چکیده:
اگر تفاوتی بین آن دو هست، به نوع و خصوصیت متن باز میگردد که دو گروه پژوهشگر، بر روی آن مطالعه و تأمل میکنند. البته باید اعتراف نمود که واژهی «تفسیر» دربارهی روایات، به ندرت به کار رفته و به جای آن از واژههای فقه، درایه و شرح، استفاده شده است.
در این مقاله تلاش شده است، در مورد اصطلاح «فقهالحدیث» و اجزای تشکیل دهنده آن؛ « فقه» و «حدیث» تعریف مختصری بعمل آید و معنا و کاربرد هر یک را در لغت و اصطلاح بطور مجزا بررسی می کنیم.
در ادامه با توجه به اینکه موضوع این نوشتار، بررسی تطبیقی روایات پیرامون وقف می باشد، باارائه چند نمونهی حدیثی، پیرامون موضوع وقف، به بررسی تطبیقی آن و برداشت های صورت گرفته از آن می پردازیم.
کلید واژهها: فقهالحدیث، پیشنیازهای حدیث، ضابطهها و راهکارهای فقهالحدیث. وقف و احادیث وقفی.
مقدمه:
گنجینههای گرانسنگ حدیث را نمیتوان با هیچ یک از ذخائر فرهنگی دیگر مقایسه کرد و رهنمودهای جامع و همیشه جاودان نبوی را نمیتوان در کنار دیگر پیامها و کلامها ارزیابی نمود،متأسفانه باید اقرار کرد که هنوز هم بسیاری از ابواب این گنجینههای رحمت، ناگشوده مانده و اندیشهها تا رسیدن به مرحلهی دریافت معارف و راه یافتن به گوهرهای نفیس آن، راهی طولانی در پیش دارند.
از این رو میطلبد که اندیشمندان و فرهیختگان، از نو به این پیام نورانی گوش جان سپارند، زیباییهای کلام خاندان رسالت را دریابند و به دیگران بیاموزند همچنان که امام هشتم (ع) فرمودهاند: «... فان النّاس لُو عَلِمُوا محاسنَ کلامنا لا تبّعونا...»؛ ... اگر مردم زیباییهای کلام ما را دریابند، از ما پیروی خواهند نمود .. (بحارالانوار؛ ج2، ص 30)
این نوشتار درصدد است تا با توصیف و تعریفی از دانش «فقهالحدیث» تا حدودی جایگاه آن را در حیطهی علوم اسلامی مشخص کند و به فراخور حال، قواعدی را که در این میدان رعایت آنها ضرروی یا مفید به نظر میآید، تبیین نماید.
فقهالحدیث:
آشنایی با اصطلاح «فقهالحدیث» نیازمند ارائه تعریفی از اجزای آن است. این اصطلاح از دو واژهی «فقه» و «حدیث» ترکیب یافته است که معنا و کاربرد هر یک را در لغت و اصطلاح بررسی می کنیم.«فقه» در لغت:
فقه در لغت به معنای دانستن و فهمیدن است (قاموس المحیط)، به معنای درک کردن چیزهای مخفی نیز آمده است (موسوعه جمال عبدالناصر، ج2، ص9) راغب در مفردات ذیل واژه «فقه»، آن را پی بردن از معلومات حاضر به معلومات غایب معنا کرده است.«فقه» در اصطلاح:
در اصطلاح بنابر اینکه فقه یک علم میباشد، به علم و استنباط احکام شرع از روی رأی و اجتهاد، «فقه» اطلاق میشود.«فقه» در قرآن:
کلمهی «فقه» در قرآن کریم، به معنی تدبّر، تعمّق و فهم عمیق به کار رفته است، ماده فقه در سراسر آیات قرآنی در شکلهای مختلف آن، بیست مورد آمده است (المعجم المفهرس، ذیل ماده فقه) که بدون استثنا در همهی موارد، معنای لغوی مد نظر است.قرآن کریم از مردم میخواهد که در دین تفقه کنند (توبه/ 122) و تفقه که در باب تفعل آمده، به معنای بصیرت دینی مسلمانان و کوشش و تحمل زحمت برای وصول به فقه میداند. و یا در سورهی منافقون آیهی 7، منافقان را مردمانی تهی از فهم ژرف، میداند.
آنچه مشخص است، «فقه» در آیات گرانسنگ قرآن، جز با مفهوم لغوی آن همسویی ندارد؛ زیرا فقه، در برخی از این موارد، به متن شریعت مربوط نمیشود و در مواردی هم که به واژه دین تعلق یافته، با توجه به گسترهی دین، از محدودهی احکام فقهی فرعی فراتر رفته و همهی ابعاد آن را در برگرفته است (نک: علامه محمدحسین طباطبایی، المیزان، ذیل آیه122 سوره توبه )
«فقه» در زبان معصوم(ع) :
مفهوم گسترده فقه، در روایات نیز به چشم میخورد، به عنوان نمونه، امام صادق(ع) میفرمایند: «اِذا اراد اللهُ بَعبد خَیراً فَقَّهَهُ فی الدین» (اصول کافی، ج 1، ص 32): هرگاه خداوند خیر و سعادت بندهای را بخواهد او را در دین، بصیر و آگاه میگرداند.همچنین از علی بن ابی حمزه از امام صادق(ع) نقل است که فرمودند: «تَفَقَّهُوا فی الدّین فَاِنَّهُ مَن لَم یَتَفَقَّه مِنکُم فِی الدّین فَهُوَ اَعرابِیُّ» (اصول کافی، ج 1، ص 21) : دین را یاد بگیرید [و بفهمید]، زیرا هر یک از شما که حکم دینش را نیاموزد همانند اعراب دوران جاهلیت، [فردی جاهل و دور از فرهنگ] خواهد بود».
مرحوم فیض در شرح حدیث «تفقهوا فی الدین» فقه را به معنای بصیرت یافتن در علم دین میگیرد و علم فقه را در زبان قرآن و حدیث، عبارت از شناخت آفتهای نفس انسانی، زمینهی تباهی اعمال، شناخت حقارت دنیا و عظمت نعمتهای آخرت، ترس قلبی از خدا و شناخت حلال و حرام میداند و کاربرد فقه در معنای اصطلاحی آن را جدید میشمارد. (الوافی، ج1، ص 128)
«فقه و سنت»:
واژهی «حدیث» در لغت، به معنای جدید و تازه است. آنچه در مرحلهای نبوده و در مرحلهی بعدی موجود شده است، حادث میگویند و نوجوان را نیز که هنوز تازه و نوپدید است را حَدَث مینامند. (ابن اثیر ـ النهایۀ فی غریب الحدیث، ج 1، ص 351) همچنین به کلامی که سخنی بیسابقه است و تازه عرضه میشود و یا حروف آن نو به نو به سخن میآید «حدیث» اطلاق کردهاند؛ امّا در اصطلاح، گفتار، رفتار و تقریر معصوم(ع)، حدیث به شمار میآید.در این جا جهت اختصار، از پرداختن به جزئیاتی که در وجه تسمیه «حدیث» بیان شده خودداری میکنیم.شیخ بهایی و مرحوم مامقانی حدیث را کلامی که حاکی از قول، فعل یا تقریر معصوم(ع) باشد، توصیف کردهاند.
