هافمن، استنلي Hoffmann,Stanley

استنلي هافمن از چهره هاي نامدار بررسي مسائل سياسي فرانسه و سياست تطبيقي اروپا و نيز سياست خارجي امريکا و نظريه ي روابط بين الملل است. مرشد فكري او رمون آرون، انديشمند فرانسوي است و او نيز مانند استادش نگرشي
پنجشنبه، 26 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هافمن، استنلي Hoffmann,Stanley
هافمن، استنلي Hoffmann,Stanley

 

نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
استنلي هافمن از چهره هاي نامدار بررسي مسائل سياسي فرانسه و سياست تطبيقي اروپا و نيز سياست خارجي امريکا و نظريه ي روابط بين الملل است. مرشد فكري او رمون آرون، انديشمند فرانسوي است و او نيز مانند استادش نگرشي اندوه بار، ليبرال و وبري دارد. هافمن، در مقام محقق سياست خارجي امريكا و اخلاق بين المللي، درگير بحثي مستمر با سياست گذاران و واقع گرايان بوده است. او به ارزش هاي ليبرالي باور دارد و مي كوشد راه هايي را براي ترويج ارزش هاي ليبرالي آزادي فردي در جهاني تجويز كند كه پيوسته با خطر تضعيف اين ارزش ها همراه است. از برخي جهات هافمن شباهت فراواني به واقع گراياني چون كنان، مورگنتا و هنري كيسينجر دارد. وي نيز مانند آنان كتاب هاي پرحجم و مقالات بسياري درباره ي اشكالات سياست خارجي امريكا نوشته است. از اين گذشته، تحليل او نيز مانند تحليل هاي آنان حول پيش داوري هاي ساده انگارانه اي دور مي زند كه سياست گذاران امريكايي درباره ي امور خارجي دارند.
اما هافمن برخلاف واقع گرايان راه حل اين مشكل را تلاش براي آموزش هنر كشورداري سده ي نوزدهم اروپا به امريكاييان نمي داند. او از منتقدان پروپا قرص واقع گراياني است كه به اعتقاد خودش توصيه هاي شان تنها نامطلوب ترين جنبه هاي طرز عمل امريكا را تشديد مي كند. در عوض، آثار او تلاشي است براي متقاعد ساختن محققان و سياست گذاران در مورد پيچيدگي چشمگير سياست جهان، معماهاي اخلاقي سياست خارجي و مخاطرات كاربست مدل هاي نامناسب از رفتار دولت. از برخي جهات هافمن را مي توان نمونه ي امريكايي هدلي بول دانست؛ همان انديشمندي كه مورد تحسين هافمن و از حيث ديدگاه كلي با وي شريك بود (نك:Hoffmann 1986). اما برخلاف بول، هافمن بناي نظري مشخصي به دست نمي دهد كه تنش هاي ميان واقع گرايي و آرمان گرايي در بررسي امور بين الملل را تا اندازه اي در خود منعكس سازد. برعكس، وي در سطح نظريه و تحليل سياست خارجي بين اين دو مكتب در نوسان است. همان گونه كه خود هافمن مي گويد:
من نيز مانند آرون طبعاً گرايش به «مخالف» انديشي دارم. آرمان خواهان مرا به اين وسوسه مي اندازند كه (با خوشحالي) بي ارزش بودن نسخه هايي را كه مي پيچند ثابت كنم. واقع گرايان بي احساس نيز مرا به تلاش براي نشان دادن اين كه برخي امور موجود را ناديده گرفته اند برمي گزيند.
(Hoffmann 1989:269)
با توجه به حجم [چشمگير] آثار كسي كه پيوسته ديدگاه هاي خويش را «در مخالفت با» جريان هاي نظري و سياسي روز بيان كرده است در اين مدخل نگاه خود را روي تزاحم ثمربخشي متمركز خواهم ساخت كه بين واقع گرايي و آرمان گرايي هافمن در آثاري كه پيرامون سياست خارجي آمريكا نوشته است وجود دارد.
