مسیر جاری :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
توصیههای ویژه مقام معظم رهبری برای پیروزی جبهه مقاومت
تمثیلات و مصادیق قرآنی صهیونیسم
اصول و قواعد دوازده گانه خوشنویسی
5 ابزار ضروری برای زنده ماندن در صعودهای زمستانی
تحصیل در آلمان: فرصتی برای ساختن آیندهای بهتر
تحصیل پزشکی و دندانپزشکی در ترکیه: راهنمای کامل برای متقاضیان ایرانی
بوستان موشها و تاثیر آن در ترک و درمان اعتیاد
خوشنویسی در جهان اسلام
سامریهای منافق در جامعه امروز
پیوند خوشنویسی در هنرهای مختلف
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
خلاصه ای از زندگی مولانا
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
ما نبايد از انفاق بترسيم
ده سال بعد از شهادت صفر محمد، يکي از دوستانش که وضعيت مالي مناسبي نداشت مرا در خيابان ديد و پرسيد: « صفر محمد چه کار مي کند؟ » حدس زدم که وي از شهادت صفر محمد خبر ندارد. گفتم: « بيشتر از ده سال از شهادت...
چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟
چند روز به انقلاب مانده بود. هواي سرد و کمبود نفت بيداد مي کرد. پدرم با تلاش و سختي زيادي موفق شد. يک بشکه نفت تهيه کند و خيلي سفارش کرد که صرفه جويي کنيم. از آن روز به بعد، حسين يک حلب 5 ليتري را پر مي...
بايد طعم سختي را چشيد
يک روز با حسن آقا به منزل دوستش رفتيم. مي دانست که اين همسايه وضعش خوب نيست. بدون اينکه بفهمد پول درآورد و زير فرششان گذاشت و چيزي نگفت که ريا بشود. همه را تشويق مي کرد تا بروند و کمک کنند.
اجناس ارسالي را انکار مي کرد!
آمدم از تو پول قرض بگيرم! خبر داري که مغازه باز کرده ام. براي وسايل داخل آن پول کم آورده ام. البته اگر داري؟ هر وقت کار و بارم گرفت پولت را پس مي دهم.
با بقيه ي دستمزدت چه مي کني؟
براي انجام کاري از خانه بيرون رفت. شب با پاي برهنه و بدن کاپشن به خانه برگشت. با نگراني به طرفش دويدم و پرسيدم: « اتفاقي برايت افتاده؟ »
يتيم نوازي
واپسين لحظه هاي سال 1366 را پشت سر مي گذاشتيم و تا آغاز سال نو ساعاتي بيش نمانده بود. به اتفاق چند نفر از همکاران در دفتر عمليات پايگاه يکم، خدمت جناب سرهنگ ياسيني رسيده و مشغول گفت و گو بوديم. او صبح...
تا زنده ام هيچ کس نفهمد
يک روز جهت انجام کاري در دفتر شهيد بابايي بودم مسئول تأسيسات پايگاه هم در آنجا بود. آنها پيرامون فضاي سبز پايگاه صحبت مي کردند. رئيس تأسيسات مي گفت کارگران به خاطر کهولت سن، علي رغم تلاش خود، بازدهي
شبها مدرسه را نظافت مي کرد
مهندس يکي از بچه هاي معاونت فني بود که بيشتر وقتش را در خط اول مي گذراند. اسمش حسن بود و از آن بچه هاي خاکي درجه ي يک. با من هم يک رفاقتي داشت. کانادا درس خوانده بود و از اولين روزهاي جنگ، جبهه بود. با...
پيش قدمي در کار خير
با اينکه در زندگي کمبودهاي اقتصادي زيادي داشت. ولي اگر متوجه مي شد براي آشنايان و اقوام مشکلي پيش آمده است، فوراً به کمکشان مي شتافت.
پيش قدمي در کار خير
با اينکه در زندگي کمبودهاي اقتصادي زيادي داشت. ولي اگر متوجه مي شد براي آشنايان و اقوام مشکلي پيش آمده است، فوراً به کمکشان مي شتافت.