مترجم: عليرضا طيب
پروژه ي انترناسيوناليسم ليبرال، دگرگون ساختن روابط بين الملل به گونه اي است كه با مدل هاي صلح، آزادي و شكوفايي كه بنا به ادعا در مردم سالاري هاي ليبرال و قانوني مانند ايالات متحده و اروپاي غربي وجود دارد سازگار شود. رابرت كيئن بين سه نوع انترناسيوناليسم ليبرال فرق مي گذارد كه هر سه آن ها را مي توان در انديشه و ديپلماسي وودرو ويلسون سراغ گرفت. ليبراليسم تجاري با اين اعتقاد كه وابستگي متقابل اقتصادي ميان دولت ها از انگيزه هاي توسل به زور خواهد كاست و هزينه هاي آن را بالا خواهد برد و به ترويج تجارت و مبادلات بازرگاني در دو سوي مرزهاي دولت ها همت مي گمارد. بر اساس اين شاخه از آموزه ليبراليسم، تقسيمات سرزميني ميان دولت ها لزوماً موجب درگيري نخواهد شد مشروط بر آن كه رابطه ي ميان كنترل سرزمين و قدرت را قطع كنيم. ليبراليسم جمهوري خواه از گسترش مردم سالاري ميان دولت ها هواداري مي كند تا حكومت ها در برابر شهروندان خود پاسخ گو باشند و ترويج سياست هايي كه حافظ منافع نخبگان اقتصادي و نظامي است براي شان دشوار شود. در دهه ي 1990 بحث گسترده اي در اين باره درگرفت كه مردم سالاري ها چه اندازه صلح جوتر از دولت هاي غيرمردم سالارند و براي پيوند ادعايي موجود ميان سرشت داخلي دولت ها و سياست هاي خارجي شان چه دلايلي وجود دارد. سرانجام، ليبراليسم نظم بخش در پي ترويج حكومت قانون در روابط بين الملل، و نيز ايجاد سازمان ها و رويّه هايي است كه معماي امنيت را در ميان دولت ها ملايم تر سازند. اين به اصلاح اقتدارگريزي بين المللي و كاهش انگيزه هاي دولت ها براي مبادرت به رفتارهايي كمك خواهد كرد كه منافع كوتاه مدت آن ها را برتر از مصلحت جمعي جامعه ي دولت ها قرار مي دهد (keohane 1990). با برگشتن به عقب و نگاه به تجربه ي ويلسون در جريان جنگ جهاني اول و پس از آن، ليبرال هاي معاصر بهتر از ليبرال هاي زمانه ي او مي تواند امكان پذيري تمامي اين شكل هاي انترناسيوناليسم ليبرال را به ارزيابي گذارند.
وودرو ويلسون در دسامبر 1856 در شهرك استانتون در ويرجينيا چشم به جهان گشود. پدرش از روحانيان كليساي پرسبيتري بود. اندكي پس از تولد ويلسون خانواده ي او به جورجيا و سپس در 1870 به كاروليناي جنوبي نقل مكان كردند. خود ويلسون در 1873 به كليسا پيوست و در 1875 در كالج نيوجرسي (كه اكنون به دانشگاه پرينستون تبديل شده است) براي تحصيل در رشته ي تاريخ و ادبيات كهن ثبت نام كرد. پس از آن در دانشگاه ويرجينيا به تحصيل در رشته ي حقوق پرداخت و در 1880 دفتر وكالت خود را در آتلانتا گشود. اما كسب و كارش آن طور كه خودش اميد داشت نگرفت و در 1883 براي شروع حرفه ي آموزگاري در دانشگاه جان هاپكينز نام نويسي كرد. در همين دانشگاه بود كه نخستين کتابش با عنوان حكومت متكي بر كنگره را نوشت و در 1886 براي آن مدرک دكترا دريافت كرد. ويلسون كتاب دوم خودش را به نام دولت در 1886 منتشر ساخت و چهار سال بعد در مقام استاد در دانشگاه پرينستون به كار مشغول شد و تا 1910 در همان دانشگاه ماند. وي در مقام يكي از اساتيد جوان علوم سياسي به سرعت نردبان ترقي را طي كرد و در 1902 به رياست دانشگاه پرينستون رسيد. در سراسر اين دوره، ويلسون يك مسيحي سرسپرده بود كه به طور منظم در مراسم مذهبي شرکت مي جست و هر روز انجيل مي خواند.
