا كند و چين و شوروي هم مانند ايالات متحده براي حفظ اين ساختار مقصر و قابل سرزنش هستند. تجويزات گالتونگ اساساً سلبي و به صورت انكار نظريه ي درست كيشانه ي نوسازي كه به موجب آن پيرامون بايد پا جاي پاي مركز گذارد و نيز انكار نسخه هاي خشونت باري بود كه براي ترويج انقلاب در كشورهاي خاص به اميد الهام بخشي آن ها براي دگرگوني كلي تر نظام بين الملل پيچيده مي شد.
گرچه گالتونگ از اين نظريه ي ساختاري امپرياليسم براي اصرار بر غيرفئودالي كردن ساختارهاي حافظ خشونت ساختاري مثلاً از طريق توسعه ي خوداتكايي بيش تر در پيرامون و ترويج ارتباطات و همكاري فزون تر ميان پيرامون هاي موجود در دل پيرامون جهاني بهره مي گرفت، برخي از محققان در اعتبار خود اين نظريه ترديد روا داشته اند. نظريه ي ياد شده دو ضعف اساسي دارد. نخست، به رغم پاي بندي مستمر گالتونگ به روش ها و آرمان هاي علوم اجتماعي، استنتاج فرضيه هايي از اين مدل كه بتوان آن ها را با شواهد تجربي محك زد بسيار دشوار است. فقط برخي گزاره ها اظهار مي شود بي آن كه اصل قرار گيرد و گالتونيک برخي اصطلاحات کليدي مورد استفاده ي خود مانند «منافع» را نيز آن اندازه مشخص نمي سازد كه بتوان فرضيه هاي حاوي اين اصطلاحات را با شواهد محك زد.
افزون بر اين ها، كريس براون نقد گالتونگ بر ماركسيسم ساده انديشانه مي داند و معتقد است مدل ساختاري او چيزي بيش از تعميم شكل هاي خاصي از امپرياليسم حاكم در سده ي نوزدهم نيست (Brown 1981). در اين مدل جاي هرگونه تصوري درباره ي دگرگوني تاريخي خالي است و هيچ گونه تصوري درباره ي نقش بازيگران خواه در تداوم بخشيدن به ساختار يا دگرگون ساختن آن وجود ندارد. برخلاف آثار باريك بينانه تر گيدنز و وِنت كه در همين دانشنامه مورد بررسي قرار داده ايم گالتون به جبر ساختاري اعتقاد دارد ولي تحليلي كه درباره ي ريشه هاي خود ساختار به دست مي دهد بسيار اجمالي و سردستي است.
در سال هاي اخيرتر گالتونگ تلاشي براي پاسخ گويي اسلوب مند به منتقدانش به عمل نياورده است. گر چه مدل پايه ي او هنوز هم به مثابه يك ابزار آموزشي كارساز است ولي ديگر «نظريه پردازان نظام هاي جهاني» مانند امانوئل والرشتاين آن را پرو بال داده و منقح ساخته اند (ـــ نظريه ي نظام هاي جهاني). در عوض خود گالتونگ تلاش هايش را به بررسي ريشه هاي خشونت مستقيم در جوامع و تمدن هايي كه ساختاري خشونت آلود دارند اختصاص داده است. او بين دو نوع ساختار اجتماعي-«الف» و «ب»-تفاوتي اساسي قائل است. ساختار الف نوعاً متعلق به جوامع صنعتي غرب است كه ديوان سالاري هاي گسترده، شركت هاي بزرگ و علقه هاي چند پاره ي اجتماعي دارند. در چنين جوامعي انسان ها با يكديگر و با خودشان بيگانه اند. آن ها به جاي پيوندهاي خوني در چارچوب قرار داد «با حفظ فاصله ي قابل ملاحظه با هم» عمل مي كنند. در مقابل اين دُژستان يا سرزمين زشتي و نگون بختي، گالتونگ ساختارها و جوامع نوع «ب» را تصور مي كند (زيرا در واقعيت وجود ندارند) كه فاقد سرچشمه هاي خشونت ساختاري و بيگانگي هستند. در چنين جوامعي انسان ها با هم فاصله ي اندكي دارند و به جاي تعهدات قرارداد حقوقي با تعهدات خانوادگي و اخلاقي به هم جوش خورده اند. اين گونه جوامع، كوچك و خوداتكا هستند، تقسيم كار چنداني در آن ها مشاهده نمي شود و نيازهاي اعضاي شان را به همبستگي و مشاركت در زندگي اجتماعي برآورده مي سازند. درست است كه اين دسته از جوامع از نظر مادي ثروتمند نيستند ولي گالتونگ فرهنگ مصرفي غرب را متضمن هزينه هاي «توسعه يافتگي مفرط» مي داند كه به صورت زوال محيط زيست جلوه گر مي شود.
