مسیر جاری :
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
من آن عاشق مست هستم که گوشه ی میخانه، محل عبادت های عاشقانه من است و دعای سحرگاهی منع دعا برای پیر مغان و مرشد کامل است. من در میخانه عبادت می کنم و برای سلامتی پیر مغان دعا می نمایم.
روزگاری است که سودای بتان دین من است
مدت زیادی است که عشق به زیبارویان، دین و آیین من شده است و من آنها را با تمام وجود دوست دارم و غم این عشق، سبب شادی و نشاط دل غمگین من است.
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
من برای دیدن معشوق خود و لبان زیبایش -که تشنه ی ریختن خون عاشقان است -حاضرم جانم را فدا کنم.
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
ای معشوق! دل عاشق پیشه ی من، خود را در دام زلف تو گرفتار کرده است، به ناز و غمزه، او را بکش که این سزای اوست. این همه سختی های راه عشق، شایسته ی دل های عاشقان است که گرفتار زلف یار شده اند.
روضه خلد برین خلوت درویشان است
عارفان و درویشان در خلوت خود و با یاد معشوق، حال خوشی دارند که انگار در بهشت جاویدان به سر می برند؛ خدمت به درویشان برای کسی که چنین خدمتی را با اشتیاق می پذیرند، مایه ی بزرگی و حشمت است.
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
شراب، آن چنان تأثیر گذار و پاک کننده ی وجود انسان از تعلقات مادی است که حتی صوفی را از زهد و ریاضت خشک بیرون می آورد و او را به عالم عشق و مستی می کشاند؛ آن گاه است که او اسرار نهانی را در می یابد و باطن...
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
هر عارف و سالکی که راه کوی میکده را دانست و ارزش و مقام آن را فهمید، در می یابد که برای رسیدن به معشوق، راهی به جز آن نیست؛ میکده جایی است که در آن عاشقان به دور از دروغ و نیرنگ و ریاکاری به عبادت یار...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
همه ی اسباب شادی و عیش من فراهم است:گل در کنارم هست و جام شرابی نیز در دستم است. معشوق نیز در کنارم نشسته و من از او کام می گیرم؛ در چنین روز خوشی، سلطان و پادشاه جهان، غلام و بنده ی من است؛ اگر
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
در این روزگار -که دروغ و نیرنگ و ریا همه جا را فرا گرفته -رفیق صمیمی و وفادار من، فقط جام شراب و دفتر اشعار عاشقانه ام است.
کنون که بر کف گُل جام باده صاف است
بهار است و فصل گل سرخ؛ گل سرخ مانند جامی است که پر از شراب صاف و روشن باشد و بلبل، او را با صد هزار زبان ستایش می کند.