«حدیث» با خبر، اثر و روایت کاربردی یکسان دارند و در جای یکدیگر به کار گرفته میشوند؛ اگرچه در واکاویهای لغوی و از جنبههای فنی متفاوت مینمایند.
«سنّت»:
«سنّت» در اصل لغت به معنای طریقه و روش است. اعم از طریق پسندیده یا طریق ناپسند (ابن منظور ذیل ماده؛ س.ن.ن) و در اصطلاح محدثان با حدیث مترادف بوده ، بر همان، قول و فعل و تقریر معصوم(ع) و نیز صفات وی قابل اطلاق است.به نظر میرسد که کلمهی «سنّت» گرچه به قول و فعل معصوم(ع) اطلاق شده است؛ امّا کاربرد این کلمه بر فعل و تقریر معصوم(ع) از شمول بیشتری برخوردار است.
ناگفته نماند که برخی از محققان مفهوم «سنّت» را به سیرهی اصحاب پیامبر(ص) نیز تعمیم دادهاند، گرچه این مطلب به عقیدهی دانشمندان شیعه صحت ندارد.
اکنون با توضیحاتی که دربارهی «فقه» و «حدیث» ارائه شد، میتوان گفت:«فقهالحدیث» دانشی است که در پی فهم و درک استوار و ژرفِ حدیث و سنّت، به معنای مورد نظر محدثان، میباشد.
به دیگر سخن، علمی است که متن حدیث را از نظر دلالت بررسی میکند. در حقیقت ماهیت دانش فقهالحدیث، نظیر ماهیت تفسیر قرآن کریم است. اگر تفاوتی بین آن دو هست، به نوع و خصوصیت متن باز میگردد.
که دو گروه پژوهشگر، بر روی آن مطالعه و تأمل میکنند. البته باید اعتراف نمود که واژهی «تفسیر» دربارهی روایات، به ندرت به کار رفته و به جای آن از واژههای فقه، درایه و شرح، استفاده شده است.
لازم به یادآوری است که در میان دانشمندان امامیه، ترکیب فقهالحدیث را نخستین بار ابن ادریس حلی در کتاب السرائر به کار برده است و از عالمان اهل سنت، حاکم نیشابوری «فقهالحدیث» را یکی از هفتاد نوع دانش حدیث برشمرده است. (معرفه علوم الحدیث، ص 63)
«معنای لغوی وقف» :
وَقف: مصدر ثلاثی مجرد از باب ضَرَبَ، یَضرِبُ در لغت به معنی حبس است.در فقـه اسلامـی گاهـی وقـف را به حبس معیـّن مال و صدقه دادن منافع تعبیـر کـرده اند که در این صورت خالـی از اشکـال نخواهد بـود.وقف در لغـت به معنای حبس شدن و حبس کردن متوقّـف شدن و متوقّـف کـردن است. چنان چـه در آیه ی «و قفوهم انّهم مسؤول«؛ «آن ها را باز دارید و متوقّف کنید از اعمالشان مسوول هستند»، به این معنا به کار رفته. اگر کلمهِ ی وقف با حرف جر «علی»به کار رود، به معنای اطلاع دادن است؛ (قرشی،1354،236ص)،
مثل آیه ی « وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ »؛ «ای کاش ببینی آن گاه که بر آتش مشرف شدند و مطّلع گشتند و گفتند ای کاش به دنیا بر گردانده می شدیم.«؛ (انعام، 27)
«وقف در قرآن»:
در قرآن کریم کلمهی وقف نیامده است، ولی عناوینی مترادف همچون صدقه، خیر، بِرّ، انفاق، احسان در مواردی از قرآن آمده است، و هر یک از این عناوین بر وقف صدق می کند،زیرا وقف، هم صدقه است و هم بِر است ولی در عین حال، عنوانی خاص برای وقف است، یعنی بین وقف و بین این عناوین عام و خاص مطلق است و وقف عنوانی خاص میباشد.
«وقف در اصطلاح فقهی»:
وقف در اصطلاح فقهی عبارت است از این که شخصی عین مال خود را حبس دائم کند و منافع آن را شرعاً و به رایگان در اختیار تأسیسات یا شخص یا اشخاص مخصوص بگذارد.فقها در بیان مفهوم اصطلاحی وقف که از نظر شرعی کلمه ی وقف چه مفهومی دارد؟ اختلاف نظر دارند؛ منشأ اختلاف آن است که برخی آن را لازم و برخی جایز می دانند و عدّه ای قصد قربت را شرط تحقّـق وقف می دانند.
ولی عدّه ی دیگری چنین عقیده ای ندارند، و غیر این ها. این نوع اختلافات موجب شده است که در تعریف آن نیز با تعاریف گوناگون مواجه شویم. (دکتر عبید الکسیبی ، احکام وقف در شریعت اسلام، 1378،ص67)
از فقها، تعاریف فراوانی در ارتباط با بیان مفهوم اصطلاحی وقف نقل شده که مهمترین آن ها را در اینجا نقل می کنیم:
امام خمینی در تحریرالوسیله میفرماید: «و هو (الوقف) تحبیس العین و تسبیل المنفعه» و محقق حلّی در شرایع الاسلام میگوید: «الوقف عقدُ ثمرته تحبیس الاصل و اطلاق المنفعه» و شهید اول در متن لمعه گفته است
«و هو (الوقف) تحبیس الاصل و اطلاق المنفعه» و شهید ثانی در شرح لمعه در تعریف وقف به حدیث نبوی اشاره کرده است: «الوقف حبس الاصل و سبل الثمره» و بعضی وقف را صدقه جاریه تعریف نمودهاند.
در ماده ی 55 قانون مدنی در تعریف وقف گفته شده: «وقف عبارت است از این که مال حبس و منافع آن تسبیل شود. در این تعریف نیز لفظ تسبیل بر لفظ اطلاق ترجیح داده شده» ؛
به همین دلیل برخی از فقها همچون شیخ طوسی در کتاب نهایه و سلار دیلمی در کتاب مراسم العلویه فی الأحکام النبویه ، وقف را جزء عبادات برشمردند. شهید اوّل در کتاب دروس، وقف را صدقه ی جاریه معنا کرده. و سلار گفته:«وقف و صدقه یک چیز است.»