بي گمان او اذعان دارد كه همه ي جوامع دربردارنده ي عناصري از هر دو گونه ساختار الف و ب هستند و در پي آن هستند كه ببيند عدم توازن نامتقارن ميان آن ها در جوامع صنعتي نو چه نتايجي در بردارد. گالتونگ در كتاب جهان هاي راستين: ديدگاهي فرامرزي(1980) طرح كاملي پروژه ي رهايي بخشي را ترسيم كرد كه تقويت ارزش هاي نوع «ب» را در جهاني كه هرچه بيش تر در كام ساختارهاي اجتماعي نوع «الف» فرو مي رود تسهيل مي كرد. اگر خواهان اجراي پروژه ي ترويج «صلح ايجابي» در سطح جهان هستيم بايد از شيوه هاي توليد سرمايه داري فاصله بگيريم، امپراتوري ها را فروبشكنيم و از شكل هاي سرزميني سازمان سياسي فراتر رويم. گالتونگ بار ديگر با الهام گرفتن از صلح باوري گاندي و نيز اقتباس عناصري از ليبراليسم و ماركسيسم، خوانندگان خود را ترغيب مي كند كه از متهم ساختن افراد و دولت هاي خاص به دليل تباهي هاي اجتماعي خودشان بپرهيزند و نگاه شان را بيش تر متوجه ساختارهاي اجتاعي شالوده ساز آن ها كنند. پيتر لاولر در تحليل عالي خود از زندگي و آثار گالتونگ نظرات وي را درباره ي پژوهش صلح در دهه ي 1980 چنين جمع بندي مي كند:
1. به رغم وجود تنگناهاي ساختاري، صلح را بايد به ديده ي يك فرايند نگريست. تلاش هاي جاري براي تحقيق آينده هاي مرجّح، بخشي از يك جريان تاريخي است نه نماينده ي نقطه عطفي در شرف وقوع و برجسته.
2. بايد نوعي آگاهي جهاني را ترويج كنيم كه بيانگر سرسپردگي به تمامي بشريت باشد و در عين حال اولويت نيازمندترين انسان ها را نيز به رسميت شناسد.
3. تمامي سطوح اقدام، موضوعيت دارند.
4. جنبش صلح بايد از ايجاد تقسيمات جديد و عمودي كار دوري جويد-بايد ضمن بازشناسي توانايي ها و فرصت ها آن ها را به قالب قدرت با اعتيار يا هر دو درنياوريم.
5. هم راهبردهاي بازيگرنگر موضوعيت دارند و هم راهبردهاي ساختارنگر.
6. اقدام صلح بايد خودجوش باشد.
(Lawler 1995:185-6)
اما بررسي لاولر درباره ي مسير آثار گالتونگ زبان شديداً انتقاد آميزي درباره آثار جديدتر وي دارد كه چندان بيش از ترويج مضامين صلح طلبي بودايي و جايگزين سازي ارزش هاي الف به جاي آرمان ها و ساختارهاي اجتماعي ب نيستند و اين به زحمت مي تواند راه كارآمدي براي دگرگوني جهان باشد! لاولر دو مشكل عمده را مشخص مي سازد كه الهام گيرندگان از آثار پرحجم گالتونگ بايد آن ها را برطرف كنند.
نخست، تلاش گالتونگ براي درآميختن علوم اجتماعي يا نوعي جهان نگرش رهايي بخش كامياب نبوده است. مانند جان برتون، تلاش گالتونگ براي توجيه فهرست خودش از «نيازهاي» انسان بر اساس معيارهاي عيني، به برداشت هاي آرمان گرايانه ي مبهمي درباره ي «سلامت» اجتماعي مي انجامد كه در واقع آن چه را بايد ثابت كرد مسلّم مي گيرند. با جهان اجتماعي به ويژه در مقياس جهاني نمي توان مانند بدن انسان برخورد كرد. همان گونه كه لاولر خاطر نشان مي سازد پژوهش صلح گالتونگ «فرض را بر امكان انجام اصلاحات تحت هدايت ارزش هايي مي گذارد كه از قرار معلوم بازتاب منافع جهان شمول اعضاي آن جامعه است»(Lawler 1995:224). عبارت كليدي در اين جا همان از قرار معلوم است. در اغلب قريب به اتفاق موارد گالتونگ ارزش هاي خودش را به شكلي نابجا وارد تحليلي مي كند كه از خشونت ساختاري به دست مي دهد و دقيقاً دچار همان گونه جزم انديشي مي شود كه در ديگران محكوم مي شمارد. در نتيجه، گالتونگ را مي توان روي طيف ايدئولوژي در نقطه ي مقابل انديشمندي چون كِنِت والتس جاي داد. نقاط قوت هر يك از اين دو نفر، نقاط ضعف ديگري است. «تأكيد بيش از اندازه بر تمايز و خاص بودن حوزه ي بين المللي جاي خود را به پذيرش بي چون و چراي كل نگري نظريه ي سيستم ها داده بود كه خودش لفافه اي براي نوعي جهان ميهني اخلاقي طردشده از گفتمان بود»(Lawler 1995:227).
