مسیر جاری :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
توصیههای ویژه مقام معظم رهبری برای پیروزی جبهه مقاومت
تمثیلات و مصادیق قرآنی صهیونیسم
اصول و قواعد دوازده گانه خوشنویسی
5 ابزار ضروری برای زنده ماندن در صعودهای زمستانی
تحصیل در آلمان: فرصتی برای ساختن آیندهای بهتر
تحصیل پزشکی و دندانپزشکی در ترکیه: راهنمای کامل برای متقاضیان ایرانی
بوستان موشها و تاثیر آن در ترک و درمان اعتیاد
خوشنویسی در جهان اسلام
سامریهای منافق در جامعه امروز
پیوند خوشنویسی در هنرهای مختلف
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
خلاصه ای از زندگی مولانا
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
اول همسايه هاي بي بضاعت
يک روز عصر، محمد مهدي را با سر و وضع خاکي ديدم. خيلي خسته به نظر مي آمد. چون حالت او غير طبيعي بو، علت وضعيت او را جويا شدم. ابتدا چيزي نگفت، ولي من با اصرار زياد متوجه شدم که ايشان به همراه دو نفر ديگر...
مگر ما مسلمان نيستيم؟
رفت تو و سلام کرد. فرمانده ي گردان که بعدها فهميد اسمش اللهيار جابري و از همشهري هاي خودش است و همو که تعريفش را در قطار از زبان بچه ها شنيده بود، جلوي پايش بلند شد و سلام کرد. علي رضا که انتظار نداشت...
خانه ي مرا به اين رزمنده بدهيد!
در آن زمان، سيل، موجب ويراني خانه ها و مراتع کشاورزي مردم خوزستان شده بود و با وصول خبر اين واقعه، حاج حسين جمع آوري کمکهاي مردمي در اصفهان را برعهده گرفت. شخصاً آنها را به فرودگاه مي برد و مانند يک کارگر...
با بچه هاي فقير
در اوج بحران مهاباد در سال 1360 به اتفاق اين شهيد بزرگوار به مهاباد رفتيم. در آن زمان مهاباد آلوده ترين منطقه ي کردستان و غرب بود. درگيريهاي پراکنده بطور مرتب در سطح شهر بود. شبها مطلقاً آمد و شد ممنوع...
صبح مرتب بود، شب ژنده پوش!
فرمانده ي يکي از گردانها بود. ما که نمي دانستيم، بعد از شهادتش فهميديم: يعني احمد فهميد. مي گفت: « چرا حتي يک بار به من چيزي نگفت آخر؟ »
صبح مرتب بود، شب ژنده پوش!
فرمانده ي يکي از گردانها بود. ما که نمي دانستيم، بعد از شهادتش فهميديم: يعني احمد فهميد. مي گفت: « چرا حتي يک بار به من چيزي نگفت آخر؟ »
تقسيم حقوق ماهيانه
بعد از مدتي، امامعلي و محمد و غلامرضا شريفي آمدند و اثاث ما را به خانه ي سازماني بردند. خانه، يک طبقه بود. بزرگ بود. ديدم خانه خالي نشده. مستأجر قبلي آمد و عذر خواست که نتوانست جايي پيدا کند. نيمي از خانه...
فقر را براي امتم نمي پسندم
در يکي از روزهاي سرد زمستان که زمين پوشيده از برف بود، نزديک اذان مغرب بنده و ايشان با ماشين به سمت منزل مي رفتيم. پيرمرد کهنسالي را ديديم که در کنار خيابان سفره اي را پهن کرده و تعدادي قوطي کبريت را به...
دستي براي ياري همه
حميد فقراي محل را به منزل مي آورد و شخصاً از آنها پذيرايي مي کرد. يک شب سرد زمستان که فقيري را بدون زيرانداز و پتو در کنار خيابان خوابيده ديد بي درنگ به منزل آمد و يکي از لحافهاي منزل را با خود برد و روي...
خشت هاي بلورين
شهيد خدادادي هر روز از محل زندگي با وسيله ي نقليه اش به شهر مي آمد. در کوچه ي يکم آراسته در خرم آباد، پيرزني افليج زندگي مي کرد - همانجايي که شهيد به درجه ي رفيع شهادت نايل آمدند - که هيچ کسي را نداشت....