0
مسیر جاری :
سفر از لفظ به معني ادبیات دفاع مقدس

سفر از لفظ به معني

وقتي انقلاب شکوهمند اسلامي متولد شد تحول و تازگي در تمام شئون و ارکان جامعه پيدا بود. اين تغيير و دگرگوني از يک سو چندان گسترده و پوشاننده بود که تقريباً همه چيز و همه کس را در برمي گرفت و از سوي ديگر...
از چشم عروسک خون آلود ادبیات دفاع مقدس

از چشم عروسک خون آلود

در سال هاي پس از جنگ و در مصاف پرداخت هنرمندانه به اين مقوله ، شاعران از زواياي مختلفي به جنگ و تبعا ت آن نگريستند ، از جمله رويکردهاي متأخر و البته رو به گسترش مي توان نگاه ضد جنگ را برشمرد که بازخوردهاي...
بررسي علل تجاوز منافقان پس از پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران ادبیات دفاع مقدس

بررسي علل تجاوز منافقان پس از پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران

سازمان منافقين به لحاظ اين كه در جريان جنگ تحميلي از عوامل اطلاعاتي خويش در كمكرساني به ارتش عراق استفاده ميكرد، در استراتژي نظامي صدام حسين از جايگاه ويژهاي برخوردار بود، اما در صورت انعقاد قرارداد صلح...
أخوي عطر نزن، شب جمعه بود ادبیات دفاع مقدس

أخوي عطر نزن، شب جمعه بود

براي اينكه شناسايي نشيم تو مكالمات بي سيم براي هر چيزي يك كد رمز گذاشته بوديم. كد رمز آب هم 256 بود. من هم بي سيم چي بودم. چندين بار با بي سيم اعلام كردم كه 256 بفرستيد. اما خبري نشد. باز هم اعلام كردم...
درد دل یک چفیه... ادبیات دفاع مقدس

درد دل یک چفیه...

یک پارچه ساده که روزی به روی دوش مردان ساده اما بزرگ جایم بود. من چفیه ام روزی با من زخم گلو یا زخم دست و پای عاشقان این آب و خاک را میبستند روزی مرا با اشک چشمهایشان در زیارت عاشورای شب عملیات خیس...
نقش شعر دردفاع مقدس ورسالت شعرا ادبیات دفاع مقدس

نقش شعر دردفاع مقدس ورسالت شعرا

يكي از موضوعات مهم در ارتباط با موضوع شعر توجه به مواضع اهل بيت (ع) نسبت به شعراي متعهد دوران خويش است كه مي توان بخش مهمي از پاسخ پرسشهاي خويش را در زمينه شعر و شاعري از ديدگاه اسلام از اين مواضع پيدا...
لحظه آخر ادبیات دفاع مقدس

لحظه آخر

ریزش ذرات خاک را روی صورتش حس می کرد . کم کم صدای انفجارهائی که گاه دور و گاه نزدیکش رخ می دادند را می شنید ، به زحمت چشمهایش را گشود ، پلکهایش سنگینی می کرد و باز به قصد بسته شدن روی هم می آمدند ، چند...
مردهاي خانه ي من ادبیات دفاع مقدس

مردهاي خانه ي من

با نفسي عميق، بوي کاه گل خيس شده را توي سينه ام مي کشم. بقچه ي نان و غذا را مي گذارم روي خشت هاي خشک شده و مي گويم: «سيد محمد جان!» خشتي را که توي دستش است، مي گذارد روي خشت هاي ديگر و نگاهم مي کند. مي...
جغله هاي جهاد ادبیات دفاع مقدس

جغله هاي جهاد

چه روزهاي باصفايي و چه شب هاي قشنگي بود، سرزميني در يه قدمي بهشت. چه بچه هاي باحالي، نه روستايي بودند و نه شهري، از سرزمين ملائک بودند و چند روزي مهمون اين کره خاکي. بيش ترشون چهارده ساله بودند و راننده...
يک خاک ريز تا بهشت ادبیات دفاع مقدس

يک خاک ريز تا بهشت

بچه ها تشنه اند. دارند يکي يکي از دست مي روند. اين را شيخ حبيب گفت و بعد دستش را گذاشت بالاي چشمانش. نگاهي به خورشيد که مثل گلوله آتش وسط آسمان مي سوخت کرد و گفت: «بايد کاري کرد! حضرت عباس(ع) توي اين همه...