دوم، آثار گالتونگ اين پرسش را به ميان مي كشد كه چه كنشگراني مي توانند يا بايد درگير فرايند اصلاح جهان شوند؟ اگر درجه ي خشونت ساختاري چنان بالا و غلبه ناپذير باشد كه گالتونگ مي گويد پس بعيد است كه با اتكا به آيين بودا بتوان مانع رسيدن به دُژستان شد. از سوي ديگر، اگر بايد عاملان تغيير در جهت مطلوب ارزش هاي نوع «ب» را مشخص سازيم يا به وجود آوريم/توانمند سازيم پس ناچاريم پيشنهادهاي به مراتب ملموس تري براي اصلاحات عرضه كنيم. اين پيشنهادها بايد بر اين اساس كه ريشه در ارزش هاي غربي همگانيت و تلاش براي آشتي دادن آزادي و برابري دارند توجيه شوند.
در مقام جمع بندي بايد گفت آثار يوهان گالتونگ همچنان الهام بخش و نيز محدودكننده ي توان پژوهش هاي صلح در پايان سده ي بيستم است. بسياري از انديشه هاي او به ويژه مفهوم «خشونت ساختاري» و «امپرياليسم ساختاري» همچنان نقش عمده اي در اين حوزه دارد و گالتونگ پرسش هاي مهمي را مطرح ساخته است كه ديگران بايد براي پاسخ گويي بدان ها بكوشند. اما اگر از اعتراف به محدوديت هاي علوم اجتماعي در زمينه ي به دست دادن توجيهي براي ارزش ها و منافعي سرباز زنيم كه دفاع از آن ها مبناي منطقي پژوهش هاي صلح را تشكيل مي دهد در اين صورت نمي توانيم همين انديشه ها را به هم به شكل ثمربخشي پي بگيريم.
ـــ برتون؛ والتس؛ والترشتاين؛ ونت
-1971 A structural theory of imperialism,Journal of peace Research 8;81-94.
-1981 A structural theory of imperialism:10 years later,Millennium:Journal of International Studies 9:181-96.
-1977-1988a Esays in Methodology,Copenhagen,Christian Ejlers:Methodology and Ideology (Volume 1),papers on Methodology (Volume 2),1979,Methodology and Development (Volume 3),1988a.
-1975-1988b Essays in peace Rsearch,Copennhagen,Christian Ejlers,Peace,Research,Education,Action (Volume 1),1975,peace ,War and Defence (Volume 2),Peace and Social Structure (Volume3) 1978,Peace and World Structure (Volume 4),1980,Peace Problems: Some Case Studies (Volume 6),1988b.
-1980 The True worlds:A Transnational perspective New York,The Free press.
-1984 There are Alternatives! Four Roads to peace and Security,Nottingham,Spokesman Books.
-1985 Twenty-five years of peace research: ten challenges and some responses',Journal of peace Research 22:141-58.
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390
يونان گالتونگ در 1930 در يكي از خانواده هاي طبقه ي بالاي نروژ چشم به جهان گشود. پدرش پزشك بود و از همان سال هاي آغازين باليدن يوهان، الگوي مهمي براي او به شمار مي رفت كه انواع مهارت ها را با پاي بندي به درمان انسان ها يك جا در خود گرد آورده بود گالتونگ نيز اين ويژگي ها را از پدرش كسب كرد و كوشيد تا آن ها را در آثارش بازآفريني كند. او از سال هاي تحصيل در مدرسه لذت چنداني نبرد و همواره احساس مي كرد كه درس هاي خشك مدرسه پرو بال روحش را بسته است. در جريان جنگ جهاني دوم، آلمان ها پدر گالتونگ را روانه ي اردوگاه كار اجباري كردند، البته پدر از اين تجربه جان به در برد. گالتونگ پس از جنگ به يك صلح طلب (ـــ صلح باوري) پرو پا قرص مبدل شد و به دليل سرباز زدن از انجام خدمت سربازي در ارتش نروژ در 1951 به عنوان يك فرمان شكن وجداني در اسلو به زندان افتاد. با اين كه پدر و مادرش مي خواستند گالتونگ پيشه ي پدر را ادامه دهد و پزشك شود ولي او از كسب تخصص در اين رشته امتناع كرد و به جاي آن به تحصيل جامعه شناسي، رياضيات و فلسفه در دو دانشكده ي مختلف پرداخت. گالتونگ به ويژه ملهم از اخلاق صلح طلبي گاندي بود و از همان نخستين سال ها به انتشار مقالاتي در مجلات و روزنامه ها پرداخت. در 1958 براي مدتي به ايالات متحده رفت و در مقام استاديار رشته ي جامعه شناسي در دانشگاه كلمبياي نيويورك به كار مشغول شد ولي در 1960 به اسلو نيويورك به كار مشغول شد ولي در 1960 به اسلو بازگشت. وي در تشكيل مؤسسه ي پژوهش هاي بين المللي صلح، كه بيش تر آثار او را طي سه سال گذشته منتشر ساخته است، نقشي كليدي است. گالتونگ در 1964 به راه اندازي نشريه ي پژوهش هاي صلح نيز كمك كرد و به مدت ده سال سردبير آن بود. وي در تعدادي از كشورها از جمله برخي از كشورهاي امريكاي لاتين و ژاپن به تدريس پرداخته و در حال حاضر استاد بررسي هاي صلح در دانشگاه هاوايي است. او نخستين دوره ي كارشناسي ارشد بررسي هاي صلح را در دانشگاه هاوايي به راه انداخت و در 1987 به دليل فعاليت هايش در اين حوزه جايزه ي معاش پسنديده را دريافت كرد.