ويلسون در 1911 فرماندار ايالات نيوجرسي شد و دست به سلسله اصلاحاتي زد كه كامياب شدن آن ها وي را در 1912 به كاخ سفيد رساند. در مقام فرماندار، نيوجرسي را از ايالتي نسبتاً محافظه كار به ايالتي پيشرو مبدل ساخت. دولت ويلسون همچون قهرمان مردم سالاري با تصويب قوانين تازه اي انتخابات اوليه ي مجلس قانون گذاري را مبتني بر رأي مستقيم مردم ساخت، تسهيلات عمومي را تحت مقررات دولتي درآورد، قوانيني براي مبارزه با تشكيل انحصارات صنعتي به تصويب رساند و نظام آموزش و پرورش دولتي را اصلاح كرد. شور و تصعبي كه وي در مبارزه به نفع آن چه خودش «آزادي تازه» در سطح ملي مي خواند نشان مي داد سبب شد كه در مبارزات انتخاباتي سال 1912 به رياست جمهوري دست يابد. پس از انتخاب، دست به اجراي برنامه ي ملي اصلاحات زد. تحت رهبري او حكومت در اكتبر 1913 قانون آندروود را به تصويب رساند كه تعرفه هاي واردات را از حدود 40 درصد به 25 درصد كاهش داد و فهرست كالاهايي را كه مي شد بدون تعرفه وارد كرد گسترش داد. از اين گذشته، وي به اصلاح نظام بانكداري و نيز تصويب قوانين ضد انحصار براي جلوگيري از شكل گيري انحصارات ملي در بخش صنعت دست زد. در 1914 كميسيون تجارت فدرال را تشكيل داد كه اختيارات گسترده اي براي جلوگيري از رقابت اقتصادي غيرمنصفانه داشت.
در امور خارجي، ويلسون بر اهميت حقوق بشر از جمله حق تعيين سرنوشت خود و عدم مشروعيت امپراتوري رسمي تأكيد داشت. همچنين اعتقاد داشت كه ايالات متحده هيچ گونه نفعي در دنباله روي از رويه هاي امپريالستي اروپا ندارد و تنها بايد به منزله ي ميانجي اختلافات ميان ديگر دولت ها ايفاي نقش كند. ويلسون در 1916 از استقلال فيليپين پشتيباني كرد و كاملاً آماده بود تا براي دفاع از مردم سالاري مكزيك و اعاده نظم» در نيكاراگوئه و هائيتي به زور متوسل شود. در 1916 سربازان ايالات متحده جمهوري دومينيكن را اشغال كردند و آن را تحت كنترل مستقيم ايالات متحده درآوردند. با اين حال ويلسون هرگونه مفهوم سرنوشت آشكار و توسعه طلبي ارضي را مردود مي شمرد. وي اعتقاد داشت كه تجارت و مبادلات بازرگاني به منزله ي اصلي ترين علاقه ي ايالات متحده جاي انضمام سرزمين ها به خاك آن كشور را گرفته است. اگر مي شد به منافع تجارت دست يافت در اين صورت كنترل رسمي سرزمين ديگر ضرورتي نداشت.
آمادگي ويلسون براي توسل به زور در امريكاي مركزي به طرفداري از حكومت هاي با ثبات و بر ضد ديكتاتوري هاي هنگام درگرفتن جنگ در اروپا در سال 1914 در مورد اين قاره تعميم نيافت. او اعلام كرد كه ايالات متحده در اين درگيري بي طرف و غيرمتعهد خواهد ماند زيرا در جنگي كه به اعتقاد خودش نتيجه ي رقابت هاي امپرياليستي و مسابقات تسليحاتي ميان دولت هايي بود كه مردم سالاري قانوني محكمي نداشتند ايالات متحده هيچ نفعي نداشت. مادام كه ايالات متحده مي توانست بدون مانع به تجارت خودش ادامه دهد بايد نقش ميانجي را بازي مي كرد و نه نقش يك طرف درگيري را. كه متأسفانه پس از حمله ي زيردريايي هاي آلمان به كشتي هاي امريكايي چنين امكاني منتفي شد و در 1917 ويلسون از كنگره ي امريكا خواست تا بر ضد آلمان و متحدانش اعلام جنگ كند. درگير شدن ايالات متحده در جنگ كمك كرد تا در 1918 اوضاع به زيان آلمان تغيير يابد و در نوامبر همان سال جنگ بزرگ پايان يافت.