مرحوم صاحب جواهر هیچ یک از تعاریف مربوط به وقف را تعریف حقیقی ندانسته،زیرا معتقد است که هیچ یک از تعاریف وقف جامع افراد و مانع اغیار نیست. بسیاری از فقیهان وقف را عبادت نمی دانند؛گرچه معتقدند که اگر وقف با قصد همراه باشد، ثواب عبادت را نیز خواهد داشت.
همه ی ادیان و شرایع برای وقف اهمّیّت قائل شده اند. هزینه ی نگاهداری معابد و آثار مقدّسه ی دینی از منابع موقوفات تأمین شده که نشان دهنده ی اعتقـادات متدیّـنان بوده است؛
به همین دلیل، در کتاب شرایع، حکم فقهی وقـف بر معبد یهود و نصارا و نیز وقف بر نوشتن تورات و انجیل بیان شده و گفتـه شده که چنان که وقـف به وسیله ی خود یهود و نصارا صورت گـیرد، اشکـال ندارد. (محقق حلی، شرایع الاسلام، ص347)
اهمیت و جایگاه فقهالحدیث در بیان معصومان (ع):
دو بیان روشنگرانهی ذیل از امام صادق (ع) جایگاه فقهالحدیث در مکتب اهلبیت(ع) را به بهترین وجه توصیف نموده است:1. « حَدِیثٌ تَدْرِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفٍ تَرْوِیهِ وَ لَا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ فَقِیهاً حَتَّى یَعْرِفَ مَعَارِیضَ کَلَامِنَا وَ إِنَّ الْکَلِمَةَ مِنْ کَلَامِنَا لَتَنْصَرِفُ عَلَى سَبْعِینَ وَجْهاً لَنَا مِنْ جَمِیعِهَا الْمَخْرَجُ » (بحارالانوار، ج 2، ص 184)
این بیان که از فقهالحدیث به «درایت» تعبیر فرموده، ضمن این که بیانگر دشواری آن است، فهم مقاصد کلمات خاندان پیامبر اکرم(ص) را گوشزد کرده است و از برتری درایت حدیث بر روایات آن حکایت دارد.
« یَا بُنَیَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّیعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِیَ الدِّرَایَةُ لِلرِّوَایَةِ وَ بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ یَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ إِنِّی نَظَرْتُ فِی کِتَابٍ لِعَلِیٍّ ع فَوَجَدْتُ فِی الْکِتَابِ أَنَّ قِیمَةَ کُلِّ امْرِئٍ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی دَارِ الدُّنْیَا» (بحارالانوار، ج 1، ص 106)
این روایت نیز ابتدا جایگاه شیعیان نزد رهبران معصومشان را به میزان پیوند معرفتی آنان با آموزههای حدیثی سنجیده و طریق معرفت ( به ظاهر شناختِ کامل دین) را منحصر به حدیث شناسی قرار داده است.
آن گاه وصول به مرتبهی کامل ایمان را از طریق فقهالحدیث میسر دانسته و در نهایت بازده این معرفت را چنین بیان فرموده است که خداوند منزلت مردمان را در قیامت براساس خرد و اندیشهای که در دنیا به دست آوردهاند، محاسبه میکند.
پیشنیازهای فهم درست حدیث:
موقعیت حدیث پژوهان در استخراج معارف حدیثی نیازمند بهرهگیری از دانشهایی مقدماتی است که برخی از آنها پایه فهم روایات به طور عام، و برخی دیگر زمینهساز دستیابی به معانی اخبار در شاخههای موضوعی است.پیشنیازهای علمی ـ معرفتی حدیث به طور عام عبارتند از:
1. آشنایی با زبان حدیث: از آنجا که زبان، فرهنگ و ادبیات حدیثی، همان زبان، فرهنگ و ادبیان عرب است، از این رو باید حدیث پژوه با کاربردهای زبانی و لغوی، قواعد صرفی، نحوی و بلاغی آشنا باشد.
2. آشنایی با قرآن: حدیث اهلبیت(ع) با روح آموزههای قرآنی پیوند دارد، از این رو فهم قرآن میتواند به درک احادیث کمک نماید. لیک باید توجه داشت که مفاد روایت نباید مخالف قرآن باشد و فهم این نکته بدون قرآن شناختی میسر نیست.
3. درک شرایط و فضای صدور حدیث: هر چند غالب سخنان اهلبیت (ع) رسالت، در قالب زمان و مکان صدور آن نمیگنجد، ولی در فضایی مشخص القا شدهاند که در آن، میان گوینده و شنونده، رابطه تفهمیم و تفهم برقرار بوده است.
به همین جهت ممکن است در میان قرائن، شواهد و حالاتی که به گوینده، شنونده، فضای سیاسی موجود یا چالشها، شبهها و حوادث آن روزگار مربوط میگردد.
در این باره نمونههای ذیل یادآوری میشوند:
الف) دلالت حدیث «غدیر» بر اثبات حق حاکمیت سیاسی امیرالمؤمنین(ع) (الغدیر، ج 1، ص 395)
ب) حدیث «سلسلهالذهب» در پرتو تحلیل و بررسی فضای سیاسی ـ فرهنگی عصر عباسی بیان شده است. (بحارالانوار، ج 3، ص 70)
ج) علت پاسخهای بسیار متفاوت پیامبر اکرم(ص) یا امامان شیعه(ع) به پرسشهای پیرامون «بهترین عمل چیست» و یا بالا بردن شأن و منزلت اعمال مستحبی چون زیارت امام حسین(ع) (بحارالانوار، ج 98)
4. آشنایی با علم درایه یا مصطلح الحدیث: حدیث پژوه باید دریابد کدامین خبر معتبر و مقبول و کدامین مردود است، قبول یا رد حدیث بر چه مبنایی استوار است و حدیث چگونه از معصوم به دست او رسیده است و در این باره میبایست از دانش درایه الحدیث و علم رجال آگاهی و اطلاع داشته باشد.
پیشنیازهای روحی و معنوی طهارت نفس و شرح صدر:
همان گونه که پرتو جهانی قرآن جز بر دلهای پاک نمیتابد و عروس طلعت آن جز برای آنان که دارالملکِ وجود خویش را از غوغای شهوات منزه و از عیوب، مطهر ساختهاند، نقاب از چهره بر نمیافکند،انوار علوم و معارف اهلبیت (ع) نیز دلهایی مستعد و حقیقت آشنا میطلبد و زمینههای بهرهوری جزء برای قلوب آزموده شده، مهیا نمیباشد و آلودگان از این فیض محرومند:«إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا ثَلَاثٌ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ» (بحارالانوار، ج2، صص 189-197)
از این رو، به جرأت میتوان ادعا نمود که نامآوران عرصهی حدیث شناسی جملگی سالکانی برخوردار از تقوا، ورع، زهد و طهارت نفس بودهاند. شرح حال مجلسی اول ودوم، میرداماد، ملا صالح مازندرانی، فیض کاشانی، امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی گواه این مدعاست.