استنلي هافمن در 1928 در وين چشم به جهان گشود و در دهه ي 1930 در فرانسه باليد. وي از دوران كودكي خودش در فرانسه چنين ياد مي كند: «يك دانش آموز کوچك اتريشي و تا حدودي يهودي و بي ريشه» كه خانواده اش تمامي مصيبت هاي ملازم با ظهور فاشيسم و تهاجم آلمان به فرانسه در مه 1940 را تجربه كردند. او در سال هاي حكومت ويشي درفرانسه ماند و مقيم نيس بود. خانواده ي هافمن در 1945 به پاريس بازگشتند و خود او در مؤسسه ي مطالعات سياسي و مدرسه ي حقوق دانشگاه پاريس مطالعات سياسي و مدرسه ي حقوق دانشگاه پاريس ثبت نام كرد. در 1948 فارغ التحصيل شد و تحصيلات خود را در مقطع دكترا در رشته ي حقوق بين الملل پي گرفت. در 1951 يك سال در دانشگاه هاروارد گذراند. هافمن پس از دفاع از پايان نامه ي دكترايش (كه خودش آن را «كلاً فاقد ارزش مطالعه» مي خواند) به هاروارد بازگشت و در 1955 در دانشكده ي حكومت آن در مقام مربي مشغول به كار شد. در حال حاضر وي در همين دانشگاه استاد كرسي داگلاس ديلون در حوزه ي تمدن فرانسه است كه علايق آموزشي و پژوهشي وي به سياست فرانسه و روابط بين الملل هر دو را برآورده مي سازد.
هافمن سه كتاب مهم درباره ي سياست خارجي امريكا نوشته است. در 1968 كتاب دردسرهاي گاليور يا تنظيم سياست خارجي آمريكا را منتشر ساخت. اين كتاب بررسي جامعي درباره ي محيط بين المللي متحولي كه در اواخر دهه ي 1960 فراروي سياست گذاران ايالات متحده قرار داشت و نيز تحليلي هوشمندانه از پيش داوري هاي اين سياست گذاران هنگام واكنش نشان دادن به محيط شان در گذشته است. اين اثر كتابي پرحجم و بلندپروازانه است كه مي كوشد محدوديت هاي داخلي و خارجي سياست خارجي آمريكا را يك جا در نظر گيرد. هافمن در اين كتاب مانند ساير كتاب هايش در اين زمينه مي خواهد هدف مناسب سياست خارجي آمريكا را اغلب با ريزترين جزئيات تشريح كند و مشخص سازد كه:
ايالات متحده با توجه به خصوصيت خود به عنوان يك ملت، در اين نوع جهاني كه در آن به سر مي بريم چه كارهايي از دستش برمي آيد و چه كارهايي برنمي آيد. هدف هايي كه با ژرف ترين باورها يا عادتهاي يك ملت يا جهاني كه در بستر آن براي متحقق ساختن آن اهداف مي كوشد تعارض داشته باشد اهداف معقولي نيست. قدرتي كه يك كشور در اختيار دارد بايد با آگاهي كامل از شرايط خارجي كه تعيين كننده ي كاربردهاي سازنده و مخرّب آن است و نيز آگاهي از گرايش ها و نهادهايي به كار گرفته شود كه انرژي هاي ملي را در سمت و سوهاي معيني به جريان مي اندازند يا مانع از كاربست آن ها به شيوه هاي ديگر مي شوند.(H
offmann 1968:XIII)
با توجه به رسالتي كه هافمن در كتاب هايش براي خود قائل است و نيز امتناع وي از به كاربردن مدل هاي نظري كه خودش آن ها را بيش از حد ساده انگارانه مي داند شگفت نيست كه كتاب هاي هافمن معمولاً به نسبت طولاني و، صادقانه بگوييم، خواندن پيگيرشان دشوار است. او معمولاًبه جاي ساده كردن جهان براي خوانندگان پيچيدگي آن را بازآفريني مي كند. با اين حال، كتاب هاي او به زحمت خواندنش مي ارزد. هافمن در كتاب دردسرهاي گاليور مي گويد ويژگي نظام بين الملل معاصر (در دهه ي1960) پويايي انقلابي، دو قطبي بودن مشروط يا پنهان، و برخوردهاي ايدئولوژيك است. او بين سه سطح به هم مرتبط نظام كه هر يك ويژگي هاي ساختاري متفاوتي از خود به نمايش مي گذارد تفاوت قائل است. اساسي تر از همه، نظام از لحاظ توان نابودسازي هسته اي كه ابرقدرت ها در اختيار دارند دوقطبي است ولي محدوديت هايي كه بن بست هسته اي پديد آورده است به دولت ملي حيات تازه اي بخشيده و در دومين سطح نظام امكان پيدايش مراكز متعدد سياسي را فراهم آورده است. اين نيز به نوبه ي خود به روند گسترش جنگ افزارهاي هسته اي دامن زده است كه سومين سطح «نظام» را از ويژگي هاي چندقطبي بودن برخوردار مي سازد.
