0
مسیر جاری :
کجايي ساقيا مي ده مدامم عطار

کجايي ساقيا مي ده مدامم

کجايي ساقيا مي ده مدامم شاعر : عطار که من از جان غلامت را غلامم کجايي ساقيا مي ده مدامم که از خون جگر پر گشت جامم ميم در ده تهي دستم چه داري که من بي روي تو خسته روانم...
اي عشق تو قبله‌ي قبولم عطار

اي عشق تو قبله‌ي قبولم

اي عشق تو قبله‌ي قبولم شاعر : عطار کرده غم تو ز جان ملولم اي عشق تو قبله‌ي قبولم تا کرد چو ذره‌ي عجولم خورشيد رخت بتافت يک روز تا خواست فکند در حلولم مي‌تافت پياپي...
دل و جانم ببرد جان و دلم عطار

دل و جانم ببرد جان و دلم

دل و جانم ببرد جان و دلم شاعر : عطار بي دل و جان بماند آب و گلم دل و جانم ببرد جان و دلم کين چه درد است در نهاد دلم متحير شدم نمي‌دانم آتشين شد مزاج معتدلم اين...
دامن دل از تو در خون مي‌کشم عطار

دامن دل از تو در خون مي‌کشم

دامن دل از تو در خون مي‌کشم شاعر : عطار ننگري اي دوست تا چون مي‌کشم دامن دل از تو در خون مي‌کشم سوي چشم خونفشان خون مي‌کشم از رگ جان هر شبي در هجر تو بار غم از کوه...
هرگاه که مست آن لقا باشم عطار

هرگاه که مست آن لقا باشم

هرگاه که مست آن لقا باشم شاعر : عطار هشيار جهان کبريا باشم هرگاه که مست آن لقا باشم کافسوس بود که من مرا باشم مستغرق خويش کن مرا دايم آن دم بتر از بت خطا باشم کان...
بي لبت از آب حيوان مي‌بسم عطار

بي لبت از آب حيوان مي‌بسم

بي لبت از آب حيوان مي‌بسم شاعر : عطار بي رخت از ماه تابان مي‌بسم بي لبت از آب حيوان مي‌بسم ز آفتاب چرخ گردان مي‌بسم کار روي حسن تو گردان بس است از همه چين مشک ارزان...
از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم عطار

از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم

از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم شاعر : عطار گويم نچنانم که دگربار بسوزم از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم نه پرده‌ي افلاک به يکبار بسوزم بيم است که از آه دل سوخته...
با اين دل بي خبر چه سازم عطار

با اين دل بي خبر چه سازم

با اين دل بي خبر چه سازم شاعر : عطار جان مي‌سوزدم دگر چه سازم با اين دل بي خبر چه سازم چون خاک بدر بدر چه سازم از دست دل اوفتاده‌ام خوار يک حيله‌ي کارگر چه سازم ...
کار چو از دست من برفت چه سازم عطار

کار چو از دست من برفت چه سازم

کار چو از دست من برفت چه سازم شاعر : عطار مات شدم نيز خانه نيست چه بازم کار چو از دست من برفت چه سازم اشک فشان همچو شمع چند گدازم در بن اين خاکدان عالم غدار اين نفسي...
زير بار ستمت مي‌ميرم عطار

زير بار ستمت مي‌ميرم

زير بار ستمت مي‌ميرم شاعر : عطار روي در روي غمت مي‌ميرم زير بار ستمت مي‌ميرم کايمن از مدح و ذمت مي‌ميرم شغل عشق تو چنان کرد مرا سر خود بر قدمت مي‌ميرم زنده‌ي بي...