مسیر جاری :
دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد
دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد شاعر : عبيد زاکاني دلم آتشکده و ديده چو دريا ميکرد دوش عقلم هوس وصل تو شيدا ميکرد صبر و هوش من دلسوخته يغما ميکرد نقش رخسار تو پيرامن چشمم...
دل همان به که گرفتار هوائي باشد
دل همان به که گرفتار هوائي باشد شاعر : عبيد زاکاني سر همان به که نثار کف پائي باشد دل همان به که گرفتار هوائي باشد درد سهلست اگر اميد دوائي باشد هجر خوش باشد اگر چشم...
از دم جان بخش نيدل را صفائي ميرسد
از دم جان بخش نيدل را صفائي ميرسد شاعر : عبيد زاکاني روح را از نالهي او مرحبائي ميرسد از دم جان بخش نيدل را صفائي ميرسد کزدم او دردمندان را دوائي ميرسد گوئيا دارد...
باز ترک عهد و پيمان کرده بود
باز ترک عهد و پيمان کرده بود شاعر : عبيد زاکاني کشتن ما بر دل آسان کرده بود باز ترک عهد و پيمان کرده بود گوش با گفتار ايشان کرده بود دشمنانم بد همي گفتند و او بس که...
يار پيمان شکنم با سر پيمان آمد
يار پيمان شکنم با سر پيمان آمد شاعر : عبيد زاکاني دل پر درد مرا نوبت درمان آمد يار پيمان شکنم با سر پيمان آمد وين چه شمعيست که بازم به شبستان آمد اين چه ماهيست که کاشانهي...
پيوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
پيوسته چشم شوخت ما را فکار دارد شاعر : عبيد زاکاني آن ترک مست آخر با ما چکار دارد پيوسته چشم شوخت ما را فکار دارد اين رسم بيقراري زو يادگار دارد با زلف بيقرارش دل مدتي...
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد شاعر : عبيد زاکاني چشمش به يک کرشمه دل از دست ما ببرد ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد بنمود روي خوب و...
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد شاعر : عبيد زاکاني وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد زيبد آنرا که چنين شکل و شمايل دارد جور و بيداد...
عليالصباح که نرگس پياله بردارد
عليالصباح که نرگس پياله بردارد شاعر : عبيد زاکاني سمن به عزم صبوحي کلاله بردارد عليالصباح که نرگس پياله بردارد ز شوق بلبل دلخسته ناله بردارد چکاوک از سرمستي خروش در...
عاشق شوريده ترک يار نتوانست کرد
عاشق شوريده ترک يار نتوانست کرد شاعر : عبيد زاکاني صبر بيدل کرد و بيدلدار نتوانست کرد عاشق شوريده ترک يار نتوانست کرد همدمي زين بيش با اغيار نتوانست کرد جان چو با عشق...