مسیر جاری :
همیشه بیدار
گربهای ستیزهجو و موش افكن در انبار غلهای به سر میبرد. او حتی یك دم از كشتار موشان نمیآسود، و از این رو وی را «همیشه بیدار» نام داده بودند.
قرص نیروبخش
در روزگار پیش، زنی شریر و بدخو و تیره دل با مردی زن مرده ازدواج كرد. آن مرد از زن نخستین خود پسری داشت. این پسر با آنكه جوانی خوش خو بود و در فرمانبرداری از زن پدر كوتاهی نمیكرد، اما زن پدرش چنان از وی...
دزدان ماه
در باغی بزرگ كه درختانی سر به فلك كشیده بر آن سایه میافكندند گروهی میمون به سر میبردند. میمونها هر شب در میان شاخههای درختان به جست و خیز و بازیهای دیوانهوار میپرداختند: چون فرفره چرخ میزدند و...
نوازندهی هنرمند و گاودار ممسك
نوازندهای بود كه همهی آلات موسیقی را به چیره دستی بسیار مینواخت. نوای سازش شادی میبخشید و زنگ غم از دل میزدود. چندان كه هر روز در ساعاتی كه به تمرین قطعات موسیقی میپرداخت، گروهی كثیر از مردم شهر...
سر و دم
ماری بود بسیار بزرگ و خوش خط و خال كه هرگاه سر و دمش اختلافی با هم نداشتند، میتوانست خوش و راحت زندگی كند؛ یعنی سیر بخورد و خوش بخوابد. لیكن، سر و دمش همواره با هم در كشمكش بودند و او به هیچ تدبیری
سخن بودا
روزی از روزها، بودا كه هالهی نوری گرد سرش را فراگرفته بود و گوهرهای بیشماری در دستش میدرخشیدند در دشت میگشت. جامهی آسمانی رنگش نسیم را، كه از شادی به نغمه سرایی درآمده بود، نوازش میكرد. پرتوی چنان...
ارمغان اژدها
در روزگاران پیش، اژدهایی بزرگ قلمروی شگفت انگیز در دل جنگلهای كهن سال داشت. در همسایگی او امیری مهربان و نیكخواه، كه رعایای خود را به حد پرستش دوست میداشت، به سر میبرد و چون وجود چنین فرمان روایانی،...
سرگلین
در روزگاران پیش دو «بودیساتراس» یعنی نظر كردهی بودا در كوهستانها به تنهایی میزیستند. بودا اندكی از پرتو خدایی خود را به جان این دو فرزانهی پاكنهاد درآمیخته بود.
نیم تاج
«تاهو» امپراتور چین از شه دخت «ماه محزون»، كه سر به زیر افكنده بود و آه میكشید، پرسید: «دختر دل بندم، نور دیدهام، شادی و مایهی زندگیام، چند روز است كه گرفته و اندوهگینی و لب به خنده نمیگشایی. چه اتفاقی...
درخت گیلاس سحرآمیز
بودا در كاخ لاجوردین باشكوه خود بر تخت نشسته بود و دل تنگ بود، چندان كه طنین ناقوسها و منظرهی پیشكشیها و گلهایی كه در پای معبدش نهاده بودند و بوی دلآویز عود و كندر كه در مجمرها میسوخت و حتی زمزمهی...