شهرت ويلسون در مقام يك انترناسيوناليست ليبرال زاده ي ديدگاهي كلي كه وي در پايان جنگ درباره ي توافق صلح در اروپا داشت و نيز نقشي است كه وي در كمك به تشكيل جامعه ي ملل براي ترويج امنيت دستجمعي و جلوگيري از وقوع جنگي ديگر بازي كرد. او ديدگاه خود را در قالب اصول چهارده گانه اي ريخت كه يك رشته اصول و پيشنهادهايي بود كه در ژانويه ي 1918 آن ها را اعلام كرد و در دسامبر همان سال با خود به كنفرانس ورساي برد:
1. ميثاق ها (قراردادها) آشكار صلح كه به طور علني و بدون توافقات سرّي حاصل شده باشد.
2. آزادي درياها در بيرون از آب هاي سرزميني.
3. برطرف ساختن تمامي موانع اقتصادي موجود در راه تجارت.
4. كاهش تسليحات كشورها به كم ترين سطحي كه با امنيت داخلي شان سازگار باشد.
5. تعديل آزادانه، آزادانديشانه و بي طرفانه ادعاهاي استعماري.
6. خروج سربازان آلماني از روسيه و محترم شمردن استقلال روسيه.
7. خروج سربازان آلماني از بلژيك.
8. خروج سربازان آلماني از فرانسه، از جمله منطقه ي مورد اختلاف آلزاس-لورن.
9. ترسيم دوباره ي مرزهاي ايتاليا در راستاي مرزبندي هاي آشكار و به رسميت شناخته شده ي مليت ها.
10. خودگرداني محدود براي مردم اتريش-مجارستان.
11. خروج سربازان آلماني از بالكان و استقلال مردم بالكان.
12. استقلال تركيه و خودگرداني محدود براي ساير مليت هايي كه پيش تر تحت حكومت امپراتوري ها عثماني قرار داشتند.
13. استقلال لهستان.
14. تشكيل اتحاديه اي عمومي از كشورها به موجب ميثاق هاي مشخصي كه هدف شان فراهم ساختن تضمين هاي متقابل براي استقلال سياسي و تماميت سرزميني هر دو دسته دولت هاي بزرگ و كوچك باشد.
اصل امنيت دستجمعي بر پيش فرض وجود جهاني متشكل از دولت هاي حافظ وضع موجود پايه مي گيرد كه به طور كلي از توزيع كنترل سرزميني خرسند باشند. به موجب اين اصل، دولت ها نبايد بر ضد يكديگر به زور متوسل شوند و موظف اند در صورتي زور به كار برند كه يك دولت مرتكب «تجاوز» به دولت ديگر شده باشد. تناقض اين اصل در آن است كه زماني احتمال هواداري دولت ها از چنين اصلي در بيش ترين حد است كه كم ترين نيازي به آن نيست و اگر پشتيباني شان مستلزم مبادرت به جنگ به طرفداري از ديگر دولت ها باشد احتمال چنين كاري بعيد است. اين همان وضعيتي بود كه در 1919 وجود داشت زيرا جنگ هزينه هاي انساني بي سابقه اي به بارآورده بود (آلمان 1/8 ميليون كشته؛ روسيه 1/7 ميليون؛ فرانسه 1/4 ميليون؛ انگلستان 0/9 ميليون. در مقام مقايسه تنها تقريباً 50،000 امريكايي كشته شدند). كشتار جنگ، دولتمردان اروپا را متقاعد ساخت تا از انديشه ي تجزيه ناپذيري صلح (يعني اين كه جلوگيري از جنگ هاي خاص به نفع كلي «جامعه ي دولت ها» ست) پشتيباني كنند ولي نه آن اندازه كه آزادي انتخاب خودشان در تصميم گيري هاي امنيت ملي را فدا كنند. در نتيجه، همان گونه كه گابريئل خاطرنشان مي سازد:
جامعه ي ملل سازمان متوسط الحالي بود. نهادي مشابه شوراي امنيت، كه تصميماتش الزام آور و آمرانه باشد، وجود نداشت و مقرراتي در خصوص سازوكارهاي اقدام مشترك در دست نبود. استقلال مطلق اعضاي جامعه ي ملل به هيچ وجه محدود نبود و هيچ نشاني از وجود اقتداري فراملي وجود نداشت ... جامعه ي ملل صرفاً سازو كاري براي به تعويق انداختن جنگ بود. بر گفت و گو، انجام تحقيق و انتشار اطلاعات بيش از حد تكيه مي شد. انتظار مي رفت كه با در دست بودن اطلاعات درست و زمان لازم، نوعي فرايند يادگيري پا بگيرد و عقلانيت پيروز شود. از پشت شانه هاي ديپلمات هاي گردآمده در جامعه ي ملل، مردمان جهان نمايان مي شدند؛ افكار عمومي جهان خود را تحميل مي كرد.(Gabriel 1994:79)
متأسفانه چنين سازماني براي تضمين صلح در اروپا يا هر جاي ديگري كفايت نمي كرد. دليل اين امر تا حدودي آن بود كه دولتمردان گرد آمده در ورساي گذشته از تشكيل يك سازمان امنيتي تازه، صلحي كمرشکن را نيز بر آلمان تحميل كردند كه ناخرسندي عميق آن كشور را از توزيع دوباره ي سرزمين ها بر مبناي ادعاي مشكوك مسئوليت دربست آلمان در شعله ور ساختن جنگ جهاني اول تضمين مي كرد. به ويژه فرانسه مصمم بود كه از كنفرانس ورساي نه به منزله ي فرصتي براي پايان بخشيدن به سياست توازن قدرت بلكه همچون بخشي از جاه طلبي و نفعي كه براي اطمينان يافتن از ضعيف ماندن آلمان داشت استفاده كند. گرچه ويلسون توانست جلوي تجزيه ي آلمان را در كنفرانس بگيرد، نتوانست مانع از طرح تقاضاهايي در مورد جدا شدن بخش هايي از سرزمين آن كشور، انداختن غرامت هاي سنگين به گردن آلمان و خلع سلاح اجباري آن كشور به دست قدرت هاي متفق شود. بدين ترتيب چهارمين اصل ويلسون در ورساي به شكل گزينشي اعمال شد زيرا پيروزمندان جنگ از تسليم كردن سلاح هاي شان به يك سازمان جهاني كه هيچ كنترلي بر آن نداشتند سرباز زدند و از اصول ويلسون براي تحميل خواست خودشان بر دشمن شكست خورده شان بهره جستند.
