0
مسیر جاری :
گر صبر دل از تو هست و گر نيست سعدی شیرازی

گر صبر دل از تو هست و گر نيست

گر صبر دل از تو هست و گر نيست شاعر : سعدي هم صبر که چاره دگر نيست گر صبر دل از تو هست و گر نيست زنهار مرو که ره به در نيست اي خواجه به کوي دلستانان انديشه عقل معتبر...
کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست سعدی شیرازی

کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست

کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست شاعر : سعدي يا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نيست کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست که حرامست بر آن کش نظري طاهر نيست نه حلالست که ديدار...
درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست سعدی شیرازی

درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست

درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست شاعر : سعدي گر دردمند عشق بنالد غريب نيست درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست پرواي قول ناصح و پند اديب نيست دانند عاقلان که مجانين عشق...
مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست سعدی شیرازی

مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست

مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست شاعر : سعدي قرين دوست به هر جا که هست خوش جاييست مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست که باز در همه عمرش سر تماشاييست کسي که روي تو ديدست...
زهي رفيق که با چون تو سروبالاييست سعدی شیرازی

زهي رفيق که با چون تو سروبالاييست

زهي رفيق که با چون تو سروبالاييست شاعر : سعدي که از خداي بر او نعمتي و آلاييست زهي رفيق که با چون تو سروبالاييست نيافتست اگرش بعد از آن تمناييست هر آن که با تو دمي يافتست...
مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست سعدی شیرازی

مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست

مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست شاعر : سعدي يا شب و روز بجز فکر توام کاري هست مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست که به هر حلقه موييت گرفتاري هست به کمند سر...
هر چه در روي تو گويند به زيبايي هست سعدی شیرازی

هر چه در روي تو گويند به زيبايي هست

هر چه در روي تو گويند به زيبايي هست شاعر : سعدي وان چه در چشم تو از شوخي و رعنايي هست هر چه در روي تو گويند به زيبايي هست قامتي نيست که چون تو به دلارايي هست سروها ديدم...
بيا بيا که مرا با تو ماجرايي هست سعدی شیرازی

بيا بيا که مرا با تو ماجرايي هست

بيا بيا که مرا با تو ماجرايي هست شاعر : سعدي بگوي اگر گنهي رفت و گر خطايي هست بيا بيا که مرا با تو ماجرايي هست مکن که مظلمه خلق را جزايي هست روا بود که چنين بي‌حساب دل...
مرا خود با تو چيزي در ميان هست سعدی شیرازی

مرا خود با تو چيزي در ميان هست

مرا خود با تو چيزي در ميان هست شاعر : سعدي و گر نه روي زيبا در جهان هست مرا خود با تو چيزي در ميان هست وجودم رفت و مهرت همچنان هست وجودي دارم از مهرت گدازان رود تا...
صبحدم خاکي به صحرا برد باد از کوي دوست سعدی شیرازی

صبحدم خاکي به صحرا برد باد از کوي دوست

صبحدم خاکي به صحرا برد باد از کوي دوست شاعر : سعدي بوستان در عنبر سارا گرفت از بوي دوست صبحدم خاکي به صحرا برد باد از کوي دوست ور نسازد مي‌ببايد ساختن با خوي دوست دوست...