0
مسیر جاری :
آن پريچهره که جور و ستم آئين دارد خواجوی کرمانی

آن پريچهره که جور و ستم آئين دارد

آن پريچهره که جور و ستم آئين دارد شاعر : خواجوي کرماني چه خطا رفت که ابروش دگر چين دارد آن پريچهره که جور و ستم آئين دارد اي بسا چين که در آن طره مشگين دارد نافه‌ي مشگ...
کسي کو دل بر جانان ندارد خواجوی کرمانی

کسي کو دل بر جانان ندارد

کسي کو دل بر جانان ندارد شاعر : خواجوي کرماني دلي دارد وليکن جان ندارد کسي کو دل بر جانان ندارد سري دارد سر و سامان ندارد هر آنکو با سر زلف سياهش که دريا نيست کان...
درد محبت درمان ندارد خواجوی کرمانی

درد محبت درمان ندارد

درد محبت درمان ندارد شاعر : خواجوي کرماني راه مودت پايان ندارد درد محبت درمان ندارد اما ز جانان امکان ندارد از جان شيرين ممکن بود صبر دل بر کن از وي کوجان ندارد ...
با درد دردنوشان درمان چه کار دارد خواجوی کرمانی

با درد دردنوشان درمان چه کار دارد

با درد دردنوشان درمان چه کار دارد شاعر : خواجوي کرماني با ناله‌ي خموشان الحان چه کار دارد با درد دردنوشان درمان چه کار دارد در ملک بي زبانان فرمان چه کار دارد در شهر...
در راه قربت ما ره‌بان چه کار دارد خواجوی کرمانی

در راه قربت ما ره‌بان چه کار دارد

در راه قربت ما ره‌بان چه کار دارد شاعر : خواجوي کرماني در خلوت مسيحا رهبان چه کار دارد در راه قربت ما ره‌بان چه کار دارد کانجا که قاف عشقست دستان چه کار دارد در داستان...
چه بادست اينکه مي‌آيد که بوي يار ما دارد خواجوی کرمانی

چه بادست اينکه مي‌آيد که بوي يار ما دارد

چه بادست اينکه مي‌آيد که بوي يار ما دارد شاعر : خواجوي کرماني صبا در جيب گوئي نافه‌ي مشک ختا دارد چه بادست اينکه مي‌آيد که بوي يار ما دارد مدام ار مي نمي‌نوشد قدح بر کف...
ز جام عشق تو عقلم خراب مي‌گردد خواجوی کرمانی

ز جام عشق تو عقلم خراب مي‌گردد

ز جام عشق تو عقلم خراب مي‌گردد شاعر : خواجوي کرماني ز تاب مهر تو جانم کباب مي‌گردد ز جام عشق تو عقلم خراب مي‌گردد بگرد ساقي و جام شراب مي‌گردد مرا دليست که دائم بياد...
اگر آن ماه مهربان گردد خواجوی کرمانی

اگر آن ماه مهربان گردد

اگر آن ماه مهربان گردد شاعر : خواجوي کرماني غم دل غمگسار جان گردد اگر آن ماه مهربان گردد همه اجزاي من زبان گردد آنکه چون نامش آورم بزبان مو بر اعضاي من سنان گردد ...
لطافت دهنش در بيان نمي‌گنجد خواجوی کرمانی

لطافت دهنش در بيان نمي‌گنجد

لطافت دهنش در بيان نمي‌گنجد شاعر : خواجوي کرماني حلاوت سخنش در زبان نمي‌گنجد لطافت دهنش در بيان نمي‌گنجد ز من مپرس که آن در بيان نمي‌گنجد معاني که مصور شود ز صورت دوست...
مه چنين دلستان نمي‌افتد خواجوی کرمانی

مه چنين دلستان نمي‌افتد

مه چنين دلستان نمي‌افتد شاعر : خواجوي کرماني سرو از اينسان روان نمي‌افتد مه چنين دلستان نمي‌افتد که يقين درگمان نمي‌افتد زان دهان نکته‌ئي نمي‌شنوم که کمر در ميان نمي‌افتد...