ساير عناصر ديدگاه ويلسون را نيز چهار قدرت بزرگ (انگلستان، فرانسه، ايلات متحده و ايتاليا) در كنفرانس، تنها تا حدودي عملي ساختند. لهستان مستقل تشكيل شد و اصل تعيين سرنوشت ملي به نفع چكسلواكي و فنلاند و دولت هاي ليتواني، لتوني و استوني در منطقه ي بالكان به اجرا درآمد. ولي از لحاظ تعيين دامنه و معيارهاي اين اصل در بسياري از دولت هايي كه تعداد زيادي «ملت» مختلف را در دل خود جاي داده بودند مشكلات بزرگي وجود داشت. به اين پرسش كه ملت چيست هرگز پرداخته نشد و ثابت گرديد كه آشتي دادن هدف تضمين ثبات و تماميت ارضي در اروپا با اصل تعيين سرنوشت ملي امكان ناپذير است. براي نمونه اختلافات ميان ملت هاي بالكان به نفع تشكيل يوگسلاوي مستقل ناديده گرفته شده و در عين حال، قدرت هاي بزرگ نسبت به دست شستن از مستملکات استعماري خودشان بي ميل بودند. باز هم اين آلمان بود كه مستعمرات خودش را در آفريقا و اقيانوس آرام از دست داد ولي اين مستعمرات صرفاً به صورت سرزمين هاي تحت قيمومت قدرت هاي متفق درآمدند-سرزمين هايي كه با درجات مختلفي از نظارت جامعه ي ملل توسط آنان كنترل مي شد. درباره ي آينده ي روسيه كه در آن زمان در گرماگرم جنگ داخلي قرار داشت توافقي حاصل نشد و انگلستان به سادگي از بحث درباره ي چشم انداز استقلال هند سر باز زد. به رغم خواست مردم، جلوي ادغام اتريش جديد آلماني زبان با آلمان گرفته شد. متأسفانه، خود هيلتر بعدها در دهه ي 1930 از زبان حق تعيين سرنوشت ملي براي تضمين تجزيه ي چکسلواكي و اتحاد مردم آلماني زبان در حكومت رايش بهره جست.
ويلسون در برابر تمامي اين مشكلات متقاعد شده بود كه تنها در صورت پيوستن ايالات متحده به جامعه ي ملل مي توان اميد تأثيرگذاري اين سازمان بر آينده ي روابط بين الملل به شكلي همساز با آرمان هاي ليبرالي را داشت. پس از بازگشت از ورساي در 1919، ويلسون براي اطمينان يافتن از رد نشدن توافق صلح توسط سنا دست به مبارزه پرشوري زد. ولي بسياري از امريكاييان آمادگي پذيرفتن تعهداتي بين المللي كه ظاهراً ميثاق جامعه ي ملل بر گردن آن ها مي گذاشت نداشتند. گرچه خود ويلسون اعتقاد داشت كه رهبري آمريکا و گذشت زمان مي تواند برخي از بي عدالتي هاي آشكار موجود در توافق صلح را اصلاح كند، سناي ايالات متحده به ويژه نگران پاي بندي فراگير به امنيت دست جمعي بود كه در ماده ي10 ميثاق جامعه گنجانده شده بود. اين ماده، دولت هاي عضو را متعهد به «محترم شمردن و صيانت از» تماميت ارضي ديگر دولت ها مي ساخت و ويلسون اصرار داشت كه اين ماده يكي از مؤلفه هاي تعيين كننده ي جامعه ي ملل است. ولي در عين حال اين ماده با سنت انزواطلبي رايج در سياست خارجي امريكا تضاد آشكار داشت. بر اساس اين سنت، ايالات متحده هرگز نمي بايست در هيچ «اتحاد دست و پاگيري» در خارج كه بر پايه ي منافع ملي توجيه ناپذير باشد شركت جويد. طي بيش از 200 سال، ايالات متحده به شكل بي همتايي از نظر جغرافياي، تاريخي و ايدئولوژيك از توازن قدرت اروپا به دور مانده بود و بسياري از امريكاييان نمي فهميدند كه چرا اكنون كه جنگ را برده بودند نمي توانند بار ديگر به اين وضع بازگردند. ولي وودرو ويلسون جنگ را بر اساس توازن قدرت و لزوم مهاركردن آلمان توجيه نكرده بود. برعكس، وي اصرار داشت كه مداخله ي ايالات متحده در جنگ بايد تنها و تنها بر حسب موازين اخلاقي توجيه شود و اميد داشت جنگ براي هميشه پايان يابد و توازن قدرت اروپا جاي خود را به مجموعه ي تازه اي از آيين هاي پارلماني حقوقي و جهاني دهد. وي در اين راه ناكام ماند و سخن سرايي هايش تنها تضميني شد براي اين كه وي حتي به هدف محدود تأمين عضويت ايالات متحده در جامعه ي ملل نيز دست نيابد.