دانشهای مورد نیاز در احادیث فقهی:
تحلیل این نوع احادیث افزون بر دانشهای عمومی که پیشتر به آنها اشاره شد، نیازمند درک و فهم پارهای از مسائل و اصول، از قبیل ظاهر و نص، عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، قطع و ظن و مباحث مربوط به تعادل و تراجیح است.آشنایی با آرا و دیدگاههای فقه مذاهب و تاریخ فقه و فقها، شناخت مباحثی چون تقیه، عملکرد فقیهان با احادیث و مطالبی دیگر به فهم این احادیث مدد میرساند.
برخی منابع فقهالحدیث شیعه:
1. مرآه العقول، نوشتهی علامه محمدباقر مجلسی (م 1111 هـ.ق)2. ملاذ الاخیار فی شرح تهذیب الاخبار ـ علامه محمد باقر مجلسی
3. بحارالانوار علامه محمدباقر مجلسی
4. روضه المتقین، تألیف محمدتقی مجلسی (م 1070 ه ق) مشهور به مجلسی اول
5. لوامع صاحبقرانی تألیف محمدتقی مجلسی
6. الوافی، تألیف ملا محسن فیض کاشانی (م 1091 هـ . ق)
7. شرح اصول کافی، نوشتهی مولی محمد صالح مازندرانی (م 1081 هـ.ق)
8. استقصاء الاعتبار فی شرح الاستبصار، نوشته شیخ محمد عاملی، فرزند شیخ حسن بن زین الدین
9. شرح اصول کافی، تألیف محمد بن ابراهیم شیرازی
10. تهذیب الاحکام، تالیف شیخ طوسی
11. تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، شیخ حر عاملی
12. من لایحضره الفقیه ،شیخ صدوق
ضابطهها و راهکارهای فهم حدیث:
امّا از آن جا که بررسی و شمارش همهی قواعد و روشها، کاری چندان ساده نیست، به مهمترین آنها پرداخته خواهد شد:
1. اطمینان از این که کلامِ منقول، جزء احادیث است.
2. اطمینان از پیراستگی متن و سند از آفتهایی چون تصحیف، تحریف، تدریج و اضطراب
3. منسوخ نبودن روایت
4. توجه به کیفیت نقل (نقل لفظ یا نقل معنا)
5. معناشناسی دقیق کلمات
6. توجه به قرائن و تأمل در مناسبات حدیث و فضای صدور آن
7. فهم روایت در پرتو سبب صدور
8. جامع نگری
9. سازگاری با قرآن
10. ساختگی نبودن متن حدیث
11. نوع برخورد با احادیث مختلف
12. توجه به سبب صدور (عدم وجود تقیه)
بررسی تطبیقی و ارائه چند نمونه حدیثی پیرامون موضوع وقف:
منبع استخراج مسائل وقف در کتب فقهی:
تأکید این جانب در این نوشتار روی احادیثی است که کلمهی وقف در آنها آمده است، زیرا این کلمه صراحت کامل در عنوان وقف دارد ، و مقصود ما را کاملا تأمین می نماید.
احادیث باب وقف :
در باب وقف احادیثی که در آنها واژه صدقه و بِرّ وارد شده است فراوان است و در کتب حدیثی، فقهی و اخلاقی شیعه و سنی زیاد به چشم میخورد. از جمله در وسائلالشیعه جلد 19 باب وقف، احادیث بسیاری هست که فقها به مضامین آنها فتوا دادهاند. ولی احادیثی که بنا به تأکید ما کلمهی وقف در آنهاآمده باشد اندک است و میتوان آن را در مورد ذیل شمرد:1. هفده حدیث در وسائل الشیعه در فصلهای مختلف باب وقف(وسائلالشیعة، ج 19 ص 171)
2. شانزده حدیث در من لایحضره الفقیه در باب وقف ، صدقه ، عطیه و هبه (شیخ صدوق، من لایحضر،ج4 )
3. یک حدیث در تهذیب.( شیخ طوسی،تهذیب، ج 9، ص 150، حدیث 40)
4. یک حدیث در بحار (بحارالانوار، ج 100، ص 181 ) که از خصال نقل کرده و در وسائل(جلد 19) نیز به آن اشاره شده است، ولی در بحار چنین است: «او صدقة موقوفة لاتورث» و در وسائل که از کافی نقل کرده آمده است: «او صدقة مبتولة لاتورث» و «مبتولة» به معنای مقطوعه است.
دانشمندان شیعه آنچه را از امامان خودشان دریافته و خود نیز به آن رسیده بودند در رسالههایی گردآوری کردند که به چهارصد رساله رسید و با عنوان «اصول اربعمأة» خوانده میشد. به یقین در آن رسالهها احادیثی که در باب وقف رسیده بود وجود داشت،
زیرا هنگامی که فقهای بزرگوار شیعه این رسالهها را در یک یا چند کتاب جمعآوری کردند که کتب اربعهی شیعه را به وجود آورد، همان احادیث بود که در ابواب مختلفهی فقه و از جمله در باب وقف نوشته شد.
اکنون از چند نفر از دانشمندان شیعه که در کتابهای خود، چه حدیثی و چه فقهی، باب وقف را آوردهاند و از علمای اوایل به حساب میآیند که دست به تدوین زدهاند یاد مینماییم:
1. شیخ صدوق (د. 381) در کتاب من لایحضره الفقیه که کتاب حدیثی است در باب وقف احادیثی دارد. در کتاب الهدایه بالخیر هم که کتاب فقهی و نوشتهی صدوق است نیز باب وقف وجود دارد. وی کتابی خاص وقف به عنوان الوقف دارد که نجاشی در فهرست کتابهای او، آن را ( الهدایة) را یادآور شده.( مقدمهی چاپ جدید من لایحضر)
2. شیخ مفید (د. 413)، در کتاب المقنعة بابی در وقف دارد. بر این کتاب شیخ طوسی، شرحی نوشت و آن را تهذیب نامید
3. شیخ طوسی (د. 460)، چندین کتاب در حدیث و فقه دارد. تهذیب، شرح المقنعة مفید و استبصار که هر دو مجموعهی حدیثی میباشند از اوست و در هر دو، احادیثی که مبنای احکام و مقررات اسلامی میباشند گردآوری شده است، و احادیث وقف را چنانکه خواهیم دید در هر دو وارد ساخته است.
حدیث اول من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص237
5567 کَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی الْوُقُوفِ وَ مَا رُوِیَ فِیهَا عَنْ آبَائِهِ ع فَوَقَّعَ ع الْوُقُوفُ تَکُونُ عَلَى حَسَبِ مَا یُوقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.
محمد بن حسن صفّار- رضى اللَّه عنه- طىّ نامهاى به امام ابو محمد حسن بن علىّ علیه السّلام در باره اوقاف و روایاتى که از پدران آن امام در این خصوص رسیده است سؤال کرد. امام علیه السّلام با نامهاى پاسخ فرموند که: وقفها (موقوفات) بخواست خداى تعالى بر آن گونه که واقفین آنها تعیین کردهاند جریان مىپذیرند
وسائل الشیعة، ج19، ص: 175
24386- 1-(1) مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ أَنَّهُ کَتَبَ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع- فِی الْوَقْفِ وَ مَا رُوِیَ فِیهِ (2) عَنْ آبَائِهِ ع فَوَقَّعَ ع الْوُقُوفُ تَکُونُ عَلَى حَسَبِ مَا یُوقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ .(3)
محمد بن علی بن حسین با سندی از محمد بن حسن صفّار- ره - طىّ نامهاى به امام ابو محمد حسن بن علىّ علیه السّلام در باره اوقاف و روایاتى که از پدران آن امام در این خصوص رسیده است سؤال کرد. امام علیه السّلام با نامهاى پاسخ فرموند که: وقفها (موقوفات) بخواست خداى تعالى بر آن گونه که واقفین آنها تعیین کردهاند جریان مىپذیرند.
ادامه حدیث اول
24387- 2-(4) مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى قَالَ: کَتَبَ بَعْض أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ ع- فِی الْوُقُوفِ وَ مَا رُوِیَ فِیهَا فَوَقَّعَ ع الْوُقُوفُ عَلَى حَسَبِ مَا یَقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
أَقُولُ: وَ یَأْتِی مَا یَدُلُّ عَلَى ذَلِکَ (5) وَ تَقَدَّمَ مَا یَدُلُّ عَلَى الْحُکْمِ الْأَخِیرِ عُمُوماً هُنَا (6) وَ خُصُوصاً فِی أَحْکَامِ الْمَسَاجِدِ .(7)
میگویم: در ادامه آنچه که بر این مورد دلالت میکند، خواهد آمد و پیش از این حدیثی روایت شد که بر حکم اخیر به صورت عام دلالت دارد و به صورت خاص به احکام مساجد اشاره کرده است.
(8)
3- بَابُ أَنَّ شَرْطَ الْوَقْفِ إِخْرَاجُ الْوَاقِفِ لَهُ عَنْ نَفْسِهِ فَلَا یَجُوزُ أَنْ یَقِفَ عَلَى نَفْسِهِ وَ لَا أَنْ یَأْکُلَ مِنْ وَقْفِهِ وَ لَهُ أَنْ یَسْتَثْنِیَ لِنَفْسِهِ شَیْئاً وَ کَذَا الصَّدَقَةُ فَلَا یَجُوزُ لَهُ سُکْنَى الدَّارِ إِذَا تَصَدَّقَ بِهَا إِلَّا مَعَ الْإِذْن.
در وقف شرط است که وقفکننده مالکیت و بهرهبرداری از شیء وقف شده را از خود سلب کند؛ لذا جایز نیست چیزی برای خود وقف کند و نمیتواند از طعام وقفشدهی خود تناول کند ولی میتواند برای خود چیزی مستثنی کند، صدقه نیز همچنین است یعنی نمیتواند در خانهای که به عنوان صدقه اهداء کرده است ساکن شود مگر با اجازه.
از این حدیث استفاده میشود که:
1 . وقف امری است مشروع.
2. هر شرطی که مخالف حکم شرع و عقل نباشد و واقف آن را قید کند درست است.
حدیث دوم من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص237
5568- وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى الْیَقْطِینِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ (9) قَالَ کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع أَنِّی وَقَفْتُ أَرْضاً عَلَى وُلْدِی وَ فِی حِجٍّ وَ وُجُوهِ بِرٍّ وَ لَکَ فِیهِ حَقٌّ بَعْدِی وَ لِمَنْ بَعْدَکَ وَ قَدْ أَزَلْتُهَا عَنْ ذَلِکَ الْمَجْرَى فَقَالَ أَنْتَ فِی حِلٍّ وَ مُوَسَّعٌ لَکَ (10)
5568- و محمّد بن أحمد بن یحیى، از محمّد بن عیسى الیقطینى، از علىّ بن مهزیار، از ابو الحسین2 روایت کرده است که گفت: طىّ نامهاى به امام ابو الحسن سوم معروض داشتم که:
من زمینى را بر فرزندانم و در کار حجّ و وجوه برّ وقف کردم، و براى شما و براى امام بعد از شما، پس از خودم در آن وقف حقّى منظور شده بود، و من آن را از این مجرى زایل ساختم، پس امام (علیه السّلام) فرمود: تو بحلّ هستى و دست تو در فعالیّتت باز است.3
از این حدیث این مطالب را میفهمیم:
1. وقف در مورد فرزندان، حج و هر کار خیری درست است.
2. وقف باید قطعی باشد و هیچ کس را در آن نظر و حق دخالت نباشد.
حدیث سوم من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص 237-238
5569- وَ رَوَى عَلِیُّ بْنُ مَهْزِیَارَ قَالَ قُلْتُ لَهُ (11)ر َوَى بَعْضُ مَوَالِیکَ عَنْ آبَائِکَ ع أَنَّ کُلَّ وَقْفٍ إِلَى وَقْتٍ مَعْلُومٍ (12) فَهُوَ وَاجِبٌ عَلَى الْوَرَثَةِ وَ کُلَّ وَقْف إِلَى غَیْرِ وَقْتٍ جَهْلٌ مَجْهُولٌ بَاطِلٌ مَرْدُودٌ عَلَى الْوَرَثَةِ (13) وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِقَوْلِ آبَائِکَ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ فَکَتَبَ ع هُوَ هَکَذَا عِنْدِی .(14)
5569- و علىّ بن مهزیار در روایت خود آورده است که: به آن امام (علیه السّلام) گفتم: یکى از موالى شما از پدرانت علیهم السّلام روایت کرده است، هر وقفى که تا وقتى معلوم باشد اجراء احکام آن بر ورثه واجبست،
و هر وقفى که بدون وقت باشد، جهلى مجهول و باطلى مردود است. و تو بقول پدرانت- علیک و علیهم السّلام- داناترى، امام (علیه السّلام) در جواب نوشت: این موضوع بنظر من هم همین طور است.
شیخ طوسی فرموده: «وقت» در این حدیث به معنای مدت نیست بلکه به معنای اشخاصی و یا راهی است که وقف برای آن وقف شده است. چون اگر موقوف علیهم در وقف ذکر نشود باطل است. وقت به معنای اشخاص و مورد وقف در آن زمان متعارف بوده است.
