0
مسیر جاری :
نمي توانم لباس نو بپوشم ادبیات دفاع مقدس

نمي توانم لباس نو بپوشم

سال جديد از راه رسيده بود و همه لباس هاي نو مي پوشيدند. فضاي خانه ي ما هم عطر و بوي عيد را گرفته بود: «طيبه! مامان! ببين خوشگل شدم. رضا! مامان! ببين خوشگل شدم. رضا! مامان! من هم دلم مي خواهد مثل کفش «محسن»...
ساده و بي تکلّف ادبیات دفاع مقدس

ساده و بي تکلّف

شهيد کلاهدوز، قائم مقام سپاه بود، ولي نزديک ترين کسانش از مسؤوليتش اطلاع نداشتند، روزي مادرش که براي ديدنش از قوچان به تهران آمده بود، هنگام بدرقه به او گفت: « خب چرا به ما سر نمي زني؟ چرا از رئيست چند...
قاف قناعت ادبیات دفاع مقدس

قاف قناعت

تازه از جبهه هاي جنوب آمده بود، در حاليکه يک پايش تير خورده بود. قرار بود از زاهدان به اصفهان برويم. با جراحت او، برايمان خيلي سخت بود، زيرا تا اصفهان چندين بار بايد ماشين عوض مي کرديم. از زاهدان به کرمان...
خشت هاي بلورين ادبیات دفاع مقدس

خشت هاي بلورين

بعد از شهادت وي، فرماندهان دوره ي عالي ايشان در تهران، نقل مي کردند: « گرم کن وي که در تهران به جا مانده بود، وصله داشت ». اين در حالي بود که فرمانده قرارگاه انصار استان سيستان و بلوچستان بود. فرماندهان...
پشت بام بهتر است ادبیات دفاع مقدس

پشت بام بهتر است

همان موقعها يک روز از طرف سپاه به خانه مان زنگ زدند. گفتند يک زمين به نام عباس درآمده و بيايد بگيرد. گفتيم اختيار با ما نيست با خودش تماس بگيريد. او جواب داد: به هيچ وجه دنبال قضيه را نگيريم. وقتي برگشت،...
ساده پوشي و گمنامي ادبیات دفاع مقدس

ساده پوشي و گمنامي

يکي از کارهاي عجيب جهادگر شهيد « سيد محمدصادق دشتي »‌ اين بود که در آن گرماي کشنده و طاقت فرساي خوزستان، در استفاده از کولر خودداري مي کرد. مي گفت: « در شرايطي که بچه هاي رزمنده، در روز از گرماي سوزان...
به اين خانه نقل مکان کن ادبیات دفاع مقدس

به اين خانه نقل مکان کن

شهيد حسين خزاري در لباس پوشيدن چنان ساده بود که از هر لباس خود مدت زيادي استفاده مي کرد؛ به حدي که کهنه مي شد. وقتي به ايشان اصرار مي کردند که لباس جديدي بگيرد، مي گفت:
ساواک چگونه می‌خواست انقلاب را در نطفه خفه کند ؟ قبل از پیروزی انقلاب

ساواک چگونه می‌خواست انقلاب را در نطفه خفه کند ؟

با اینکه به ذکر واقعه «آتش‌سوزی سینما رکس» آبادان، در تقویم‌ها و کتاب‌های تاریخ انقلاب اسلامی همواره اشاره رفته است و از آن به عنوان یکی از تاسف‌بارترین وقایع تاریخ معاصر و حوادث مهم زمینه‌ساز انقلاب یاد...
روح با صفا ادبیات دفاع مقدس

روح با صفا

از صبح تا شب درگير کارهاي مختلف و گردان و عمليات بود. شب که مي شد براي رفع خستگي بچه ها و ايجاد تنوع، مهماني بزرگي ترتيب مي داد. آتش درست مي کرد وبا چاي از بچه ها پذيرايي مي کرد. از روحاني گردان مي خواست...
او را خشمگين و عصباني نديدم ادبیات دفاع مقدس

او را خشمگين و عصباني نديدم

يک روز که شهيد و مجروح زياد داشتيم، رفتيم پيش سرگرد اقارب پرست که بعداً شهيد و سر لشکر شد. گفتم: - شما خجالت نمي کشيد؟ حيا نمي کنيد؟