با توجه به اين پيچيدگي روابط درون سطوح نظام و ميان اين سطوح، هافمن ناتواني هاي ملي خاصي را مشخص مي سازد كه اقدام مؤثر براي ترويج و پيشبرد نظم جهاني را براي ايالات متحده چنين دشوار مي كند. پيچيدگي جهان به ويژه به دليل مجموعه ي ناتوان كننده اي از ايستارها كه از «سبك ملي» امريكايي (كه خود تابع گذشته و اصول امريكاست) و نهادهاي حكومتي آن كشور ريشه مي گيرد براي ايالات متحده به شكل خاصي چالش برانگيز است. اصلي ترين مشكل نهادي، پراكندگي قدرت در ميان و درون ساختار و ديوان سالاري حكومت است. نارسايي هاي موجود در «سبك» سياست خارجي امريكا به صورت قانون گرايي، تكيه به فرمول ها، برنامه ريزي كوتاه مدت و تعارض ميان تسليم پيشگي و كوشندگي جلوه گر مي شود.
هافمن در بخش پاياني كتاب ياد شده مي گويد ايالات متحده بايد اندكي از اروپا پا پس بكشد تا امكان پيدايش يك «اروپاي اروپايي» فراهم آيد كه در راستايي كنفدرالي يكپارچه شده باشد و زير چتر هسته اي فرانسه و انگلستان به همراه تضمين هاي امريكا و شوري از آن حفاظت شود. اين برنامه اساساً همان طرحي است كه دوگل براي اروپا در نظر داشت. اين برنامه جداي از پيشبرد استقرار يك اروپاي نسبتاً مستقل، منابع امريكا را آزاد ساخت تا به پروژه هاي مبرم تر مهار مانند محدودسازي چين اختصاص يابد. هافمن در مخالفت با اتكاي آشكار بر نيروي نظامي به منزله ي ابزار سياست گذاري استدلال مي كند ولي اذعان دارد كه در نبود نيروي نظامي احتمالاً نيروهاي انقلابي نظم بين الملل را برخواهند انداخت. در يك كلام، اين كتاب دعوتي است از ايالات متحده براي آن كه خود را با نظام بين الملل «چند سلسله مراتبي» سازگار سازد و به اروپاي شرقي و غربي اجازه دهد تا به صورت يك واحد سياسي يكپارچه از دل جنگ سر برآورند.
هافمن همين دعوت را در كتاب بعدي اش برتري يا نظم جهاني (1978) تكرار مي كند. او بين چرخه هاي دوگانه ي سياست خارجي امريكا پس از 1945 يعني چرخه ي جنگ سرد (1968-1945) و آن چه خودش چرخه ي كيسينجر (1976-1968) مي خواند فرق مي گذارد. هافمن به ويژه از هم قطار سابقش در دانشگاه هاروارد خرده مي گيرد و او را متهم مي كند كه از خلاص كردن گاليور از گرفتاري هاي دست و پاگير خارجي عاجز است و مجموعه اي از جزم هاي واقع گرايانه را در حوزه ي مسئوليت خود رواج داده است كه در جهاني كه وابستگي متقابل رو به رشد است و مناسبات اقتصادي به اندازه ي روابط نظامي مهم است كاربرد محدودي دارند. تناقضات ديپلماسي كيسينجر برخاسته از شکافي بود که بين تصور انتزاعي از مقتضيات توازن قدرت و واقعيت ژئوپليتيک وجود داشت. به گفته ي هافمن، ديپلماسي کيسينجر مبتني بر اين پندار باطل بود كه ايالات متحده مي تواند هم از برتري برخوردار باشد و هم نظم جهاني را برقرار سازد، در حالي كه از نظر هافمن بين آن ها همان رابطه ي ميان دو كفه ي ترازو وجود دارد. او(بار ديگر) سياست گذاران ايالات متحده را ترغيب مي كند تا رقابت خودشان با اتحاد شوروي را در سطوح بي خطر همسنگي پيگيرند و از هرگونه تلاش براي برقراري نظم جهاني بر پايه ي كنترل امپرياليستي دست بشويند (ـــ امپرياليسم).