میگوییم: ممکن است وقت به معنای خودش (اجل و مدت) باشد زیرا واقف یک وقت میگوید: وقف کردم تا 5 یا 10 یا 100 سال و یک وقت میگوید: وقف کردم تا روز قیامت یا تا روزی که زمین به وارث زمین و آسمان برسد. در این دو صورت «وقت» ذکر شده، یکی تا چند سال و دیگری تا روز قیامت که اولی را میگویند: وقف موقت و دومی را وقف مؤبد. اما ممکن است واقف در جایی هیچکدام از این دو وقت را نام نبرده باشد، در این صورت است که امام (ع) میفرماید باطل است. والله اعلم. (15)
حدیث چهارم من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص238
5570- وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْعُبَیْدِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ رُشَیْدٍ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ (16) جُعِلْتُ فِدَاکَ لَیْسَ لِی وَلَدٌ وَ لِی ضِیَاعٌ وَرِثْتُهَا عَنْ أَبِی وَ بَعْضُهَا اسْتَفَدْتُهَا وَ لَا آمَنُ مِنَ الْحَدَثَانِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لِی وَلَدٌ وَ حَدَثَ بِی حَدَثٌ فَمَا تَرَى جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْ أَقِفَ بَعْضَهَا عَلَى فُقَرَاءِ إِخْوَانِی وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ أَوْ أَبِیعَهَا وَ أَتَصَدَّقَ بِثَمَنِهَا فِی حَیَاتِی عَلَیْهِمْ فَإِنِّی أَتَخَوَّفُ أَنْ لَا یُنْفَذَ الْوَقْفُ بَعْدَ مَوْتِی فَإِنْ وَقَفْتُهَا فِی حَیَاتِی فَلِی أَنْ آکُلَ مِنْهَا أَیَّامَ حَیَاتِی أَمْ لَا فَکَتَبَ ع فَهِمْتُ کِتَابَکَ فِی أَمْرِ ضِیَاعِکَ وَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَأْکُلَ مِنْهَا (17) وَ لَا مِنَ الصَّدَقَةِ فَإِنْ أَنْتَ أَکَلْتَ مِنْهَا لَمْ یُنْفَذْ إِنْ کَانَ لَکَ وَرَثَةٌ فَبِعْ وَ تَصَدَّقْ بِبَعْضِ ثَمَنِهَا فِی حَیَاتِکَ فَإِنْ تَصَدَّقْتَ أَمْسَکْتَ لِنَفْسِکَ مَا یَقُوتُکَ مِثْلَ مَا صَنَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع .(18)
5570- و محمّد بن احمد بن یحیى، از عبیدى، از علىّ بن سلیمان بن رشید، روایت کرده است که گفت: به آن امام علیه السّلام نوشتم: فدایت شوم، من فرزندى ندارم، و املاکى دارم که از پدرم به ارث بردهام، و بخشى از آن را خود بدست آوردهام، و از حوادث روزگار ایمنى ندارم، پس اگر فرزندى نداشته باشم، و حادثهاى پیش آید.
یعنى: با در نظر گرفتن این احتمال که با نداشتن فرزند حادثهاى برایم رخ دهد، در این صورت- فدایت شوم- چه مصلحت مىبینى که بعضى از املاک را بر برادران فقیرم و بر مستضعفین وقف کنم، یا بفروشم و بهاى آن را در زمان حیاتم به ایشان صدقه دهم، زیرا بیم آن دارم که پس از مرگ من مقرّرات وقف اجرا نشود، و اگر آن را در ایّام حیاتم وقف کنم آیا میتوانم از درآمد آن بخورم یا نه؟
ادامه حدیث چهارم
امام علیه السّلام در پاسخ نامه، مرقوم داشت: مضمون نامهات را در باره املاکت فهمیدم، و تو نمیتوانى از درآمد آن و از صدقه ارتزاق کنى، پس اگر چیزى از آن را بخورى موضوع وقف اجرا نمیشود.
اگر ورثهاى داشته باشى آن املاک را بفروش و بخشى از بهاى آن را در حال حیات خودت صدقه ده، زیرا چنین کارى را اگر انجام دهى، مقدارى که براى قوت خود لازم است نگاه میدارى، همان گونه که امیر المؤمنین علیه السّلام عمل فرمود.
شرح:
«آنچه در نزد فقهاى ما قطعى است آنست که واقف باید خود را از موقوف علیهم خارج کند تا وقف صحیح باشد، و چنانچه بر خود وقف کند باطل است، و همچنین اگر شرط کند که دیون او را از مورد درآمد موقوفه ادا کنند،
یا مخارج او را بدهند تا زنده است، در همه این موارد وقف درست نیست مگر اینکه بر جماعتى وقف کند مثلا بر فقرا و خود پس از آن فقیر شود که مشهور جایز دانند از آن برگیرد براى نیاز خود، و تنها ابن ادریس جایز نمىداند، و این خبر فی الجمله دلالت دارد بر آن زیرا ممکن است که «لیس لک أن تأکل منها»
(تو حقّ ندارى از آن ارتزاق کنى) براى این باشد که چون قبض و اقباض صورت نگرفته است وقف باطل شود، چنان که خوردن و تصرّف در آن یا منافع آن دلیل بر عدم اقباض است، و خبر دلالت بر افضلیّت صدقه دارد زمانى که خوف آن باشد که موقوفه را بمصرف واقعى خود نرسانند».حدیث پنجم من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص239
5571- وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى الْعُبَیْدِیُّ قَالَ کَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ حَمْزَةَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع مُدَبَّرٌ وُقِفَ ثُمَّ مَاتَ صَاحِبُهُ وَ عَلَیْهِ دَیْنٌ لَا یَفِی بِمَالِهِ فَکَتَبَ ع یُبَاعُ وَقْفُهُ فِی الدَّیْنِ .(19)
5571- و محمّد بن عیسى بن عبید گفت: احمد بن حمزه براى امام ابو الحسن موسى علیه السّلام نوشت، بنده مدبّرى را وقف کردهاند، و پس از آن صاحبش مرده است و دینى بذمّه دارد که مالش باداء آن وافى نیست، امام علیه السّلام فرمود: وقفش براى اداء دین او فروخته مىشود.
شرح: «مراد از مدبّر وقف شده، مدبّرى است که مدّت معلومى براى خدمت گماشتهاند، چنان که از خبر علىّ بن معبد که تحت رقم 5580 خواهد آمد استفاده مىشود. ولى بنظر میرسد که «مدبّر» تصحیف «مدین» باشد چنان که در تهذیب آمده است و لفظ تصحیف شده و مفعول «وقف» حذف شده است».حدیث ششم من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص239
5572-وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِیِّ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ ع مَیِّتٌ أَوْصَى بِأَنْ یُجْرَى عَلَى رَجُلٍ مَا بَقِیَ مِنْ ثُلُثِهِ وَ لَمْ یَأْمُرْ بِإِنْفَاذِ ثُلُثِهِ (20) هَلْ لِلْوَصِیِّ أَنْ یُوقِفَ ثُلُثَ الْمَیِّتِ بِسَبَبِ الْإِجْرَاءِ (21)- فَکَتَبَ ع یُنْفِذُ ثُلُثَهُ وَ لَا یُوقِفُ .(22)
5572- و محمّد بن احمد، از عمر بن علىّ بن عمر، از ابراهیم بن محمّد همدانى روایت کرده است که گفت: به آن امام علیه السّلام نوشتم: میّتى وصیّت کرده که براى تأمین معیشت مردى تا هر زمان که زنده باشد از مورد ثلثش به او انفاق کنند.
