0
مسیر جاری :
اي ديدنت آسايش و خنديدنت آفت سعدی شیرازی

اي ديدنت آسايش و خنديدنت آفت

اي ديدنت آسايش و خنديدنت آفت شاعر : سعدي گوي از همه خوبان بربودي به لطافت اي ديدنت آسايش و خنديدنت آفت وي قطره باران بهاري به نظافت اي صورت ديباي خطايي به نکويي سلطان...
آن را که ميسر نشود صبر و قناعت سعدی شیرازی

آن را که ميسر نشود صبر و قناعت

آن را که ميسر نشود صبر و قناعت شاعر : سعدي بايد که ببندد کمر خدمت و طاعت آن را که ميسر نشود صبر و قناعت گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت چون دوست گرفتي چه غم از دشمن خون...
دلي که ديد که پيرامن خطر مي‌گشت سعدی شیرازی

دلي که ديد که پيرامن خطر مي‌گشت

دلي که ديد که پيرامن خطر مي‌گشت شاعر : سعدي چو شمع زار و چو پروانه در به در مي‌گشت دلي که ديد که پيرامن خطر مي‌گشت هنوز در تک و پوي غمي دگر مي‌گشت هزار گونه غم از چپ...
خيال روي توام دوش در نظر مي‌گشت سعدی شیرازی

خيال روي توام دوش در نظر مي‌گشت

خيال روي توام دوش در نظر مي‌گشت شاعر : سعدي وجود خسته‌ام از عشق بي‌خبر مي‌گشت خيال روي توام دوش در نظر مي‌گشت چو مرغ حلق بريده به خاک بر مي‌گشت هماي شخص من از آشيان شادي...
چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي‌گشت سعدی شیرازی

چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي‌گشت

چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي‌گشت شاعر : سعدي ز ابر ديده کنارم به اشک تر مي‌گشت چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي‌گشت جواب تلخ تو شيرينتر از شکر مي‌گشت ز شور عشق تو در کام جان...
دوشم آن سنگ دل پريشان داشت سعدی شیرازی

دوشم آن سنگ دل پريشان داشت

دوشم آن سنگ دل پريشان داشت شاعر : سعدي يار دل برده دست بر جان داشت دوشم آن سنگ دل پريشان داشت گوييا آستين مرجان داشت ديده در مي‌فشاند در دامن ور نناليدمي چه درمان...
دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت سعدی شیرازی

دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت

دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت شاعر : سعدي ابر چشمم بر رخ از سوداي دل سيلاب داشت دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت با پريشاني دل شوريده چشمم خواب داشت...
خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست سعدی شیرازی

خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست

خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست شاعر : سعدي در بهشتست که همخوابه حورالعينيست خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست تکيه بر بالش بي دوست نه بس تمکينيست دولت آنست که امکان...
چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست سعدی شیرازی

چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست

چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست شاعر : سعدي چو زلف پرشکنش حلقه فرنگي نيست چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست چو نيک درنگري چون دلم به تنگي نيست دهانش ار چه نبيني مگر...
دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست سعدی شیرازی

دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست

دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست شاعر : سعدي خصم را پاي گريز از سر ميدان تو نيست دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست هيچ مجموع ندانم که پريشان تو نيست تا سر زلف پريشان...