بيش تر ما از صلح برداشتي شهودي و منفي به صورت نبود جنگ يا درگيري مسلحانه داريم. براي نمونه، در سراسر دوران جنگ سرد ميان ايالات متحده و اتحاد شوروي، حاميان انديشه ي بازدارندگي هسته اي و شرايط نابودي قطعي متقابل، آن ها را حافظ «صلح» ميان ابرقدرت ها مي دانستند. گالتونگ نيز در برداشت خود از صلح، آن را به منزله ي نقطه ي مقابل خشونت تعريف مي كند ولي تصور او از خشونت (و بنابراين صلح) به كاربرد مشهود زور ميان انسان ها محدود نمي شود بلكه «هر چيز قابل اجتنابي كه مانع خودشكوفايي انسان شود» را هم در بر مي گيرد (Galtung 1988b:272). تصور گالتونگ از خودشكوفايي نيز مبتني بر ارضاي نيازهاي اساسي بشر اعم از نيازهاي بدني، زيست محيطي، اقتصادي و حتي معنوي است. بر اين اساس، انديشه ي «خشونت ساختاري» او به مراتب فراخ تر از برداشت متعارف بيش تر محققان در بررسي هاي انگليسي- امريكايي روابط بين الملل است كه حول جنگ و كاربرد مستقيم نيروي مسلح فيزيكي بين دولت ها دور مي زند.
وانگهي، گالتونگ نه تنها برداشت گسترده تري دارد بلكه به تاثيرات خشونت ساختاري بر قربانيان آن نيز عنايت دارد. در اين چارچوب او ميان چهار نوع خشونت در سياست جهان فرق مي گذارد. نخست، خشونت «قديمي» مطرح در نوشته هاي مرسوم را داريم كه به ايجاد عمدي درد مثلاً در جنگ، شكنجه يا مجازات هاي غيرانساني و اهانت بار اشاره دارد. دوم، گالتونگ «بينوايي» را به معني محروميت از نيازهاي مادي اساسي در زمينه ي سرپناه، پوشاك، خوراك و آب مي گيرد. سوم، «سركوب» اشاره به از دست دادن آزادي هاي انساني براي انتخاب عقايد و اظهار علني آن ها دارد. سرانجام، گالتونگ از «بيگانگي» به مثابه نوعي خشونت ساختاري بر ضد هويت انسان و نيازهاي غير مادي وي براي همبستگي و رابطه با ديگران ياد مي كند. خشونت ساختاري ناظر بر دومين، سومين و چهارمين نوع خشونت است. از ديد گالتونگ چنين خشونتي لازم نيست مشهود باشد و بين اعمال كننده ي خشونت و قرباني عملي شود بلكه ممكن است در دل نظم اجتماعي يا ساختار سياسي و اقتصادي مستتر باشد. از آن جا كه خشونت ساختاري، امري ضروري نيست گالتونگ هدف پژوهش صلح را شناخت نحوه ي عملكرد آن به منظور ريشه كني نهايي اش مي داند.