هافمن در سومين كتاب مهم خود درباره ي سياست خارجي كه بن بست ها (1983) نام دارد به بسط همان مفاهيم آشناي موجود در نوشته هاي خودش ادامه مي دهد: پيچيدگي فزاينده ي نظام بين الملل، مقتضيات و فرصت هاي حاصل از وابستگي متقابل جهاني، چند بُعدي و ناپايدار بودن قدرت، فايده ي محدود نيروي نظامي، اُفت نسبي ايالات متحده، ضعف ديپلماسي امريكا، و لزوم اتخاذ راهبردي «تركيبي» در قبال اتحاد شوروي. ولي گوهر كتاب او را كه مجموعه اي تجديدنظر شده از جُستارهايش است اين ادعا تشكيل مي دهد كه سياست هاي خارجي كيسينجر، كارتر و به ويژه ريگان منجر به يك رشته «بن بست ها» شده است. در حالي كه طرح بزرگ كيسينجر دچار ضعف مرگبار تظاهر به چيرگي بود، كارتر دريافت كه انتقال قدرت به بازيگران تازه اي كه مصرّ به اظهار وجود و انكار فرووابستگي هاي نو استعماري هستند جهاني پديد آورده است كه در آن رهبري «بدون چيرگي» امريكا تنها نقشي است كه براي آن كشور امكان پذير است. وانگهي، هافمن از تأكيد اوليه ي كارتر بر موضوعات بلندمدت جهاني چون حقوق بشر، گسترش جنگ افزارهاي هسته اي، فروش هاي تسليحاتي، و حقوق درياها تمجيد مي كند و دولت وي را قادر به شناخت اين حقيقت مي داند كه «اين جهان رو به پيچيدگي دم افزون را مناسبات ميان آن ها فروكاست»(Hoffmann 1983:69).
ولي دولت کارتر با وجود اشتياقي که به کاستن از دغدغه ي سنتي امريکا درباره ي کمونيسم داشت هرگز راهبردي براي برخورد با اتحاد شوروي ارائه نکرد. اين خلأ « کاستي» ديدگاه کارتر درباره ي نظم جهاني بود. دولت وي نتوانست [به اتحاد شوروي] «بفهماند ... که کدام فعاليت هاي شوروي غيرقابل تحمل، و کدام يک با برداشت واشينگتن از رقابت جهاني سازگار است [ و نتوانست] مکاشفات و فرض هاي عالي خودش را در قالب يک راهبرد يکپارچه سازد»(Hoffmann 1983:73-4).
هافمن در خشمگينانه ترين جُستار اين كتاب، ريگان را براي تلاش خطرناكش در جهت بازآفريني نوعي راهبرد مهار جهاني كه بار ديگر جهان را به رويارويي ايدئولوژيك و نظامي ابرقدرت ها فرو مي كاهد و به دليل ادعاي مشكوكش داير بر اين كه ايالات متحده تنها اراده ي به كارگيري قدرت خود را از دست داده است به ريشخند مي گيرد. هافمن در 1983 مي گفت دلتنگي ريگان براي جهان دهه ي 1950 منجر به بن بست ديگري خواهد شد-متحدان بيگانه، مسابقه ي تسليحاتي صعودي و اتحاد شوروي يكدنده.
خوب، به يقين هافمن در نكته ي اخير به خطا رفته است. اتحاد شوروي به زانو درآمد. ولي پايان يافتن جنگ سرد و موفقيت كوتاه مدت دولت هاي ريگان و بوش در پايان بخشيدن به اين جنگ (كه خود آن ها نيز بيش از استنلي هافمن آن را پيش بيني نكرده بود) نه استدلال هاي هافمن را از اعتبار مي اندازد و نه بايد موجب شود كه خردمندانه بودن نظرات او درباره ي سياست خارجي امريكا را كه طي سي سال گذشته مطرح شده است دست كم بگيريم. هافمن برخلاف هم قطار پيشينش هنري كيسينجر، هرگز آشكارا درصدد ايفاي نقش عمده اي در صورت بندي فعالانه سياست خارجي امريكا برنيامده و به جاي آن ترجيح داده است نقش منتقد دل نگران سمت و سوي كلي آن را بازي مي كند.
