0
مسیر جاری :
روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر حافظ شیرازی

روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار حافظ شیرازی

اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار

ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار نامه‌اي خوش خبر از عالم اسرار بيار نکته‌اي روح فزا از دهن دوست بگو
اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر حافظ شیرازی

اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر

زار و بيمار غمم راحت جاني به من آر اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر يعني از خاک در دوست نشاني به من آر قلب بي‌حاصل ما را بزن اکسير مراد
صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار حافظ شیرازی

صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار

وز او به عاشق بي‌دل خبر دريغ مدار صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار به شکر آن که شکفتي به کام بخت اي گل
عيد است و آخر گل و ياران در انتظار حافظ شیرازی

عيد است و آخر گل و ياران در انتظار

ساقي به روي شاه ببين ماه و مي بيار عيد است و آخر گل و ياران در انتظار کاري بکرد همت پاکان روزه دار دل برگرفته بودم از ايام گل ولي
الا اي طوطي گوياي اسرار حافظ شیرازی

الا اي طوطي گوياي اسرار

مبادا خاليت شکر ز منقار الا اي طوطي گوياي اسرار که خوش نقشي نمودي از خط يار سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
معاشران گره از زلف يار باز کنيد حافظ شیرازی

معاشران گره از زلف يار باز کنيد

شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد معاشران گره از زلف يار باز کنيد و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد حافظ شیرازی

بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد

از يار آشنا سخن آشنا شنيد بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد اي شاه حسن چشم به حال گدا فکن
بيا که رايت منصور پادشاه رسيد حافظ شیرازی

بيا که رايت منصور پادشاه رسيد

نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد بيا که رايت منصور پادشاه رسيد کمال عدل به فرياد دادخواه رسيد جمال بخت ز روي ظفر نقاب انداخت
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد حافظ شیرازی

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختيم در اين آرزوي خام و نشد به لابه گفت شبي مير مجلس تو شوم شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد