از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم شاعر : عطار گويم نچنانم که دگربار بسوزم از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم نه پردهي افلاک به يکبار بسوزم بيم است که از آه دل سوخته هر شب تا من ز غم عشق تو بسيار بسوزم زان با من دلسوخته اندک به نسازي چندان که بسوزم نه به هنجار بسوزم داني که ز تر دامني و خامي خود من در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم ترسم که اگر سوخته خواهند من خام وقت است که اين پردهي پندار بسوزم تا چند تنم پردهي پندار به خود بر تا خرقه...