0
مسیر جاری :
روزي که عتاب يار درگيرم عطار

روزي که عتاب يار درگيرم

روزي که عتاب يار درگيرم شاعر : عطار با هر مويش شمار درگيرم روزي که عتاب يار درگيرم گر نيست مرا غبار درگيرم چون خاک ز دست او کنم بر سر آنگه سخن از کنار درگيرم چون...
تير عشقت بر دل و جان مي‌خورم عطار

تير عشقت بر دل و جان مي‌خورم

تير عشقت بر دل و جان مي‌خورم شاعر : عطار زخم زير پرده پنهان مي‌خورم تير عشقت بر دل و جان مي‌خورم چون شکر زهر غمت زان مي‌خورم چون غم تو کيمياي شادي است دردي دردت فراوان...
گر از ميان آتش دل دم برآورم عطار

گر از ميان آتش دل دم برآورم

گر از ميان آتش دل دم برآورم شاعر : عطار زان دم دمار از همه عالم برآورم گر از ميان آتش دل دم برآورم گر يک خروش از دل پر غم برآورم در بحر نيلي فلک افتد هزار جوش افلاک...
گر بوي يک شکن ز سر زلف دلبرم عطار

گر بوي يک شکن ز سر زلف دلبرم

گر بوي يک شکن ز سر زلف دلبرم شاعر : عطار کفار بشنوند نگروند کافرم گر بوي يک شکن ز سر زلف دلبرم در دل نهم چو ديده و در جان بپرورم وز زلف او اگر سر مويي به من رسد دستم...
خبرت هست که خون شد جگرم عطار

خبرت هست که خون شد جگرم

خبرت هست که خون شد جگرم شاعر : عطار وز مي عشق تو چون بي خبرم خبرت هست که خون شد جگرم چون سر زلف تو زير و زبرم زآرزوي سر زلف تو مدام کز سر زلف تو آمد به سرم نتوان...
گنج دزديده ز جايي پي برم عطار

گنج دزديده ز جايي پي برم

گنج دزديده ز جايي پي برم شاعر : عطار گر به کوي دلربايي پي برم گنج دزديده ز جايي پي برم گر به قرب جانفزايي پي برم جان برافشانم چو پروانه ز شوق غرقه‌ام تا آشنايي پي...
ترک قلندر من دوش درآمد از درم عطار

ترک قلندر من دوش درآمد از درم

ترک قلندر من دوش درآمد از درم شاعر : عطار بوسه گشاد بر لبم تنگ کشيد در برم ترک قلندر من دوش درآمد از درم لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر ديگرم در لب لعل ترک من آب حيات خضر...
ترسا بچه‌اي کشيد در کارم عطار

ترسا بچه‌اي کشيد در کارم

ترسا بچه‌اي کشيد در کارم شاعر : عطار بربست به زلف خويش زنارم ترسا بچه‌اي کشيد در کارم يعني که به بندگي ده اقرارم پس حلقه‌ي زلف کرد در گوشم هستم حبشي که داغ او دارم...
چون من ز همه عالم ترسا بچه‌اي دارم عطار

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌اي دارم

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌اي دارم شاعر : عطار دانم که ز ترسايي هرگز نبود عارم چون من ز همه عالم ترسا بچه‌اي دارم پيوسته ميان خود بربسته به زنارم تا زلف چو زنارش ديدم...
پشتا پشت است با تو کارم عطار

پشتا پشت است با تو کارم

پشتا پشت است با تو کارم شاعر : عطار تو فارغ و من در انتظارم پشتا پشت است با تو کارم سر نه چو سرشک در کنارم اي موي ميان بيا و يکدم زان بي تو هميشه بي قرارم ديري...