0
مسیر جاری :
سردار شهيد مصطفي يوسفي : دشمن را خوشحال نكنيد ! ادبیات دفاع مقدس

سردار شهيد مصطفي يوسفي : دشمن را خوشحال نكنيد !

قبل از عمليات « خيبر » بود كه با شهيد يوسفي آشنا شدم. ايشان هم مسئول محور واحد بود و هم معاون واحد. در آن روزها ايشان بسيار تلاش مي كردند تا بتوانند درسشان را بخوانند و ادامه دهند. من مختصري از درس ها...
ياران شتاب کنيد ادبیات دفاع مقدس

ياران شتاب کنيد

و اين چنين بود که آن هجرت عظيم در راه حق آغاز شد و قافله ي عشق روي به راه نهاد. آري آن قافله، قافله عشق است و اين راه، راهي فراخور هر مهاجر، در همه تاريخ هجرت مقدم جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نيست...
خونم بيشتر به درد مملكت مي خورد (2) ادبیات دفاع مقدس

خونم بيشتر به درد مملكت مي خورد (2)

خانه اش قطعه 26 ، رديف28 ، شماره 21 است ؛ سيد محمد شكري . دانشجوي پزشكي دانشگاه تهران بود. دست نوشته هايش از جبهه شد كتاب « خط فكه ». نوشته هايش آنقدر شيرين بود كه رهبر معظم انقلاب در حاشيه آن نوشت بايد...
خونم بيشتر به درد مملكت مي خورد (1) ادبیات دفاع مقدس

خونم بيشتر به درد مملكت مي خورد (1)

خانه اش قطعه 26 ، رديف28 ، شماره 21 است ؛ سيد محمد شكري . دانشجوي پزشكي دانشگاه تهران بود. دست نوشته هايش از جبهه شد كتاب « خط فكه ». نوشته هايش آنقدر شيرين بود كه رهبر معظم انقلاب در حاشيه آن نوشت بايد...
مي ترسم اين کتاب ها به دست شما نرسد ! ادبیات دفاع مقدس

مي ترسم اين کتاب ها به دست شما نرسد !

اشاره : يک وقت به يک نويسنده ي خوبي گفتم که شما به يکي از آسايشگاه هاي بنياد شهيد که مربوط به جانبازان است ، برو ومثل پرستارها لباس سفيد بپوش و در آن آسايشگاه خدمت کن ؛ من برايت مجوز مي گيرم . برو يک ماه...
تركش بي‌سواد ادبیات دفاع مقدس

تركش بي‌سواد

شهيد حمزه بابايي همراه عده‌اي از رزمندگان به منطقه عملياتي بدر رفته بودند، نمي‌دانستند منطقه خودي است يا تحت تصرف دشمن، پس از مدتي جست‌وجو به نتيجه‌اي نرسيدند. كم‌كم بچه‌ها روحيه‌شان را نيز از دست مي‌دادند....
تمام سال هاي دلتنگي ام ادبیات دفاع مقدس

تمام سال هاي دلتنگي ام

ناباورانه نه سال اسارت به پايان رسيد ومن بار ديگر توانستم برخاک لاله گون ميهنم سجده کنم و در کنج اسارتگاه روزها را به سوق ديدارحضرت امام (ره ) سپري مي کردم وتمام فکر و ذکرم اين بود که پس از آزادي اولين...
ريکا ادبیات دفاع مقدس

ريکا

امروز مي خوام يه خاطره با مزه براتون بگم . به کساني که ناراحتي قلبي دارن خوندن اون رو توصيه مي کنم ، ولي اگه قلبتون وايساد پاي خودتون . 18 ديماه سال 65 بود. يعني يه روز قبل از شروع عمليات کربلاي 5.گردان...
وعده ي ديدار ادبیات دفاع مقدس

وعده ي ديدار

مدت كوتاهي ازآزادي خرمشهر گذشته بود و هنوز شهردرتيررس خمپاره عراقي ها قرارداشت .فرماندهي سپاه همدان پيغام داده بود كه من و چند تا ازبچه هاي ملاير به همدان برويم به محض دريافت پيغام به همدان رفتيم ما را...
مردار بُود هرآنكه او را نكشند ادبیات دفاع مقدس

مردار بُود هرآنكه او را نكشند

روزگاري قلم‌ها به مسلسل تبديل شدند و خبرنگاران، خون‌نگاراني شدند كه عرصه ي جهاد را برگزيدند و قدم در وادي ايمن گذاشتند. مناسب ديدم كه يادي از خبرنگاران شهيد دوران دفاع مقدس داشته باشيم و قرعه اين انتخاب،...