0
مسیر جاری :
چشم شيشه اي بابا ادبیات دفاع مقدس

چشم شيشه اي بابا

صورتش را نزديک صورتم آورده بود. گونه ام را بوسيد و نگاهش کردم. به همان چشمش که به چشم هايم زل زده بود. بابا بغلم کرد و من سرم را روي شانه اش گذاشتم. مامان گفت:
ناگفته های جبهه ادبیات دفاع مقدس

ناگفته های جبهه

شهید حسن باقری نه تنها به مسئله اطلاعات عملیات اهمیت بسیار می‌داد بلكه تأكید می‌كرد كه باید اطلاعات ما گسترش پیدا كند و در همان روزها او آرزو می‌كرد كه‌ ای كاش ما در تمام نقاط ایران این واحد را داشتیم...
فكه‌ مثل‌ هيچ‌ جا نيست‌! ادبیات دفاع مقدس

فكه‌ مثل‌ هيچ‌ جا نيست‌!

فكه‌ مثل‌ هيچ‌ جا نيست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائيه‌، نه‌... فكه‌ فقط‌ فكه‌ است‌! با قتلگاه‌ و كانال هايش‌، با تپه‌ ماهور و دشت هايش‌. فكه‌ قربانگه‌ اسماعيل‌هاست‌ به‌ درگاه‌...
تأثير جنگ تحميلي در داستان نويسي معاصر ايران ادبیات دفاع مقدس

تأثير جنگ تحميلي در داستان نويسي معاصر ايران

ادبيات داستان نويسي ايران در دهه هاي اخير، و به طور مشخص در سال هاي پس از پيروزي انقلاب بهمن ،۱۳۵۷ به دوران شكوفايي خويش گام نهاده است. در اين سال ها داستان نويسان بزرگ و برجسته اي براي نخستين بار خود...
شهيدی كه بعد از مراسم ختمش زنده شد ! ادبیات دفاع مقدس

شهيدی كه بعد از مراسم ختمش زنده شد !

يكي از رزمندگان در خاطراتش گفت: عمليات خيبر كه تمام شد چند روزي برگشتم تهران. شنيده بودم مرتضي شهيد شده است ولي نتوانسته‌اند جنازه‌اش را برگردانند. مادرم با اصرار زياد از من مي‌خواست به منطقه برگردم و...
جنگ کجایی که دلم تنگ توست ادبیات دفاع مقدس

جنگ کجایی که دلم تنگ توست

جنگ کجایی که دلم تنگ توست رقص جنون تشنه آهنگ توست جنگ کجایی که دلم خون شده زاده لیلای تو مجنون شده حیف که فصل تو فراموش شد ناله جان سوز تو خاموش شد فصل تو فصل گل و آواز بود فصل رها گشتن و پرواز بود
ياد ايام... ادبیات دفاع مقدس

ياد ايام...

هر چند، حالا كه بي او مي خواهي از آن سالها معطر به عطر با او بودن، بنويسي بايد از اين بابت حافظه بي حفاظ مغزت را زير ضرب بگيري و... ولي مهمل بافتن را بگذارم براي اوقات ديگر زندگيم كه بي شمارند و برايشان...
دردنامه ادبیات دفاع مقدس

دردنامه

شهيد فردي است كه در راه رضاي خدا جهاد مي كند و با توجه به موقعيت خود از قبيل همسر و فرزند و ملك و املاك و ثروت و..... همه دارائيها را رها كرده و به جهاد مي رود و در راه حق عليه باطل و دفاع از وطن و ناموس...
جنگ و اسارت(5) ادبیات دفاع مقدس

جنگ و اسارت(5)

پنجشنبه 1369/5/25مثل هميشه از خواب بيدار شدم و بعد از به جا آوردن نمازصبح، کنار پنجره به طلوع آفتاب نگاه مي کردم. هوا نسبتاً خنک بود ونسيم ناپايدار به برگ هاي زرد درختان در جلوي آسايشگاه مي وزيد. نگهبان...
جنگ و اسارت(4) ادبیات دفاع مقدس

جنگ و اسارت(4)

سرتيپ نظر عراقي مسئول اسراي ايراني هر ماه براي بازديد از اسراء به اردوگاه مي آمد و چگونگي پيشرفت مذاکرات براي تبادل اسراء را گزارش مي داد. حقوق اسراء در زمان اسارت بر حسب درجه و مقام بود که به دينار حساب...