0
مسیر جاری :
اي جان خردمندان گوي خم چوگانت سعدی شیرازی

اي جان خردمندان گوي خم چوگانت

اي جان خردمندان گوي خم چوگانت شاعر : سعدي بيرون نرود گويي کافتاد به ميدانت اي جان خردمندان گوي خم چوگانت سر برنکند خورشيد الا ز گريبانت روز همه سر برکرد از کوه و شب ما...
آفرين خداي بر جانت سعدی شیرازی

آفرين خداي بر جانت

آفرين خداي بر جانت شاعر : سعدي که چه شيرين لبست و دندانت آفرين خداي بر جانت گو ببين در چه زنخدانت هر که را گم شدست يوسف دل مگر از چشم‌هاي فتانت فتنه در پارس بر...
اي که رحمت مي‌نيايد بر منت سعدی شیرازی

اي که رحمت مي‌نيايد بر منت

اي که رحمت مي‌نيايد بر منت شاعر : سعدي آفرين بر جان و رحمت بر تنت اي که رحمت مي‌نيايد بر منت يا سخن يا آمدن يا رفتنت قامتت گويم که دلبندست و خوب کاندرآيد بامداد از...
اين که تو داري قيامتست نه قامت سعدی شیرازی

اين که تو داري قيامتست نه قامت

اين که تو داري قيامتست نه قامت شاعر : سعدي وين نه تبسم که معجزست و کرامت اين که تو داري قيامتست نه قامت سينه سپر کرد پيش تير ملامت هر که تماشاي روي چون قمرت کرد بر...
اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت سعدی شیرازی

اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت

اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت شاعر : سعدي زيبا نتواند ديد الا نظر پاکت اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت باشد که گذر باشد يک روز بر آن خاکت گر منزلتي دارم بر خاک درت ميرم...
هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت سعدی شیرازی

هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت

هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت شاعر : سعدي چشم ندارد خلاص هر که در اين دام رفت هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت پرده برانداختي کار به اتمام رفت ياد تو مي‌رفت و ما عاشق...
چشمت چو تيغ غمزه خون خوار برگرفت سعدی شیرازی

چشمت چو تيغ غمزه خون خوار برگرفت

چشمت چو تيغ غمزه خون خوار برگرفت شاعر : سعدي با عقل و هوش خلق به پيکار برگرفت چشمت چو تيغ غمزه خون خوار برگرفت ممن ز دست عشق تو زنار برگرفت عاشق ز سوز درد تو فرياد درنهاد...
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت سعدی شیرازی

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت شاعر : سعدي غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت مگر از دود دلم روي تو سودا بگرفت خال مشکين تو از بنده چرا...
عشق در دل ماند و يار از دست رفت سعدی شیرازی

عشق در دل ماند و يار از دست رفت

عشق در دل ماند و يار از دست رفت شاعر : سعدي دوستان دستي که کار از دست رفت عشق در دل ماند و يار از دست رفت کي رسم چون روزگار از دست رفت اي عجب گر من رسم در کام دل کاندر...
کيست آن لعبت خندان که پري وار برفت سعدی شیرازی

کيست آن لعبت خندان که پري وار برفت

کيست آن لعبت خندان که پري وار برفت شاعر : سعدي که قرار از دل ديوانه به يک بار برفت کيست آن لعبت خندان که پري وار برفت آب گلزار بشد رونق عطار برفت باد بوي گل رويش به گلستان...