هافمن در اواخر دهه ي1970 و اوايل دهه ي 1980 علاوه بر اظهارنظرهاي مستمري كه درباره ي امور خارجي امريكا مي كرد نگاه انتقادي خود را متوجه دشواري ها و استعداد بالقوه ي موجود براي آشتي دادن رويكرد واقع گرايانه به روابط بين الملل با مقتضيات نظام اخلاقي و اخلاق شناسي ليبرالي ساخت. معروف ترين كتاب او در اين زمينه رسالت هاي آن سوي مرزها: محدوديت ها و امكانات سياست بين المللي اخلاقي (1981) است. اين كتاب از پنج جُستار تشكيل مي شود كه نخستين بار در 1980 طي سخنراني هايي مطرح شده كه براي بزرگداشت فرانك آبرامس در دانشگاه سيراكوز ايراد گرديده است. هافمن به ملاحظات و نگراني هايي مي پردازد كه برخي واقع گرايان، آن ها را به منزله ي موضوعاتي حاشيه اي يا نامناسب كنار گذاشته و ليبرال ها نيز اغلب با آن ها برخوردي «آرمان جويانه» داشته اند.
او به ويژه به سه موضوعي مي پردازد كه زمينه ي اين همه بحث و مناقشه ميان واقع گرايان و ليبرال ها شده اند: كاربرد زور، حقوق بشر، و عدالت توزيعي. موضوع نخست اساساً حول جنگ دور مي زند. و به طور مشخصي به بررسي كتاب جنگ هاي عادلانه و ناعادلانه ي مايكل والرز و نظرات منتقدان آن اختصاص دارد. او به كندوكاو در اين مسئله دشوار مي پردازد كه دولتمردان هنگام گرفتن تصميم هايي كه متضمن كاربرد زورند كدام معيارهاي اخلاقي را به كار مي بندند. درباره ي موضوع دوم يعني حقوق بشر، هافمن فهرست تأثيرگذاري از نقايص هرگونه تعريف جهان روا براي حقوق بشر را برمي شمارد و به دشواري هاي موجود در راه ترويج اين حقوق به عنوان يكي از ارزش هاي آشكار در سياست خارجي اعتراف مي كند:
ساختار محيط بين المللي كه امكانات موجود براي كنش اخلاقي را محدود مي سازد، تعارض نظام هاي ارزشي كه منجر به بروز اختلافات شديد درباره ي مفاهيم حقوق بشر و اولويت ها مي شود، دشواري هاي برآورد و ارزشيابي، همگي در اين جا مطرح اند و كراراً به شكست، يا رويارويي، يا توسل مخدوش به موضوعات حقوق بشر به نفع اهداف جنگ سياسي در داخل يا خارج كشور منجر مي شوند.(Hoffmann 1981:95)
با وجود اين مشكلات، هافمن مي گويد ايالات متحده اگر در صدد ترويج حقوق بشر برنمي آمد نسبت به برداشتي كه از خودش داشت صادق نمي ماند؛ وي سياست انترناسيوناليسم ليبرال را تأييد مي كند. در عين حال هشدار مي دهد كه چنين سياستي بايد با عنايت به اين حقيقت همراه باشد كه تأكيد بر حقوق سياسي و مدني بشر به زيان حقوق اقتصادي و اجتماعي وي اغلب مي تواند به صورت استعمار و با هيئتي مبدل به نظر رسد.
از زمان پايان يافتن جنگ سرد، هافمن همچنان مطالب بسياري درباره ي مضاميني منتشر ساخته كه طي سه سال گذشته وي را در مقام پژوهشگر روابط بين الملل به خود مشغول داشته است. اين موضوعات شامل امكان برقراري نوعي نظم جهاني ليبرال بر محيطي كثرت گرا و اقتدارگريز (ـــ اقتدارگريزي)، مسئوليت ايالات متحده به عنوان ابرقدرت اصلي جهان، و«بن بست هاي» نظريه ي روابط بين الملل و هنر كشورداري آمريكا مي شود.