گالتونگ در نتيجه ي مستقيم توجه به خشونت ساختاري، شيوه هاي حفظ و تداوم چنين خشونتي در درون و ميان دولت ها توسط ساختارهاي اجتماعي را به بررسي گذاشت. وي در 1971 نتايج تحليل خود را درباره ي امپرياليسم منتشر ساخت و نظريه اي ساختاري ارائه كرد كه گرچه ملهم از تجربياتش در امريكاي لاتين و آشنايي مستقيمش با نظريه ي ريشه نگر فرووابستگي بود ولي كوشش داشت متغيرهاي غيراقتصادي را نيز منظور سازد و در مورد هر دو دسته دولت هاي سرمايه داري و سوسياليست كاربست پذير باشد. گالتونگ در بررسي پويش هاي امپرياليسم كه نابرابري شديد درون و ميان كشورها را تداوم مي بخشند از ماركس و لنين فاصله مي گيرد و مدعي مي شود كه امپرياليسم تنها رابطه اي اقتصادي مبتني بر نياز ذاتي سرمايه داري به گسترش يابي نيست. امپرياليسم نوعي رابطه ي ساختاري سلطه است كه داراي وجوه سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و ارتباطاتي است. درست مانند خشونت كه محدود به شكل هاي مستقيم تجاوز نيست امپرياليسم هم به استعمار سياسي با استعمار نو اقتصادي محدود نمي شود. كنترل توليد و انتشار اخبار، دسترسي به فناوري هاي پيشرفته ي تسليحاتي، برخورداري از تحصيلات، مشاركت در تصميم گيري ها؛ نابرابري هاي ساختاري در اين زمينه ها و زمينه هاي مرتبط با آن ها نيز وجوه ديگري از امپرياليسم به منزله ي پديده اي چند بُعدي است.
مطابق استدلال گالتونگ، جهان را مي توان به كشورهاي مركز و كشورهاي پيرامون تقسيم كرد و در داخل كشورها نيز مركز و پيرامون وجود دارد. اين تقسيم بندي داخلي براي حفظ ساختار امپرياليسم اهميت قاطع دارد. امپرياليسم طبق تعريف گالتونگ «نظامي [است] كه جمع ها را مي شكند و برخي بخش ها را با هم در روابط هماهنگي منافع، و بخش هاي ديگر را در روابط ناهماهنگي منافع يا تعارض منافع قرار مي دهند (Galtung 1971:82). وي سپس ادعا مي كند كه گرچه بين كشورهاي مركز و پيرامون ناهماهنگي منافع وجود دارد ولي بازتوليد رابطه ي مركز -پيرامون در داخل كشورها مانع از ريشه كن شدن آن مي شود. بين مركز و پيرامونِ داخل كشورهاي پيرامون نابرابري شديدتر است تا بين مركز و پيرامونِ داخل كشورهاي مركز، به گونه اي كه ساکنان پيرامونِ مركز اغلب در نمي يابند كه موقعيت ساختاري شان با همگنان شان در پيرامون يكسان است. در نتيجه، به دشواري مي توان براي مبارزه با هماهنگي منافع موجود ميان مركزِ كشورهاي مركز و مركزِ كشورهاي پيرامون، بين پيرامون ها اتحاد برقرار كرد. در عين حال، سازو كارهاي امپرياليسم تضمين مي كند كه همواره بين كشورهاي مركز و پيرامون سلسله مراتبي وجود خواهد داشت زيرا مركزِ پيرامون «تنها نقش تسمه نقاله اي را (مثلاً در قالب شركت هاي تجاري، شركت هاي مبادله گر) دارد كه ارزش (مثلاً مواد خام) را روانه ي كشور مركز مي سازد»(Galtung 1971:83). گالتونگ از ميان سازو كارهاي امپرياليسم دو تا را واجد اهميت خاص مي داند.
نخست، به گفته ي او مناسبات تعاملي عمومي بين مركز و پيرامون تضمين مي كند كه هر چند ظاهراً هر دو طرف از تعامل بهره مي برند ولي بهره ي آن ها نمي تواند برابر باشد. بدين ترتيب، گرچه شايد كشور پيراموني با صدور مواد خام خود منابع مالي دريافت كند ولي كشور مركز ارزش فرآوري مواد خام و تبديل آن به كالاهاي مصنوع گران قيمت تر را كه به پيرامون صادر مي شود به جيب مي زند. گالتونگ مدعي است كه مركز با تبديل «طبيعت» به «صورت»، تمامي اثرات ضريب صنعتي شدن را كه با فرآوري مواد خام ملازم است نصيب خود مي سازد. دوم، به گفته ي او، مناسبات تعاملي عمودي در دل نوعي ساختار تعامل فئودالي جهان گير صورت مي گيرد كه چهار ويژگي پايدار دارد:
1. تعامل ميان مركز و پيرامون، عمودي است؛
2. تعاملي ميان پيرامون و پيرامون، وجود ندارد؛
3. تعامل چند جانبه اي كه متضمن هر سه باشد وجود ندارد؛
4. تعامل با جهان خارج در انحصار مركز است و همين، سطح بالاي تمركز كالا از هر كشور پيرامون به معدودي كشور مركز را توضيح مي دهد.
به روشني پيداست كه نظريه ي ساختاري گالتونگ درباره ي امپرياليسم نقاط اشتراك فراواني با تفسيرهاي درست كيشانه تر ماركسيست-لنينيستي دارد ولي به مراتب كم تر از آن ها اقتصادباورانه، و در عين حال بسيار انتزاعي تر است. اين نظريه در سال 1971 بيش تر حكم طرحي پژوهشي را داشت تا يك مدل نظري كامل. در عين حال معلوم نبود كه پذيرش اين نظريه به چه تجويزاتي راه مي برد. گالتونگ در مقام يك صلح طلب از پيشنهادهاي تندروان براي دست زدن به انقلابي خشونت بار ناراحت و مضطرب بود. در هر حال او مي گفت برقراري سوسياليسم در داخل كشورهاي خاص نمي تواند تضميني براي پايان يافتن امپرياليسم و خشونت ساختاري باشد زيرا امپرياليسم مي تواند شكل هاي بسياري پيدا كند و چين و شوروي هم مانند ايالات متحده براي حفظ اين ساختار مقصر و قابل سرزنش هستند. تجويزات گالتونگ اساساً سلبي و به صورت انكار نظريه ي درست كيشانه ي نوسازي كه به موجب آن پيرامون بايد پا جاي پاي مركز گذارد و نيز انكار نسخه هاي خشونت باري بود كه براي ترويج انقلاب در كشورهاي خاص به اميد الهام بخشي آن ها براي دگرگوني كلي تر نظام بين الملل پيچيده مي شد.
گرچه گالتونگ از اين نظريه ي ساختاري امپرياليسم براي اصرار بر غيرفئودالي كردن ساختارهاي حافظ خشونت ساختاري مثلاً از طريق توسعه ي خوداتكايي بيش تر در پيرامون و ترويج ارتباطات و همكاري فزون تر ميان پيرامون هاي موجود در دل پيرامون جهاني بهره مي گرفت، برخي از محققان در اعتبار خود اين نظريه ترديد روا داشته اند. نظريه ي ياد شده دو ضعف اساسي دارد. نخست، به رغم پاي بندي مستمر گالتونگ به روش ها و آرمان هاي علوم اجتماعي، استنتاج فرضيه هايي از اين مدل كه بتوان آن ها را با شواهد تجربي محك زد بسيار دشوار است. فقط برخي گزاره ها اظهار مي شود بي آن كه اصل قرار گيرد و گالتونيک برخي اصطلاحات کليدي مورد استفاده ي خود مانند «منافع» را نيز آن اندازه مشخص نمي سازد كه بتوان فرضيه هاي حاوي اين اصطلاحات را با شواهد محك زد.
افزون بر اين ها، كريس براون نقد گالتونگ بر ماركسيسم ساده انديشانه مي داند و معتقد است مدل ساختاري او چيزي بيش از تعميم شكل هاي خاصي از امپرياليسم حاكم در سده ي نوزدهم نيست (Brown 1981). در اين مدل جاي هرگونه تصوري درباره ي دگرگوني تاريخي خالي است و هيچ گونه تصوري درباره ي نقش بازيگران خواه در تداوم بخشيدن به ساختار يا دگرگون ساختن آن وجود ندارد. برخلاف آثار باريك بينانه تر گيدنز و وِنت كه در همين دانشنامه مورد بررسي قرار داده ايم گالتون به جبر ساختاري اعتقاد دارد ولي تحليلي كه درباره ي ريشه هاي خود ساختار به دست مي دهد بسيار اجمالي و سردستي است.
در سال هاي اخيرتر گالتونگ تلاشي براي پاسخ گويي اسلوب مند به منتقدانش به عمل نياورده است. گر چه مدل پايه ي او هنوز هم به مثابه يك ابزار آموزشي كارساز است ولي ديگر «نظريه پردازان نظام هاي جهاني» مانند امانوئل والرشتاين آن را پرو بال داده و منقح ساخته اند (ـــ نظريه ي نظام هاي جهاني). در عوض خود گالتونگ تلاش هايش را به بررسي ريشه هاي خشونت مستقيم در جوامع و تمدن هايي كه ساختاري خشونت آلود دارند اختصاص داده است. او بين دو نوع ساختار اجتماعي-«الف» و «ب»-تفاوتي اساسي قائل است. ساختار الف نوعاً متعلق به جوامع صنعتي غرب است كه ديوان سالاري هاي گسترده، شركت هاي بزرگ و علقه هاي چند پاره ي اجتماعي دارند. در چنين جوامعي انسان ها با يكديگر و با خودشان بيگانه اند. آن ها به جاي پيوندهاي خوني در چارچوب قرار داد «با حفظ فاصله ي قابل ملاحظه با هم» عمل مي كنند. در مقابل اين دُژستان يا سرزمين زشتي و نگون بختي، گالتونگ ساختارها و جوامع نوع «ب» را تصور مي كند (زيرا در واقعيت وجود ندارند) كه فاقد سرچشمه هاي خشونت ساختاري و بيگانگي هستند. در چنين جوامعي انسان ها با هم فاصله ي اندكي دارند و به جاي تعهدات قرارداد حقوقي با تعهدات خانوادگي و اخلاقي به هم جوش خورده اند. اين گونه جوامع، كوچك و خوداتكا هستند، تقسيم كار چنداني در آن ها مشاهده نمي شود و نيازهاي اعضاي شان را به همبستگي و مشاركت در زندگي اجتماعي برآورده مي سازند. درست است كه اين دسته از جوامع از نظر مادي ثروتمند نيستند ولي گالتونگ فرهنگ مصرفي غرب را متضمن هزينه هاي «توسعه يافتگي مفرط» مي داند كه به صورت زوال محيط زيست جلوه گر مي شود.
بي گمان او اذعان دارد كه همه ي جوامع دربردارنده ي عناصري از هر دو گونه ساختار الف و ب هستند و در پي آن هستند كه ببيند عدم توازن نامتقارن ميان آن ها در جوامع صنعتي نو چه نتايجي در بردارد. گالتونگ در كتاب جهان هاي راستين: ديدگاهي فرامرزي(1980) طرح كاملي پروژه ي رهايي بخشي را ترسيم كرد كه تقويت ارزش هاي نوع «ب» را در جهاني كه هرچه بيش تر در كام ساختارهاي اجتماعي نوع «الف» فرو مي رود تسهيل مي كرد. اگر خواهان اجراي پروژه ي ترويج «صلح ايجابي» در سطح جهان هستيم بايد از شيوه هاي توليد سرمايه داري فاصله بگيريم، امپراتوري ها را فروبشكنيم و از شكل هاي سرزميني سازمان سياسي فراتر رويم. گالتونگ بار ديگر با الهام گرفتن از صلح باوري گاندي و نيز اقتباس عناصري از ليبراليسم و ماركسيسم، خوانندگان خود را ترغيب مي كند كه از متهم ساختن افراد و دولت هاي خاص به دليل تباهي هاي اجتماعي خودشان بپرهيزند و نگاه شان را بيش تر متوجه ساختارهاي اجتاعي شالوده ساز آن ها كنند. پيتر لاولر در تحليل عالي خود از زندگي و آثار گالتونگ نظرات وي را درباره ي پژوهش صلح در دهه ي 1980 چنين جمع بندي مي كند:
1. به رغم وجود تنگناهاي ساختاري، صلح را بايد به ديده ي يك فرايند نگريست. تلاش هاي جاري براي تحقيق آينده هاي مرجّح، بخشي از يك جريان تاريخي است نه نماينده ي نقطه عطفي در شرف وقوع و برجسته.
2. بايد نوعي آگاهي جهاني را ترويج كنيم كه بيانگر سرسپردگي به تمامي بشريت باشد و در عين حال اولويت نيازمندترين انسان ها را نيز به رسميت شناسد.
3. تمامي سطوح اقدام، موضوعيت دارند.
4. جنبش صلح بايد از ايجاد تقسيمات جديد و عمودي كار دوري جويد-بايد ضمن بازشناسي توانايي ها و فرصت ها آن ها را به قالب قدرت با اعتيار يا هر دو درنياوريم.
5. هم راهبردهاي بازيگرنگر موضوعيت دارند و هم راهبردهاي ساختارنگر.
6. اقدام صلح بايد خودجوش باشد.
(Lawler 1995:185-6)
اما بررسي لاولر درباره ي مسير آثار گالتونگ زبان شديداً انتقاد آميزي درباره آثار جديدتر وي دارد كه چندان بيش از ترويج مضامين صلح طلبي بودايي و جايگزين سازي ارزش هاي الف به جاي آرمان ها و ساختارهاي اجتماعي ب نيستند و اين به زحمت مي تواند راه كارآمدي براي دگرگوني جهان باشد! لاولر دو مشكل عمده را مشخص مي سازد كه الهام گيرندگان از آثار پرحجم گالتونگ بايد آن ها را برطرف كنند.