و در باره انفاذ ثلثش توصیهاى نکرده است، در این صورت آیا وصىّ حقّ دارد که ثلث میّت را براى انفاق از درآمدش بر آن مرد، وقف نماید یا نمىتواند؟ امام علیه السّلام نوشت: ثلث میّت انفاذ میگردد، و وقف نخواهد شد.
شرح: «در باره انفاذ ثلثش توصیه نکرده یعنى وصیّت نکرده است که ثلث مرا بپردازید بفلان مورد، و چون چنین وصیّت نکرده تا مادامى که آن مرد موصى له حیات دارد از درآمد آن باو پرداخته مىشود و چون از دنیا رفت به ورثه مرده باز میگردد، وصىّ حقّ ندارد بدون اذن ورثه آن را وقف کند».حدیث هفتم من لا یحضره الفقیه ؛ ج4 ؛ ص239
5573- وَ رَوَى صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُوقِفُ الضَّیْعَةَ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ أَنْ یُحْدِثَ فِی ذَلِکَ شَیْئاً فَقَالَ إِنْ کَانَ أَوْقَفَهَا لِوُلْدٍ أَوْ لِغَیْرِهِمْ (23) ثُمَّ جَعَلَ لَهَا قَیِّماً لَمْ یَکُنْ لَهُ أَنْ یَرْجِعَ وَ إِنْ کَانُوا صِغَاراً وَ قَدْ شَرَطَ وَلَایَتَهَا لَهُمْ حَتَّى یَبْلُغُوا فَیَحُوزُهَا لَهُمْ (24) لَمْ یَکُنْ لَهُ أَنْ یَرْجِعَ فِیهَا وَ إِنْ کَانُوا کِبَاراً وَ لَمْ یُسَلِّمْهَا إِلَیْهِم وَ لَمْ یُخَاصِمُوا حَتَّى یَحُوزَهَا عَنْهُ فَلَهُ أَنْ یَرْجِعَ فِیهَا (25) لِأَنَّهُمْ لَا یَحُوزُونَهَا عَنْهُ وَ قَدْ بَلَغُوا
5573- و صفوان بن یحیى، از امام ابو الحسن موسى علیه السّلام روایت کرده است، که گفت: از آن امام در باره مردى سؤال کردم که ملکى را وقف میکند، سپس بنظرش میرسد که در آن وقف تغییرى بدهد، امام فرمود:
اگر آن ملک را براى اولادش یا براى دیگرى وقف کرده و پس از آن متولّى براى آن قرار داده باشد، حقّ ندارد که از وقفیّت آن رجوع کند، و اگر موقوف علیهم صغار باشند، و واقف تولیت آن ملک را براى ایشان شرط کرده باشد، و خودش تا زمان بلوغ صغار از طرف ایشان آن را حیازت کند، حقّ ندارد که رجوع نماید
[و اگر موقوف علیهم همه کبیر باشند، و او موقوفه را به ایشان تسلیم نکرده باشد، و ایشان براى حیازت آن بمرافعه با او برنخاسته باشند حقّ دارد که رجوع کند] زیرا ایشان با اینکه بالغ بودهاند آن ملک را از او حیازت نکردهاند.
شرح: «خبر دلالت دارد به اینکه تا موقوفه بتصرّف موقوف علیه داده نشود حقّ رجوع هست و پس از حیازت موقوف علیهم فی الجمله وقف ثابت و حقّ رجوع نیست».
پینوشتها:
( 1)- الفقیه 4- 237- 5567.
( 2)- فی نسخة- الوقوف و ما روی فیها( هامش المخطوط).
( 3)- لعل مراد السائل أن أحادیث الوقف مختلفة فما الوجه فیها. و الجواب- أن الوقف یتبع شرط الواقف و ما یعلم من قصده و ما یفهم من عرفه فلذلک اختلفت الأحکام و الأحادیث، فیظهر من ذلک وجه الجمع بینها فتدبر." منه قده". [شاید منظور پرسشگر این باشد که احادیث وقف فراوان هستند، علت آن چیست؟ جواب: وقف وابسته به شرایط وقفکننده است و به آنچه که قصد آن دارد وبه آنچه که از عُرف او شناخته میشود و به این دلیل احکام و احادیث متفاوتی روایت شده؛ لذا به نظر میرسد بهتر است بین این احادیث جمع حاصل شود؛ "پس نیک درنگ کن".]
( 4)- الکافی 7- 37- 34.
( 5)- یأتی فی الحدیث 2 من الباب 7، و فی الحدیث 4 من الباب 10 من هذه الأبواب.
( 6)- تقدم فی الباب 1 من هذه الأبواب.
( 7)- تقدم فی الباب 66 من أبواب أحکام المساجد.
( 8)- الباب 3 فیه 4 أحادیث.
( 9). الظاهر أنّه أبو الحسین بن هلال الثقة، کان من أصحاب أبى الحسن الثالث( ع).
( 10). محمول على ما إذا کانت الازالة قبل الاقباض و تمامیة الوقف اذ حینئذ لم یلزم و یجوز التصرّف بالملکیة( مراد) و قال المولى المجلسیّ: یمکن أن یکون التغییر للتقیة لما أدخله( ع) فی الموقوف علیهم، أو لعدم القبض، أو لعدم شرط من شروط الوقف، و الأول أظهر.
[به نظر می رسد؛ ازالهی وقف قبل از قبص و ابرام وقف است چرا که در این حالت بر او الزامی نیست و میتواند به واسطهی مالکیت آن مال، در آن تصرف کند. مولی مجلسی فرمود: ممکن است تغییر حکم به سبب تقیه باشد؛ زیرا آن را در موضوع کسانی وارد کرد که مال برایشان موقوف شده است یا به سبب اینکه قبض صورت نگرفته است یا به دلیل عدم وجود یکی از شرایط وقف. البته نظر اول به نظر برتر است.]
( 11). أی قلت لابى جعفر الثانی( ع) کما هو فی الکافی ج 7 ص 36.
