دروغگوها
مردي که از بياباني مي‌گذشت زني را ديد که تنها ايستاده و چشم بر زمين دوخته است. مرد از زن پرسيد: «تو کيستي؟»
پنجشنبه، 19 مرداد 1396
چشم پزشک
پيرزني که چشمانش خوب نمي‌ديد با پزشکي قرار گذاشت در صورت بهبود، دستمزد او را بپردازد. پزشک درمان را با ماليدن مرهم به چشمان پيرزن شروع کرد، امّا...
پنجشنبه، 19 مرداد 1396
بروتوسِ عزيز ايراد از ستارگان نيست، ايراد از خود ماست
مردي پس از سفري طولاني، کنار دهانه‌ي چاهي دراز کشيد و به خواب رفت. چيزي به سقوط مرد در چاه نمانده بود که «بخت» ظاهر شد و او را از خواب بيدار...
پنجشنبه، 19 مرداد 1396
درستي بهترين سياست است
تبر مردي که در ساحل رودخانه هيزم مي‌شکست، از دستش رها شد و به داخل آب افتاد. از آن‌جا که کاري از دست مرد برنمي‌آمد، کنار رودخانه نشست و گريه...
پنجشنبه، 19 مرداد 1396
تأمّل جايز نيست
مردي که يکي از دوستانش به او اعتماد کرده و مقداري پول به او سپرده بود، وسوسه شد تا آن را پس ندهد. دوست مرد از او خواست تا سوگند بخورد که پولي...
پنجشنبه، 19 مرداد 1396
جاي تکامل
زئوس، يک گاو نر، پرومته يک انسان و آتنا يک خانه ساختند. سپس براي داوري در مورد عيب و نقص کارشان، موموس را انتخاب کردند.
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
مفت و مجّاني
هِرمِس که دلش مي‌خواهد از ارزش خود نزد انسان‌ها باخبر شود، لباس مبدّل مي‌پوشد و به کارگاهِ مجسمه‌سازي مي‌رود. در کارگاه، مجسمه‌ي زئوس را مي‌بيند...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
گاري خباثت
روزي روزگاري، هِرمِس گاري‌اي پر از دروغ و شرارت و نيرنگ را به گوشه و کنار جهان مي‌برد و اندک‌اندک آن را در ميان کشورهاي گوناگون، پخش مي‌کرد....
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
چه طرفه موجودي است آدمي!
آورده‌اند که زئوس جانوران را در برابر چشمان انسان مي‌ساخت و آن‌ها را با توانايي‌هاي گوناگون از زور گرفته تا سرعتِ دويدن و پريدن، مجهز مي‌کرد....
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
دعايي که به سرعت مستجاب شد
گاوچراني به هنگام چراندن گاوها، گوساله‌اي را در مرغزار گم کرد. گاوچران نذر کرد که اگر دزدِ گوساله‌ خود را بيابد، بزغاله‌اي براي زئوس قرباني کند....
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
تو را چه به قضاوت
مردي کشتي شکسته‌اي ديد، دست‌هايش را به آسمان بلند کرد و به بيدادگري خدايان اعتراض کرد. او به خدايان گفت: «چرا به‌خاطر يک خدانشناس در کشتي، همه‌ي...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
جز اميد چيزي نماند
زئوس تمام خوبي‌هاي زندگي را درون سبويي ريخت، در سبو را بست و آن را به مردي مطمئن سپرد. مرد که کنجکاوي امانش را بريده بود، براي اطلاع از آن‌چه...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
خرده فروش بي‌ايمان
روزگاري مردي مجسمه‌اي چوبي از هِرمِس ساخت و آن را براي فروش به بازار برد. از آن‌جا که پس از مدّتي خريداري به سراغ او نيامد، مرد براي جلب توجّه...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
راه رفتن با شکم
شکم و پاها با هم بگومگو مي‌کردند که کدام‌يک قوي‌ترند. پاها اصرار داشتند که آن‌ها قوي‌ترند چرا که شکم را با خود به اين‌سو و آن‌سو مي‌برند.
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
رانده شده
به هنگام ازدواج زئوس، هر جانوري هديه‌اي درخور توان خود براي او برد. مار نيز گُلي به دهان گرفت و با آن به آسمان خزيد، امّا زئوس به محض ديدن او...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
تابستان و زمستان
زمستان، بهار را سرزنش مي‌کرد و به او مي‌گفت: «وقتي تو از راه مي‌رسي هيچ‌کس لحظه‌اي آرام ندارد. برخي به چمن‌زارها يا به جنگل‌ها مي‌روند و مشغول...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
از کاه کوه ساختن
هرکول از کوره‌راهي مي‌گذشت که چشمش به چيزي شبيه سيب افتاد. او پايش را روي آن‌چه ديده بود، گذاشت تا آن را له کند، امّا آن‌چه زير پايش بود، دو...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
خميدن در برابر توفان
درخت زيتوني با شاخه‌اي ني درباره‌ي قدرت و تاب و توان خود بگومگو مي‌کردند. وقتي درخت زيتون به ني گفت که او ضعيف است و در برابر هر بادي کمر خم...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
هنر ظريف ترغيب
خورشيد و باد شمال بر سر زور و قدرت خود بگومگو مي‌کردند. آن دو سرانجام به اين نتيجه رسيدند که هرکس بتواند لباس‌هاي مسافري را از تن او بيرون بياورد...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
بازي سرنوشت
گوزن نري تشنه به چشمه‌اي رسيد و پس از رفع تشنگي متوجّه تصوير خود در آب شد. گوزن با ديدن شاخ‌هاي بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد امّا همين‌که...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396