مسیر جاری :
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
ای یار! هنوز چهره ی زیبای تو را کسی ندیده، اما هزاران رقیب و مراقب داری؛ تو مانند غنچه ی ناشکفته ای هستی که صدها بلبل عاشق و شیدا بر آن نشسته است؛ معشوق بر عاشقان تجلی نکرده است، اما هزاران عاشق دارد.
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
آفرین بر تو باد ای باد صبا که پیک عاشقان و مشتاقان هستی! پیغام یارم را بده تا با کمال میل، جانم را فدای نام او کنم.
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
ای باد صبا! اگر به سرزمین یار من گذر کردی و بر پیچ و تاب زلف عطرآگین او وزیدی، بوی خوشی از گیسوی معشوق را برای من به ارمغان بیاور. بهترین هدیه برای عاشق، بوی خوشی از معشوق است.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
قاصدی آمد و نامه ای از جانب آن یار عزیز را آورد؛ نامه ای خوش خط و خوشبو که مانند دعایی برای حفظ جان من بود.
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
از درگاه دوست امید دارم که نسبت به من گذشت و بخشایشی داشته باشد؛ چراکه گناهی مرتکب شده ام و آرزو دارم مرا مورد عفو قرار دهد.
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
ما عاشقان، همیشه با اخلاص و توجهی خاص سر بر خاک درگاه معشوق می گذاریم و آنچه را که برایمان پیش می آید، از خواست و اراده ی او می دانیم و به آن راضی هستیم.
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
آن یار دلربای گندمگون من که گویی شیرینی عالم را با خود دارد -در گفتار و کردار -چشمی مست و خمار و لبی خندان و دلی شاد دارد؛ معشوق من زیباترین زیبایان است.
دل سرا پرده محبت اوست
دلم جایگاه عشق آن یار است و چشمم مانند کسی است که آینه در برابر او نگاه می دارد؛ دل و دیده ام محل تجلی چهره ی زیبای اوست. یاد او در دلم است و تصویری از چهره ی او در چشمم.
خَمِ زلف تو دام کفر و دین است
ای یار! پیچ و تاب گیسوی تو در راه کفر و دین، دامی گسترده است و همه را -چه کافر و چه مؤمن -گرفتار می سازد و همه ی اینها، نمونه ی کوچکی از کارهای عجیب و غریب توست؛ همه در پی کشف اسرار پیچیده ی الهی اند.
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
از فراق تو خون گریستم؛ آن قدر اشک ریختم که مردمک چشمانم غرق در خون شده است؛ ببین که حال دو چشم من و یا حال مردمی که در شوق دیدارت می سوزند، چگونه است؟