( 12). أی یکون مؤبدا أو موقتا بوقت معلوم فیکون حبسا( م ت)،« فهو واجب على الورثة» أى یجب انفاذه الى ذلک الوقت، و ینبغی تقییده بما إذا خرج ما یصل الى الموقوف علیه بعد-- موت الواقف عن ثلثه لان مثله یرجع الى الوصیة، یدل علیه روایة خالد بن نافع فی الباب الآتی( مراد) و قال الشیخ: معنى الوقت المعلوم ذکر الموقوف علیه دون الأجل و قال: کان هذا تعارفا بینهم فان الوقف متى لم یکن مؤبدا لم یکن صحیحا.
[یعنی ابدی یا موقت باشد با مدت محدود که در این جهت، حبس است، «این بر وارثان واجب است» یعنی تا آن زمان اجرای آن لازم است. و لازم است مقید شود که اگر این زمان به مرگ واقف برسد باید ثلث آن خارج شود. زیرا وابسته به وصیت است... و شیخ گفت: منظور از زمان معلوم به زبان آوردن موقوف علیه است بدون تعیین زمان. و فرمود: این امر بین آنان معروف بود؛ زیرا اگر وقف ابدی نباشد، صحیح نیست.]
( 13). فی الکافی و التهذیب« جهل مجهول و هو باطل مردود».
( 14). ان کان مراد الراوی التفسیر فترکه لمصلحة تکون کثیرا ما فی المکاتیب، و ان کان مراده السؤال عن صحة الخبر فالجواب ظاهر.
[اگر منظور راوی تفسیر است، آن به جهت مصلحتی که غالباً در مکتبخانهها موجود است ـ ترک گفته است و اگر منظور او سؤال در مورد صحت روایت است جواب آن آشکار است.]
(15) - وسائل، ص 307 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 99 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 289.
( 16). زاد فی الکافی و التهذیب« یعنى أبا الحسن علیه السلام».
( 17). اعلم أن المقطوع به فی کلام الاصحاب اشتراط اخراج نفسه فی صحة الوقف، فلو وقف على نفسه بطل، و کذا لو شرط لاداء دیونه أو الادرار على نفسه الا أن یوقف على قبیل فصار منهم کالفقراء، فالمشهور حینئذ جواز الاخذ منه، و منع ابن إدریس منه مطلقا، و هذا الخبر یدلّ على الحکم فی الجملة و ان احتمل أن یکون عدم النفوذ لعدم الاقباض لان الاکل منها یدلّ علیه.( المرآة).
( 18). یدل على أنّه إذا خاف أن لا یصرف الوقف فی مصرفه فالتصدق بالمال أفضل.( م ت).
[دلیل بر این است که اگر بیم آن داشته باشد مال موقوفه را در جهت صحیح استفاده نگردد، بهتر است آن را صدقه دهد.]
( 19). قوله« مدبر وقف» بالمجهول مجاز على حبس خدمته مدة معینة کما یجیىء فی مکاتبة علیّ بن معبد.( مراد).
[عبارت «مدبر وقف» که با صیغهی مجهول آمده است، مجاز است از محدود شدن خدمت او در مدتی معین، همانطوری که در مکاتبهی علی بن معبد خواهد آمد.
( 20). قوله« ما بقى» أی الرجل حیا. و« من ثلثه» أی ینفذ من الثلث ما دام الثلث باقیا، فان مات قبل التمام کان الباقی للورثة.« و لم یأمر بانفاذ ثلثه» أی لم یوص بأن یعطى الثلث أو لم یوص بأن یجرى علیه الثلث فانه لو أوصى کذلک کان الباقی لورثته.( م ت).
[عبارت «مابقی» یعنی تا زمانی که زنده است و «من ثلثه» یعنی تا زمانی که زنده است در مورد ثلث اجرا میشود، پس اگر قبل از تمام شدن آن درگذشت بقیه برای وارثان باقی میماند. و او دستور به تمام شدن همهی ثلث نداده است یعنی وصیت نکرده است که ثلث بخشیده شود ویا وصیت نکرده است که درمورد ثلث اجرا شود، زیرا اگر چنین وصیت می کرد، باقی مانده آن برای وارثانِ او بود.]
( 21). أی یجعله وقفا بسبب الاجراء أی حتّى یجرى علیه من حاصله. [یعنی به سبب اجرا آن را وقف می کند ، یعنی تا وقتی که از سود آن کسب کند]
( 22). لانه ضرر على الورثة و لم یوص المیت بأن یوقف. و قال بعض الشراح: لعل المراد أن المیت أوصى بالاجراء على الموصى له من الثلث و لم یأمر باعطاء الثلث و الاجراء یشمل الایقاف فهل یجوز حینئذ ایقاف الثلث؟ فکتب علیه السّلام بالاعطاء و نهاه عن الایقاف و اللّه أعلم.[ زیرا بر وارثان ضرر وارد می شود و میت بر وقف کردن آن وصیت نکرده است. برخی شارحان گفته اند: شاید منظور این است که میت وصیت کرده است که یک سوم مال ِ وصیت شده اجرا شود و امر به پرداخت ثلث نکرده است و اجرا متضمن وقف کردن است. پس آیا جایز است ثلث را وقف کند؟ امام (ع) نوشتند: اعطائ و بخشش شود واز وقف نمودن نهی کردند. والله اعلم
( 23). فی الکافی و التهذیب« أوقفها لولده و لغیرهم».
( 24).« ولایتها لهم» أی شرط ولایة الضیعة لاجل الصغار بأن یکون تصرفه فیها من جانب الصغار( مراد) و قال العلّامة المجلسیّ: اختلف الاصحاب فی أنّه هل یشترط نیة القبض من الولى أم یکفى کونه فی یده، و الأشهر الثانی، و الخبر ظاهرا یدلّ على الأول الا أن یقرأ--« شرط» على بناء المجهول أی شرط اللّه و شرع ولایته، ثمّ اعلم أنّه لا خلاف فی الاکتفاء بقبض الأب و الجد له مع النیة، و فی الوصى خلاف. و فی بعض النسخ« حتى یجوزوها» من التجویز أی یجبره الاولاد على القبض و لم یسلمها الیهم بالاختیار و لا ولایة له علیهم حتّى یکفى قبضه عنهم فله الرجوع.
( 25). ما بین القوسین لیس فی بعض النسخ و هو موجود فی الکافی و التهذیب.
1- نقی زاده، حسن، فقه الحدیث ( راهکار ها و نمونه ها)
2- معارف، مجید : تاریخ حدیث
3- محمد بن علی، ابن بابویه:من لایحضره الفقیه، ترجمه:علی اکبر غفاری، محمد جواد غفاری، صدر بلاغی
4- محمد بن حسن، شیخ حر عاملی؛ تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه
5- سالکی، محمد علی؛نشریه تخصصی وقف، میراث جاویدان
6- ربانی، محمد حسن، اصول و قواعد فقه الحدیث
* این مقاله در تاریخ 1402/6/17 بروز رسانی شده است.