ويلسون با برخوردي اصولي از مصالحه در مورد توافق صلحي كه در ورساي به امضا رسيده بود سرباز زد. او اعتقاد داشت كه مي تواند از بالاي سر كنگره به عقل سليم امريكاييان متوسل شود و با رفتن به سفرهاي طولاني در سراسر خاك ايالات متحده به اين اميد كه مردم امريكا را هوادار ديدگاه خود سازد از خود سرسختي كاملي نشان داد. اما نتوانست رأي اكثريت دو سوم سنا را، كه براي تصويب پيمان ورساي لازم بود، جلب كند. جمهوري خواهان همچنان بر روشن ساختن و تغيير ماده ي 10 ميثاق پاي مي فشردند و اعتقاد داشتند كه پيروزي شان در انتخابات سال 1918 كنگره نمايان گر محبوبيت روبه رشدشان است. در رأي گيري تعيين كننده اي كه در 19 نوامبر 1919 انجام شد پيمان ورساي رأي نياورد. «ويلسون گرايي» در ايالات متحده به صورت يك دشنام درآمد و «انترناسيوناليسم ويلسوني» طي هفتاد سال بعد در بررسي روابط بين الملل مترادف با «آرمان پرستي» شد. خود ويلسون در جريان سفرهاي مبارزاتي اش به پشتياني از جامعه ي ملل، در اكتبر 1919 به شدت بيمار شد و در فوريه 1923 جان سپرد. در اين فاصله در سال 1920 دموكرات ها در انتخابات رياست جمهوري به سختي شكست خوردند و وارن هاردينگ به قدرت رسيد. ايالات متحده هرگز به جامعه ي ملل نپيوست و جامعه هم نتوانست صلح بين المللي را تضمين كند. در دسامبر 1920 براي تلاش هياي كه ويلسون براي دستيابي به راه حل سياسي منصفانه اي براي جنگ بزرگ و پايه گذاري جامعه ي ملل به خرج داده بود جايزه ي صلح نوبل را به او پيشكش كردند. جنگ جهاني دوم كم تر از بيست سال پس از آن درگرفت.
ـــ انجل؛ دويل؛ زيمرمن
مهم ترين آثار ويلسون
-1896 George Washington,New York,Harper,
-1989 The State:Elements of Historical and Practical Politics (Revised edition),Boston,Heath.
-1906 A History of the American People,New York,Harper.
-1916 The New Freedom,London,Dent.
-1956 Congressional Government:A Study in American Politics (introducted by Walter Lippman).New York,Meridian Press.
-1961 Constitutional Government in the United States, New York,Columbia University Press.
-1969 Woodrow Wilson's Case for the League of Nations,(1923),compiled with his approval by Hamilton Foley,Mew York,kraus Reprints.
-1970 The Public Papers of Woodrow Wilson:Authorized Edition (1925),New York,Kraus Reprints.
خواندني هاي پيشنهادي
-1987 Ambrosius,Lloyd E.Woodrow Wilson and the American Diplomatic TraditionLThe Treaty Fight in Perspectiv,New York,Cambridge University Press.
-1991 Ambrosius,Lloyd E.Wilsonian Statecraft:Theory and Practice of Liberal lnternationalism During World War I.Wilimington,Delaware,SR Books.
-1987 Anderson,David D.Woodrow Wilson,Boston,Twayne Publishers.
-1968 Bell,Herbeet and Clifford,Francis Woodrow Wilson and the People,Hamden,Conneticut,Archon Books.
-1990 Buckingham,Peter H.Woodrow Wilson:A Bibliography of his Times and Presidency,Wilmington,Delaware,Scholarly Resources.
-1994 Gabriel,Jurg Martin,Worldviews and Theoris of International Relations,London Macmillan.
-1957 Greene,Theodore P.Wilson an Versallies,Boston,Heath.
-1990 keohane,Robert O.International liberalism reconsidered,in John Dunn (ed),The Economic Limits to Modern Politics,Cambridge,Cambridge University Press,165-95.
-1992 knock,Thomas J.To End all Wars:
Woodrow Wilson and the Quest for a New World Order,New York,Oxford University Press.
-1978 Walworth,Arthur,Woodrow Wilson,New York,W.W.Norton.
مارتين گريفيتس
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/ج