0
مسیر جاری :
ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست سعدی شیرازی

ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست

ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست شاعر : سعدي به قول هر که جهان مهر برمگير از دوست ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست سپاس دار که فضلي بود کبير از دوست به بندگي و...
آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست سعدی شیرازی

آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست

آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست شاعر : سعدي موقف آزادگان بر سر ميدان اوست آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست سلسله پاي جمع زلف پريشان اوست ره به در از کوي دوست نيست...
خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست سعدی شیرازی

خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست

خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست شاعر : سعدي طوبي غلام قد صنوبرخرام اوست خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست زيرا که رستخيز من اندر قيام اوست آن قامتست ني به حقيقت قيامتست...
يار من آن که لطف خداوند يار اوست سعدی شیرازی

يار من آن که لطف خداوند يار اوست

يار من آن که لطف خداوند يار اوست شاعر : سعدي بيداد و داد و رد و قبول اختيار اوست يار من آن که لطف خداوند يار اوست ور هست پيش اهل حقيقت کنار اوست درياي عشق را به حقيقت...
کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست سعدی شیرازی

کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست

کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست شاعر : سعدي خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست آبروي نيک نامان در خرابات آب جوست هر که...
سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست سعدی شیرازی

سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست

سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست شاعر : سعدي که زنده ابدست آدمي که کشته اوست سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست چه جاي جامه که بر خويشتن بدرد پوست شراب خورده معني چو در سماع...
سرمست درآمد از درم دوست سعدی شیرازی

سرمست درآمد از درم دوست

سرمست درآمد از درم دوست شاعر : سعدي لب خنده زنان چو غنچه در پوست سرمست درآمد از درم دوست در خود به غلط شدم که اين اوست چون ديدمش آن رخ نگارين کز عطر مشام روح خوش بوست...
جماعتي به همين آب چشم بيروني سعدی شیرازی

جماعتي به همين آب چشم بيروني

جماعتي به همين آب چشم بيروني شاعر : سعدي نظر کنند و ندانند کتشم در توست جماعتي به همين آب چشم بيروني مراد خاطر سعدي مراد خاطر اوست ز دوست هر که تو بيني مراد خود خواهد...
با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست سعدی شیرازی

با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست

با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست شاعر : سعدي صورتي هرگز نديدم کاين همه معني در اوست با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست يا هواي دوستي ورزند باري چون تو دوست گر خيال...
گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست سعدی شیرازی

گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست

گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست شاعر : سعدي يا صنوبر که بناگوش و برش سيمينست گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست که بلند از نظر مردم کوته بينست نه بلنديست به صورت که تو...