نخست، تلاش گالتونگ براي درآميختن علوم اجتماعي يا نوعي جهان نگرش رهايي بخش كامياب نبوده است. مانند جان برتون، تلاش گالتونگ براي توجيه فهرست خودش از «نيازهاي» انسان بر اساس معيارهاي عيني، به برداشت هاي آرمان گرايانه ي مبهمي درباره ي «سلامت» اجتماعي مي انجامد كه در واقع آن چه را بايد ثابت كرد مسلّم مي گيرند. با جهان اجتماعي به ويژه در مقياس جهاني نمي توان مانند بدن انسان برخورد كرد. همان گونه كه لاولر خاطر نشان مي سازد پژوهش صلح گالتونگ «فرض را بر امكان انجام اصلاحات تحت هدايت ارزش هايي مي گذارد كه از قرار معلوم بازتاب منافع جهان شمول اعضاي آن جامعه است»(Lawler 1995:224). عبارت كليدي در اين جا همان از قرار معلوم است. در اغلب قريب به اتفاق موارد گالتونگ ارزش هاي خودش را به شكلي نابجا وارد تحليلي مي كند كه از خشونت ساختاري به دست مي دهد و دقيقاً دچار همان گونه جزم انديشي مي شود كه در ديگران محكوم مي شمارد. در نتيجه، گالتونگ را مي توان روي طيف ايدئولوژي در نقطه ي مقابل انديشمندي چون كِنِت والتس جاي داد. نقاط قوت هر يك از اين دو نفر، نقاط ضعف ديگري است. «تأكيد بيش از اندازه بر تمايز و خاص بودن حوزه ي بين المللي جاي خود را به پذيرش بي چون و چراي كل نگري نظريه ي سيستم ها داده بود كه خودش لفافه اي براي نوعي جهان ميهني اخلاقي طردشده از گفتمان بود»(Lawler 1995:227).
دوم، آثار گالتونگ اين پرسش را به ميان مي كشد كه چه كنشگراني مي توانند يا بايد درگير فرايند اصلاح جهان شوند؟ اگر درجه ي خشونت ساختاري چنان بالا و غلبه ناپذير باشد كه گالتونگ مي گويد پس بعيد است كه با اتكا به آيين بودا بتوان مانع رسيدن به دُژستان شد. از سوي ديگر، اگر بايد عاملان تغيير در جهت مطلوب ارزش هاي نوع «ب» را مشخص سازيم يا به وجود آوريم/توانمند سازيم پس ناچاريم پيشنهادهاي به مراتب ملموس تري براي اصلاحات عرضه كنيم. اين پيشنهادها بايد بر اين اساس كه ريشه در ارزش هاي غربي همگانيت و تلاش براي آشتي دادن آزادي و برابري دارند توجيه شوند.
در مقام جمع بندي بايد گفت آثار يوهان گالتونگ همچنان الهام بخش و نيز محدودكننده ي توان پژوهش هاي صلح در پايان سده ي بيستم است. بسياري از انديشه هاي او به ويژه مفهوم «خشونت ساختاري» و «امپرياليسم ساختاري» همچنان نقش عمده اي در اين حوزه دارد و گالتونگ پرسش هاي مهمي را مطرح ساخته است كه ديگران بايد براي پاسخ گويي بدان ها بكوشند. اما اگر از اعتراف به محدوديت هاي علوم اجتماعي در زمينه ي به دست دادن توجيهي براي ارزش ها و منافعي سرباز زنيم كه دفاع از آن ها مبناي منطقي پژوهش هاي صلح را تشكيل مي دهد در اين صورت نمي توانيم همين انديشه ها را به هم به شكل ثمربخشي پي بگيريم.
ـــ برتون؛ والتس؛ والترشتاين؛ ونت
مهم ترين آثار گالتونگ
-1964 A structural theory of aggression Journal of peace Rsearch 1;95-119.-1971 A structural theory of imperialism,Journal of peace Research 8;81-94.
-1981 A structural theory of imperialism:10 years later,Millennium:Journal of International Studies 9:181-96.
-1977-1988a Esays in Methodology,Copenhagen,Christian Ejlers:Methodology and Ideology (Volume 1),papers on Methodology (Volume 2),1979,Methodology and Development (Volume 3),1988a.
-1975-1988b Essays in peace Rsearch,Copennhagen,Christian Ejlers,Peace,Research,Education,Action (Volume 1),1975,peace ,War and Defence (Volume 2),Peace and Social Structure (Volume3) 1978,Peace and World Structure (Volume 4),1980,Peace Problems: Some Case Studies (Volume 6),1988b.
-1980 The True worlds:A Transnational perspective New York,The Free press.
-1984 There are Alternatives! Four Roads to peace and Security,Nottingham,Spokesman Books.
-1985 Twenty-five years of peace research: ten challenges and some responses',Journal of peace Research 22:141-58.
خواندني هاي پيشنهادي
-1981 Brown,Chris,Galtung and the Marxists on imperialism:answers versus questions.,
Millennium:Journal of International Studies 10: 220-8.
-1980 Holm,Hans Henrik and Rudeng,Erik Social Science For what?Festschrift for Johann Galtung,Oslo,Universitetsforlaget.
-1995 Lawler,Peter,A Question of Values:Johan Galtung's peace Research,Boulder,Colorado,Lynne Reinner.
اين كتاب حاوي كتاب شناسي جامعي از آثار يوهان گالتونگ است.
-1993 Neufeld,Beverly,The Marginalization of Peace research,Millennium Journal of International Studies 22;165-84.
مارتين گريفيتس
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390