پايه ي چكيده اي كه در اين مدخل از آثار هافمن به دست داده ايم بر استدلال هاي مطرح در كتاب هاي وي قرار داد ولي شخصاً كتاب هاي او را چندان نمي پسندم. كتاب هاي هافمن بيش از حد طولاني، و در اغلب قريب به اتفاق موارد حاوي رهنمودهاي سياست گذارانه ي بي شماري است كه ارتباط چندان روشني با مضمون محوري اساسي كتاب ندارند. از سوي ديگر، او را از عالي ترين مقاله نويسان در زمينه ي بررسي روابط بين الملل و سياست خارجي امريكا در سده ي حاضر مي شناسم. مقاله هاي او در دو جلد كتاب منتشر شده است. جلد نخست در 1965 منتشر شد و حاوي تعدادي از سخنراني هاي او درباره ي جنگ و صلح بود كه در اوايل دهه ي1960 در هاروارد و ژنو ايراد كرده بود. جلد دوم كه به عنوان شايسته ي ژانوس و مينروا را برخود داشت در 1987 انتشار يافت. اين مقاله ها در كل نماينده ي انديشه اي فوق العاده همسازند كه در طول ساليان متمادي تكامل يافته است. از نظر من، هر دانشجو و پژوهشگر جدي روابط بين الملل بايد اين جُستارها را مطالعه كند. مقاله ي او درباره ي كانت و روسو همچنان بهترين تحليلي است كه بر پايه ي مقايسه ي اين دو نظريه پرداز قديمي حوزه ي روابط بين الملل نگاشته شده و مقالاتش درباره ي محدوديت هاي واقع گرايي در نظريه ي روابط بين الملل، امروزه نيز به همان اندازه ي زمان نگارش آن ها در اواخر دهه ي 1950 و دهه ي 1960 موضوعيت دارد. در پايان سده ي بيستم هافمن همچنان «سي زيفِ ناخرسند» حوزه ي روابط بين الملل است. همان گونه كه خودش به تازگي گفته است:
تنش و تزاحم ميان اخلاق و اراده ي سياسي همواره پابرجاست-زيرا اخلاق نه تنها با منافع خودپرستانه يا غيراجتماعي بلكه با قدرت طلبي و سلطه جويي نيز در جنگ است. در جهان روابط بين الملل، اين همچنان كشمكشي دشوار است. آلبر كامو از ما مي خواست كشمكشي دشوار است. آلبر كامو از ما مي خواست تا يك سي زيف خرسند را در ذهن خود مجسم سازيم ولي در روابط بين الملل چنين چيزي امكان ناپذير است.(Hoffmann 1995a:39)
ـــ آرون؛ كنان؛ كيسينجر؛ مورگنتا؛ والرز

مهم ترين آثار هافمن
-1959 International relation:the long road to theory World Politics 11:346-77.
1960 Contemporary Theory in International Relations,Englewood Cliffs,New Jersey,Prentice-Hall.
-1965 The State of War:Essays on the Theory and Practice of International Politics,New York,Pall Mall Press.
-1966 Obstinate of obsolete? The fate of the nationstate and the case of Western Europe, Daedelus 3:862-913.
-1968 Gulliver's Torubles,Or,The Setting of American Foreign Policy,New York,McGraw-Hill.
-1974 Decline or Renewal? France Since the 1930s,New York,The Viking Press.
-1978 Primacy or World Order:American Foreing Policy Since the Cold War,New York,McGraw-Hill.
-1981 Duties Beyond Broders:On the Limits and Possibilities of Ethical International Politics,Syracuse,New York,Syracuse University Press.
-1983 Dead Ends:American Foreign Policy in the New Cold War,Cambridge,Massachusetts,Ballinger.
-1986 Hedley Bull and his Contribution to international relations,International Affairs 62:179-95.
-1987 The Mitterrand Experiment:Continuity and Change in Modern France (edited with George Ross and Sylvia Mazacher),New York,Oxford University Press.
-1987 Janus and Minerva: Essays in the Theory and Practice of International Relations, Boulder, Colorado, Westview Press.
-1989 A retrospective in Joseph kruzel and James N.Rosenau (eds),Journeys Throught World Politics:Autobiographical Reflections of Thirty-Four Academic Travellers,Lexington,Masschusetts,Lexington Books,263-78.
-1990 International Society,in J.D.B.Miller and R.J.Vincent (eds) Order and Violence:Hedley Bull and International Relational,Oxford,Clarendon Press,13-37.
-1991 The New European Community:Decision-Making and Intstitutional Change (edited with Robert O.Keohane),Boulder,Colorado,Westview Press.
-1993 Aftehr the Cold War:International Institutions and State Strategies in Europe,1989-1991,(edited with Robert O.keohane),Cambridge,Massachusetts,Harvard University Press.
-1995a Democracy and Society,World Policy Journal 12(1995).
-1995b The crisis of liberal internationalism,Foreign Policy 98:159-77.
-1998 World Disorders,Oxford,Rowman & Littlefield.

خواندني هاي پيشنهادي
-1969 Miller,Lynda B,America,Europe,and the international System,World Politics 21;315-41.
-1993 Miller,Lynda,B.and Smith,Michael,J.Ideas and Ideals:Essays on Politics in Honour of Stanley Hoffmann,Boulder,Colorado,Westview Press.
اين كتاب حاوي كتاب شناسي كاملي از آثار استنلي هافمن است.
مارتين گريفيتس

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط