0
مسیر جاری :
گر مي فروش حاجت رندان روا کند حافظ شیرازی

گر مي فروش حاجت رندان روا کند

ايزد گنه ببخشد و دفع بلا کند گر مي فروش حاجت رندان روا کند غيرت نياورد که جهان پربلا کند ساقي به جام عدل بده باده تا گدا
نقدها را بود آيا که عياري گيرند حافظ شیرازی

نقدها را بود آيا که عياري گيرند

تا همه صومعه داران پي کاري گيرند نقدها را بود آيا که عياري گيرند بگذارند و خم طره ياري گيرند مصلحت ديد من آن است که ياران همه کار
دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند حافظ شیرازی

دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند با من راه نشين باده مستانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند حافظ شیرازی

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند باده از جام تجلي صفاتم دادند بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند حافظ شیرازی

حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند

محرمي کو که فرستم به تو پيغامي چند حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند هم مگر پيش نهد لطف شما گامي چند ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد
بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند حافظ شیرازی

بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند

که به بالاي چمان از بن و بيخم برکند بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند حاجت مطرب و مي نيست تو برقع بگشا
اي پسته تو خنده زده بر حديث قند حافظ شیرازی

اي پسته تو خنده زده بر حديث قند

مشتاقم از براي خدا يک شکر بخند اي پسته تو خنده زده بر حديث قند زين قصه بگذرم که سخن مي‌شود بلند طوبي ز قامت تو نيارد که دم زند
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد حافظ شیرازی

صبا به تهنيت پير مي فروش آمد

صبا به تهنيت پير مي فروش آمد که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
به وفاي تو که بر تربت حافظ بگذر حافظ شیرازی

به وفاي تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان مي‌شد و در آرزوي روي تو بود به وفاي تو که بر تربت حافظ بگذر تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود حافظ شیرازی

قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود

ور نه هيچ از دل بي‌رحم تو تقصير نبود قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود هيچ لايقترم از حلقه زنجير نبود من ديوانه چو زلف تو رها مي‌کردم