مسیر جاری :
ماههای حرام: فلسفه، تاریخچه و احکام
متن کامل حدیث کسا با خط درشت + صوت و ترجمه
چه کار کنیم در سن بلوغ جوش نزنیم؟
چگونه در سفر کربلا بیشترین بهره مندی را ببریم؟
بهترین خوشنویسان تاریخ ایران
نکات ضروری برای سفر به نجف در ایام شلوغی
خرید بلیط استانبول به تهران پای پرواز
دعای عهد صوتی استاد فرهمند (متن حرز امام جواد برای ازدواج+رفع چشم زخم)
راز و رمز ماه رجب در نگاه بزرگان دین
متن کامل دعای علقمه با خط درشت + صوت و ترجمه
نحوه خواندن نماز والدین
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
مهم ترین خواص هویج سیاه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
روباه در چاه
یكی بود، یكی نبود. در بیابانی خشك، روباهی زندگی میكرد. یك روز روباه به دنبال غذا میگشت كه ناگهان درون چاهی افتاد. توی چاه، جز سنگ سفید دراز، چیز دیگری نبود. از روی ناچاری به سنگ تكیه داد و بعد
موش حریص
یكی بود، یكی نبود. دهقانی در روستایی زندگی میكرد. او در زمینش گندم كاشته بود و هر سال محصول زیادی برداشت میكرد و گندمها را در گونیها میریخت و كنار خانهاش جای میداد. روزی از روزها، دو موش
شغال و روباه
یكی بود، یكی نبود. در روستایی پیرزنی زندگی میكرد. پیرزن، مرغی داشت كه آن را روی تخممرغها میخواباند تا جوجههایی داشته باشد. هر چیز به درد بخوری كه پیدا میكرد- دانه و نان و...- جلو مرغ میریخت. تا
كی بزرگتر است؟
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم، روباه كوچولویی بود كه بیشتر روزها شكاری پیدا نمیكرد و گرسنه میماند.
ثروتمند حسود و مار
در زمانهای قدیم، مرد ثروتمندی بود كه برای اندوختن ثروتهایش جا كم میآورد. او ذرهّای رحم نداشت و به كسی كمكی نمیكرد و اهل بخشش هم نبود. اگر مهمانی به خانهاش میآمد، تنها نان خشك جلو او میگذاشت، ولی...
حیوان عجیب
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم، گاو و خر و بز و روباهی با هم دوست شدند. آنها یك روز تصمیم گرفتند كه به جای سرسبز و پر چمنی بودند. ولی مشكلی در میان بود. در آن محل پلنگها زیاد رفت و آمد داشتند و به...
كلاغ و روباه
در زمانهای قدیم، كلاغ و روباهی با هم دوست شدند. روزی از روزها، روباه كلاغ را به مهمانی دعوت كرد. كلاغ به خانهی او رفت. روباه ناهار پخت و عمداً غذا را در ظرف بسیار پهنی ریخت و روی سفره گذاشت و
اسب دریایی
یكی بود، یكی نبود. پیرمردی پسری داشت به نام "قوچ قاراقُلی". پیرمرد، صیّاد بود و با صید ماهی روزگار خود را میگذراند. یكی از روزها حال پیرمرد بد شد و پسرش قاراقلی را برای صید فرستاد.
قصر دیوها
الاغ و خروس و بزی با هم دوست شدند. آنها خورجینی را پر از خاكستر كردند و روی الاغ گذاشتند و راه افتادند. بُز جلوتر از همه بود، بعد از او الاغ، خروس هم سوار الاغ شده بود. آنها رفتند و رفتند تا اینكه به نزدیكی...
شغال و حواصیل
یكی بود، یكی نبود. روزی از روزها پرندهای به نام حواصیل، بالای درخت بلندی لانهای ساخت و تخم گذاشت تا در آینده جوجههایی برای خود داشته باشد و از تنهایی در بیاید. شغالی تخم حواصیل را دید و پیش او رفت و...